۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

علی مطهری: پاسخ رهبر در مورد حصر موسوی و کروبی قانع کننده نبود!


1- علی مطهری سفت و سخت گیر داده به پوشش خانم ها و اصولگراترین وزیر کابینۀ حسن روحانی را سؤال پیچ کرده و در نهایت هم سؤالش را برده به صحن علنی و کارت زرد پررنگی داده به رحمانی فضلی. خب بدیهی است که من با این موضع گیری علی مطهری مخالفم و کاشکی ایشان به این نتیجه برسد که تلاش بیهوده و متناقضی است مخالفت با لیبرالیسم اجتماعی و فرهنگی و در عین حال دفاع از لیبرالیسم و تکثر فکری و سیاسی. زیرا کسی که در انتخاب های شخصی آزادی نداشته باشد بطریق اولی در انتخاب آزادی های سیاسی مشارکت نخواهد کرد. البته در همین مورد کار علی مطهری چندتا کاشکی اضافه هم داشتم و دارم. از جمله اینکه کاشکی عکس دختران و زنان را - حتی با چهرۀ محو - در صحن مجلس نشان نداده بود. و کاشکی هنگام نمایش زنان با نمایندگان شوخی سکسی و جنسی نکرده بود که "از دیدن عکس ها بوجد امده اند". ولی با همۀ این ایرادات و اشکالاتی که به مواضع ضد اجتماع مدرن علی مطهری دارم؛ اما در همین مورد هم او را به همۀ اصلاح طلبان و اصولگرایان ترجیح می دهم. چرا؟ برای اینکه علی مطهری خود خودش است و ریاکاری و سیاسی کاری بخرج نمی دهد. چون باور دارم که اگر عناصر بشدت مورد نیاز جامعۀ امروزمان را در صداقت در اعتقاد و صراحت در گفتار و رفتار بدانیم که می دانیم و باید بدانیم؛ علی مطهری هردوی این صفات را بطور کامل دارد و مهمتر از آن اهل گفتگو و دیالوگ هم است.

2- بحث فربه است و بدرازا می کشد اگر بخواهم توضیح واضحات بدهم که چرا داشتن عناصر ثبات در عقیده و صداقت و صراحت در رفتار و گفتار در کنار پذیرش اصل گفتگو و دیالوگ از سوی نخبگان و سیاستمداران و راهبران جامعه تنها خواسته و راه حل دقیق رستگاری جامعه است. لذا فقط به این بسنده کنم که وقتی خودت روشن و دقیق دانستی که چه می خواهی و چرا می خواهی و حاضر شدی عقیده ات را با طرف دومی که او هم عقیده و استدلال مشخص اما متفاوتی دارد به بحث و گفتگو بگذاری نهایتاً چاره ای نمی ماند که باید داوری نهایی عقل غالب - جمعی - عاقلان و نخبگان را بپذیرید و جامعه را از بلاتکلیفی و حیرانی و عقب ماندگی ناشی از آن برهانید. بنابراین مهم نیست که عقیدۀ مطهری ها باطل است یا درست. بلکه مهمتر این است که این عقیده یا عقاید اولاً روشن و شفاف باشند و ثانیاً حاضر باشند در مقابل عقاید متفاوت و مختلف دیگر از مدعای خودشان دفاع بکنند. و مطهری به این اصل دیالوگ معتقد و باورمند است.

3- اما مطهری اقدام دیگری هم کرده در پی آن اقدام حجاب و عفاف و آن هم رفتن به دیدار خامنه ای در قالب فرزندان شهدا و مطرح کردن موضوع حصر موسوی و کروبی و رهنورد در حضور رهبر جمهوری اسلامی بوده است. این سؤال و جواب گرچه خودبخود هم ارزشمند است از جهت دغدغه مند بودن مطهری بعنوان نمایندۀ مردم؛ اما نقطه عطف ماجرا در بیان علنی این پرسش و پاسخ محترمانه و محرمانه در عرصۀ افکار عمومی است. زیرا بسیار از این پرسش و پاسخ ها و بگومگوها در پستوهای حکومت سنتی اتفاق می افتد هر روزه؛ که نه کسی خبردار می شود و نه کسی جرأت و علاقه ای دارد به شفافیت ریسک پذیر طرح آن در ملاء و مراء عام. این نخستین بار است که مطهری سؤالی مستقیم در حوزۀ حقوق مدنی و شهروندی پرسیده است از بالاترین مسئول حکومت اسلامی؛ و پاسخ او را عیناً بجامعه منتقل کرده است. و فراتر از طرح آن در جامعه خودش هم گفته است که از پاسخ آیت الله خامنه ای قانع نشده است. بهتر است عین حرف مطهری را نقل کنم تا دخل و تصرفی نکرده باشم به تحلیل و تفسیر میل شخصی ام:
 من هم درخواست وقت کردم و دو مطلب را گفتم، یک مطلب فرهنگی و دیگر درباره مسئله حصر خانگی. گفتم از نظر من و بسیاری از افراد، ادامه حصر خانگی آقایان موسوی و کروبی به نفع کشور و انقلاب نیست و ضرورتی ندارد. اگر یکی از این دو در این حال از دنیا برود، مسئله به صورت یک غده چرکین برای جمهوری اسلامی باقی می‌ماند. از جناب عالی درخواست می‌کنم که به قوه قضائیه دستور بدهید که این موضوع را تمام کنند. اگر لازم است محاکمه شوند، ‌همراه سایر اطراف ماجرا محاکمه شوند و به قضیه خاتمه داده شود.
ایشان فرمودند: «من قبلا درباره بصیرت صحبت کرده‌ام و این که نباید راه شهدا و راه انقلاب را گم کنیم. جرم اینها بزرگ است و اگر امام(ره) بودند شدیدتر برخورد می‌کردند. اگر اینها محاکمه شوند حکمشان خیلی سنگین خواهد بود و قطعا شما راضی نخواهید بود. ما اکنون به اینها ملاطفت کرده‌ایم.» البته آن جلسه برای گفت و گوی بیشتر مناسب نبود.
 4- قصد ورود به ماهیت پاسخ خامنه ای را ندارم و فقط می خواهم اهمیت کار مطهری را پی بگیرم:

الف- طرح این سؤال از سوی مطهری مهم و شجاعانه بوده است. و برای اولین بار خامنه ای رسماً مسئولیت دستور مستقیم خودش به حصر رهبران جنبش سبز را نیز پذیرفته است.

ب- انتقال این پرسش و پاسخ به افکار عمومی بسیار جسورانه و مبارک بوده است. زیرا نوعی قداست زدایی بازهم بیشتر از ولی فقیه می کند و جسارت در ارتقاء نق زدن های پنهان نخبگان به نقد آشکار را در متن خودش همراه می آورد.

پ- بویژه اینکه مطهری در آخر نقل این اتفاق با اضافه کردن جملۀ "البته آن جلسه برای گفتگوی بیشتر مناسب نبود" صراحتاً می گوید که نه نظر آیت الله خامنه ای را حکم حکومتی فهمیده و نه آن را مستدل و قابل قبول دانسته و نه بدلیل جایگاه رهبر اظهار نظر ایشان را واجب الاطاعه می داند. لذا می گوید اگر زمان و مکان دیگری بود یا فراهم آید می توانیم بحث مستوفا بکنیم و من از پاسخ رهبر قانع نیستم و نشدم.

5- اما یک نکته را قبلاً هم به مطهری تذکر داده ام و الان هم که در پاسخ خامنه ای هم مشهود است بازهم یادآوری می کنم. و آن موضوع تبارسازی و تبار شناسی و ارجاع ابتلائات روز به گفتار و رفتار و کردار بزرگان و مراجع فکری و سیاسی گذشته است. خامنه ای در پاسخ خودش مطهری را پرتاب می کند به زمین و زمان خمینی و می گوید اگر او رهبر بود و این اتفاق می افتاد تصمیم به تنبیه سخت تری می گرفت. در حالیکه این گزاره نه قابل اثبات است و نه قابل رد. بسیار امکان دارد که حرف خامنه ای در مورد تصمیم مشابه خمینی درست باشد و بیشتر از آن امکان دارد که اصولاً اگر خمینی می دید که حکومت اسلامی اش به این قهقراء راه برده کلاً از ادعای حکومت دینی عدول می کرد - ادعای خود من هم این است - حرفم با مطهری این است که حتی تکیۀ جزم و دگم ایشان به آرای پدرشان هم از همین تبار گرایی های فکری است و ایشان هم باید در این دگردیسی مثبت و بنفع جامعۀ شخص "خود علی مطهری اش" لاجرم در استناد به مواضع ایدئولوژیک پدرش محتاط باشد. یا...هو

۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه

جنگنده های سوخو هدیۀ ایران به مالکی است و نه خرید از روسیه!


1- جنگ اول خلیج فارس که در پی دفع حملۀ عراق به کویت و اشغال آن شروع شد بسیاری از هواپیماهای عراقی که اغلب سوخوهای ساخت شوروی بودند به ایران فرستاده شدند و در پایگاه های نیروی هوایی ایران پناه گرفتند. این هواپیماها که تعداد قابل توجهی هم بودند اما هیچگاه دیگر به عراق برگردانده نشدند چه در زمان تداوم حکومت صدام و چه بعد از سقوط او در حملۀ دوم غربی ها به عراق.  خلبانان نیروی هوایی ایران هم که آموزش دیدۀ غرب و بر روی هواپیماهای امریکایی و غربی بودند شروع کردند به آموزش جهت پریدن و استفاده از این طیاره ها و میگ های جدیدی که ایران از روسیه خریداری کرده بود و می کرد. نمی خواهم داستان این هواپیماها را بگویم و فقط اشاره کردم برای خواننده ای که در جریان سابقۀ موضوع قرار بگیرد.

2- ماجرای گستردگی و قدرت حملۀ داعش که پیش آمد ارتش عراق علاوه برهمۀ مشکلات سازمانی از این هم رنج می برد که نیروی هوایی مؤثری نداشت و بویژه دارای هواپیمای جنگی نبود و خریدهای تسلیحاتی اش در این مورد هنوز در کارخانه های هواپیماسازی غرب در حال ساخت هستند و موعد تحویل آن ها نشده است. در نتیجه مهمترین خواستۀ مالکی از امریکا و غرب پوشش هوایی بود و بهم زدن آرایش داعشی ها از راه بمباران مواضع و خطوط تدارکاتی و منابع تسلیحاتی و غیره اش بود. و در حقیقت هم جنگ بدون نیروی هوایی امری نشدنی است برای ارتش های امروز. اما نه امریکای اوباما و نه سایر شرکای غربی اش قصد ورود مستقیم به جنگ داخلی در عراق نداشتند و لذا درخواست مالکی را فقط در حد هواپیماهای بدون سرنشین قابل اجابت دانستند.

3- در سوی دیگر اما روزهای اول حملات داعش به موصل خبری روی تلکس ها رفت که ایران حاضر شده هواپیماهای عراقی مستقر در ایران را به مالکی برگرداند اما خیلی سریع از روی میز برداشته شد و مقامات تهران هم چنین موضوعی را تأیید نکردند. علت البته معلوم بود زیرا غرب هم بخاطر وجهۀ ضد ایرانش و هم بدلیل همپیمانان سنی منطقه ایش و مهمتر از آن متهم شدن به اجازۀ ترکتازی رسمی دادن بدشمن 30 سالۀ منطقه ایش در عراق؛ حاضر نشد ایران با نام خودش هواپیما یا خلبان بعراق بفرستد.  اینک اما بنظر می رسد که یکی از توافق های مهم انجام گرفته در سفر اخیر جان کری به بغداد؛ رسیدن بهمین فرمول "هواپیما و خلبان ایرانی با نام خرید جنگنده از روسیه" باشد که تقریباً بهترین فرمول بود و مخالف نمی توانست داشته باشد. چون هم ارتش عراق پشتیبانی هوایی نسبی دریافت می کرد و هم جنگنده ها را خرید خودش و متعلق به ارتش عراق معرفی می کرد و هم به جمهوری اسلامی کردیت رسمی همکاری با امریکا و غرب نمی داد.

4- این موضوع را از این جهت مطمئنم که خرید هواپیما مثل نخودچی کشمش یا حتی اتومبیل نیست که مشتری پولش را بردارد برود سراغ کمپانی تولید کننده و چندتا دانه درشتش را از انبار جدا کند. بلکه هواپیما با سفارش مشتری است که تولید می شود و زمانبر است. اینکه سوخوهای تحویل داده شده بعراق هم مال خیلی قدیمی و مربوط به  عهد دقیانوس هستند هم نشان می دهد که این هواپیماها جزو هواپیمای در حال خدمت ارتش روسیه نبوده اند و باید از کشور ثالثی که هنوز این سوخوها را در اسکادران های هوایی خودش استفاده می کند آمده باشند؛ لذا این طیاره ها همان جنگنده های سوخویی است که در سال 70 به ایران آمده اند و اینک با خلبان ایرانی - یا سوری - به عراق برگردانده شده اند. زیرا آموزش خلبانان جدید عراقی هم غربی است - مگر اینکه از خلبانان سابق ارتش صدام استفاده کنند که گمان نمی کنم در سن خلبان اکتیو باشند - و نمی توانند در طرفة العینی هواپیمای سوخوی قدیمی را پرواز عملیاتی بدهند. تحلیل سیاسی و نظامی موضوع مدنظرم نبود و قولش را می دهم برای روزهای بعد و فقط خواستم که این دروغ "همۀ دشمنان باهم توافق کرده اند" را توضیح بدهم. یا...هو

۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه

کی روش عامل باخت به بوسنی بود و باید جوابگو باشد! لعنتی کی روش!


1- حرف هایم در تعریف از کی روش و رفتار مدرن و نظام مندش را پس نمی گیرم. اما من که با او عقد اخوت نبسته ام اولاً و مدعی عدم اشتباه هیچ انسانی نیستم ثانیاً؛ چرا باید سکوت کنم در مقابل باختی که اگر چه عوامل میدانی هم داشت اما علت اصلی اش تفکر اشتباه کی روش برای این بازی بویژه بود.

2- حرف اصلی و علت باخت ایران به بوسنی را در حرف دو کلمه ای سوشیج سرمربی بوسنی باید جستجو کرد و یافت آنجائیکه گفت: "ایران برای مساوی آمده بود". این حرف مربی بوسنیایی دقیق ترین تحلیل از علت باخت غیرمنتظرۀ ایران در مقابل بوسنی بود. هر چند که عملکرد ضعیف علیرضا حقیقی دروازه بان و خط دفاع بدون تمرکز ایران هم آتش بیار معرکۀ این ناکامی شد؛ اما علت اصلی باخت به بوسنی بلاتکلیفی ذهنی بازیکنان کی روش شد که دلیل آن هم آشفتگی ذهنی خود سرمربی کی روش بود. به این معنای دقیق که کارلوس کی روش و برعکس دوبازی قبلی در مقابل نیجریه و آرژانتین؛ خودش هم به قطعیت نمی دانست و تصمیم نتوانسته بود بگیرد که در مقابل بوسنی چه می خواهد. 

3- این یک بازی حسی روانی شناخته شده است در مقابل مدیران و شاگردان که چونان طفل دو ساله ای که گول ظاهر آرام و بظاهر سازشکار پدر و مادر پرتنش خود را نمی خورد، و درک می کند که این پدر و مادر دارند فیلم بازی می کنند برای پنهان کردن اختلافات شان در مقابل او؛ شاگردان یک مربی هم گفتار بدون باور قلبی مربیان خود را تشخیص می دهند و آن را باور نمی کنند. کی روش در رختکن قبل از بازی با بوسنی هرچه که به شاگردانش گفته باشد؛ در این نکته تردیدی نیست که او خودش از نظر ذهنی به تصمیم قطعی "خواست برد" در مقابل بوسنی نرسیده بود.

4- کی روش بازی با بوسنی را با همان دوازده بازیکنی شروع کرد که بغیر از چند دقیقه بازی بی ثمر و تعویض باری بهر جهت علیرضا جهانبخش تنها بازیکنان بکار گرفته اش از جمع 23 نفرۀ تیم ملی ایران بود. ایران تنها تیم جام جهانی 2014 هم شد که از ده بازیکنش حتی یک دقیقه هم استفاده نکرد. و گویی فقط با 13 بایکن به بازی ها آمده بود. حالا دیگر تقریباً مطمئنم که کارلوس کی روش تا قبل از فرستادن تیم بمصاف بوسنی هیچ ذهنیت متمرکزی برای فقط پیروزی نساخته بوده است در بچه های خودش؛ مثل همان ذهنیتی که برای دفاع در مقابل نیجریه و آرژانتین ساخته بود. حتی اگر قسم حضرت عباس هم خورده باشد جلو بازیکنان که پیروزی می خواهد؛ بازهم با دم خروس عدم تعویض حتی یک بازیکن از تیم سراسر دفاعی اش در مقابل بوسنی ترس خودش از باخت را به بچه ها القاء عملی کرده بود.

5- شواهد و قراین زیاد است در دو عیب بزرگ کی روش که در بازی آخر نمایان شد و بنظرم حالا دیگر خیلی نباید به ماندن کی روش دل بست و اصرار کرد:

الف- کی روش ذهنی فراتر از منطقی بودنِ مدرن؛ منظم و منطقی و ریاضی دارد و این در فوتبال که بخشی از آن بازی و هیجان و احساس است خیلی و همیشه جواب نمی دهد. کی روش همه چیز را با خط کش اندازه می گیرد و گاهی تا دیسیپلین خشک و ویرانگر فوتبال مکانیکی کمونیست های سابق هم افراط می کند و خلاقیت بازیکنان را در چهارچوب های تاکتیکی قربانی می کند.

ب- حُسن کیروش در مورد عدم تحمل بازیکن سالاری که تا دیروز خودم هم مدعی اش بودم و تبلیغ می کردم؛ اینک و تا این حد افراط در انضباط آهنین آن را نفی می کنم و داوری ام را اصلاح می کنم که این صفت کیروش ناشی از ضعف های او هم بوده است و خودخواهی بیش از اندازۀ یک سرمربی ایده آل. البته کیروش در سابقه اش هم داشت این ضعف را چه هنگام ناکامی اش در رئال مادرید و چه اختلافاتش با کریستیانو رونالدو در جام جهانی 2010 افریقای جنوبی با تیم ملی پرتقال. اما من آنرا مشکلش با کهکشانیها فهمیده بودم و نه با بازیکنان درجه دو ایرانی. در حالی که این مشکل کیروش با هر کسی است که نامی جلوتر از او بخواهد داشته باشد در ذهن جامعۀ هدف.

6- این که بهانه آورده می شود که بدن بچه ها تخلیه کرده بود و بعد از گل بوسنی دچار فروپاشی روانی شده اند و از این قبیل؛ قابل قبول مستند نیست. زیرا همانطور که گفتم ایران هر سه بازیش را با 13 بازیکن انجام داد و در طول بازی ها نه مصدوم داد و نه حتی یک بازیکن از ایران دچار کشیدگی عضلانی مقطعی در داخل زمین شد. این نشان می دهد که کار بدنسازی کیروش و دستیارانش بدون نقص بوده و بچه ها کمترین مشکل بدنی نداشته اند. و وقتی بازیکن مشکل بدنی نداشته باشد بطریق اولا مشکل ذهنی هم نخواهد داشت؛ و حاضر و قادر به پیاده کردن هر تاکتیکی خواهد بود که سرمربی تشخیص و تجویز بکند. پس کی روش مقصر اصلی باخت ایران به بوسنی بود و آنچه که در زمین دیده شد همۀ بضاعت بچه ها در حالت فوتبال نرمال خودشان نبود. خداحافظ کیروش عزیز! یا...هو

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

سکس راحت و حلال عامل مهم محبوبیت و جذب جوانان به داعش!


1- مدتی است که من هم مثل دیوید کامرون نخست وزیر انگلیس به این می اندیشم که چرا تعداد قابل توجهی از جوانان مسلمان جوامع غربی جذب تندروترین گروه های اسلامگرای منطقۀ خاورمیانه می شوند و بنفع آنان به جنگ با دولت های مستقر و گروه های اسلامی دیگر می پردازند. منتها آقای کامرون از منظر امنیت بریتانیا و غرب نگران است در هنگام بازگشت این جوانان به اروپا؛ و من از جنبۀ روانشناختی این جوانان دغدغه مندم که چرا جوان درس خوانده و بزرگ شده در جامعۀ باز چنین مشتاق و جانفشان است برای جامعۀ بسته. زیرا اغلب می بینم که خانواده های این جوانان در انگلیس اگر چه مسلمان و مؤمن هم باشند اما کمترین گرایشات رادیکال - مثل آنچه که در فرزندان شان بروز و ظهور می یابد - را ندارند و همه بدون استثناء خواهان بازگشت فرزندان شان به زندگی سالم در جامعۀ غربی هستند. بنابراین ما باید یک علت و انگیزۀ مادی یا معنوی فراتر از باورها و آموزش های خانوادگی این جوانان را مورد تعقیب و پژوهش قرار بدهیم.

2- همۀ گزینه های گفته شده برای جذب این جوانان از سوی گروه های رادیکال اسلامی مثل تشجیع آنان از سوی مفتی ها و امام جماعت های محلی در مساجد و یا دیدن نابرابری های زیستی و اجتماعی کشورهای غربی با کشورهای موطن اجدادی خود و ... را مورد داوری میدانی قرار دادم. اما هیچکدام از دلایل برشمرده شده از سوی اندیشمندان و سیاستمداران را که دو نمونۀ مهمش را ذکر کردم قانع کننده و علت اصلی نیافتم. زیرا اگر اینان مشکل با کشورهای غربی بضرر کشورهای اسلامی داشته باشند طبیعتاً مشکل شان با سهم مدرنیته و پیشرفت مادی باید باشد و نه بازگرداندن مردمان هموطنان سابقشان به قرون وسطای مذهبی؛ و اگر ملاهای مساجد چنین دم مسیحایی داشته باشند که فراتر از اسلام خانواده آنان را تهییج و تشویق به جهاد کرده باشند باید خانواده ها حساس شده و تغییر باورهای فرزندان شان را دیده باشند و مراقبت بیشتری را متوجه این تغییرات کرده باشند. در حالیکه چنین نبوده و اغلب این نوجوانان در یک غافلگیری "رفتار طبیعی در خانه" تصمیم به رفتن بسوی گروه های جهادی گرفته و بلافاصله عملیاتی کرده اند. تأکید بکنم که منظورم این نیست که این عوامل مؤثر نبوده اند و یا حتی یک مورد هم پیدا نمی شود که از چنین راهی به سلفی ها پیوسته باشد بلکه منظورم پیدا کردن علت غالب است و اینکه "فریب ملا" یا "چپاول غرب" توضیح دهنده ای موجه برای رفتار این جوانان نیست.

3- حالا با یک مقدمه که ممکن است برای ایرانیان زندگی نکرده در جوامع غربی تازگی داشته باشد ادامه می دهم: برعکس آنچه که در افواه شایع است و بویژه سنتگرایان اسلامی ضد غرب آن را جار می زنند؛ دستیابی سهل و آسان به سکس در جوامع غربی نه تنها ممکن نیست بلکه بسیار بسیار سخت تر از جوامعی - حتی - مثل ایران است برای جوانان. بویژه اینکه این جوانان علاوه بر محدودیت های قانونی بشدت سختگیرانه در حمایت از فردیت زنان غربی در جامعه؛ از محدودیت های شدید خانواده های مسلمان خویش نیز برخوردارند برای ارضای تمایلات غریزی و جنسی خود. که اتفاقاً در جامعۀ باز غربی بسیار هم تحریک پذیر و تحریک شده است، بعلت پوشش و رفتار یلۀ دختران و زنان جوان در مجامع عمومی و کوچه و خیابان. بعبارت دیگر در غرب اگر چه مانعی برای "سکس موافقت شده از سوی طرفین" وجود ندارد اما در برابر "چگونگی ارتباط و رسیدن به توافق با شریک جنسی" موانع بسیار سفت و سخت قانونی با مجازات های سنگین وجود دارد. بازهم ساده تر اگر بگویم مرد جوان در غرب اگر حتی کمترین محدودیت خانوادگی و مذهبی و سنتی و عرفی نداشته باشد برای برقراری ارتباط عاطفی و جنسی با دختران و زنان بازهم با ده ها مشکل "حمایت قانون از زنان" مواجه است و قادر به یافتن زوج و جفت نیست عین واقعیت را گفته ام.

4- می دانیم یا حداقل مطالعات ناقص من اینرا می گوید که در صدر اسلام و غزوه های حضرت محمد و همینطور جنگ های سایر خلفای اسلامی موضع زن و سکس یکی از عناصر بسیار مهم و تعیین کننده بوده است. چه در ترغیب و تشویق مردان برای رفتن به جنگ و جنگیدن در قبل از شروع؛ و چه پاداش های سکس حلال و مجانی گرفتن در پایان نبرد پیروز. گروه های سلفی مثل داعش که عرب زبان هم هستند و اسلام ناب را از سرچشمه نوشیده اند بدون اینکه تاریخ را تحریف کنند و مثل آخوندهای شیعه مدعی شوند که محمد که پیدا شد همه دست از دین و ایمان و باور و زن و فرزند و مال و منال و بت و الله و کعبه و معبد برداشتند و عاشق صددل جمال محمد شدند و گفتند اشهد ان محمداً رسول الله؛ اعراب خوب می دانند که محمد امین حجاز را با شمشیر مردانی بتصرف درآورد که پول یهودیان مدینه را هزینه می کردند و سکس و زن حلال به اسارت گرفته از دشمن را پاداش پیروزی های خویش بدست می آوردند؛ لذا داعشی های مسلمان ناب بطور دقیق همان روش اصیل گسترش اسلام بعنوان یک دین را سرلوحۀ جنگ های جدید خود قرار داده اند و با پول نفت شیوخ عرب جوانان را به سکس حلال و مجانی می فریبند.

5- این برداشت من را که یکی از اصلی ترین علل محبوبیت داعش در بین جوانان را موضوع سکس حلال تشکیل می دهد؛ گزاره های دانش های جدید بشر هم تأیید می کنند که با صرف تکیه بر عنصر معنوی بدون امکان نقد شدن مادی آن در کوتاه مدت نمی توان انگیزۀ کافی برای ایثار و فداکاری ساخت و از آن بهره برد. البته ممکن است که یک خطیب یا یک روضه خوان دینی جوانی را در مجلسی حماسی بخلسۀ معنوی ببرد و تحت تأثیر شدید قرار بدهد. اما اینکه این حس تداوم بیابد و از احساس جوان در مسجد به مغز او در خانه و خیابان و دانشگاه هم منتقل شود و به تصمیم گیری او سرایت کند و مستقر هم بشود؛ بسیار بعید است. مگر زمانی که مابه ازایی مادی بعنوان پاداش این شورش و خیزش معنوی در ذهن جوان، به او هدیه شود. و چه هدیه ای مهمتر و زیباتر و فریبنده تر از سکس حلال. آن هم برای جوانانی که در جوامع خودشان - چه از جهت فقر مادی و چه بلحاظ ممنوعیت های مذهبی و عرفی و خانوادگی و چه بدلیل قوانین سختگیرانه در زمینه های دستیابی به سکس از سوی جامعۀ میزبان - از سکس هم راحت و هم حلال بشدت محرومند. و شما گمان نکنید که این جهاد نکاح و تبلیغات این چنینی فقط دافعه دارد و جاذبه ندارد. زیرا دافعه اش بما پیرمردان از کار افتاده برمی گردد و کمی هم اخلاقی مدرن؛ و جاذبه اش برای جوانانی است که حتی اگر آن را هنجار خوبی هم ندانند بدلیل قدرت و لذت غریزۀ جنسی عملاً به آن تمایل دارند. یا...هو

۱۳۹۳ تیر ۲, دوشنبه

ایران آزاد نشود جهان ویران می شود 3: حمام خون در عراق پشت قبالۀ مراجع شیعه!

File:Sphere before Sept 11.jpg
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/f/f7/KoenigSphereJuly2007.JPG
این کره فلزی زیبا ساخته هنرمند آلمانی، فریتز کوئینگ است. این مجسه مدرن در محوطه مرکز تجارت جهانی نیویورک نصب شده بود که در حملات یازدهم سپتامبر مدفون شد. بعد‌ها از زیر آوار بیرون کشیده شد ولی دیگر این جلا را نداشت. به معنای واقعی کلمه "داغان" بود. جهانی ویران. 
یقینا تصاویری از وضعیت فعلی این کره (جهان نمادین) بعد از حملات را پیدا می‌کنید. [ادوارد آلبی دوم]

1- مشکل نوشتن در اینترنت و وبلاگ این است که نویسنده ثابت و خواننده متغیر است. لذا خواننده انتظار دارد که نویسنده تحلیل های بروز بنویسد از وقایع روز و نویسنده بالا می اورد از تکرار خودش و هر آنچه بارها و بارها و در گذشته نوشته است برای موضوع جدید. یکی از این بسیار سخت ها برای من نوشتن راجع به گروه های تکفیری و رادیکال اسلامی و چرایی تشکیل و رشد آن ها و بالاخره سرانجام آن هاست. زیرا از 5 اسفند سال 88 خورشیدی که به بهانۀ جنگ صعده در یمن بین سعودی ها و شیعه های الحوثی فشردۀ فلسفۀ حاکم بر تروریسم و رادیکالیسم اسلامی در جهان را نوشته ام و هنوز هم یک سر سوزن در درستی اش نه شک دارم و نه وقایع جدید خارج از چهارچوب معرفی کرده ام اتفاق افتاده است؛ بغیر از تکثر نام ها از القاعده و جند الله و ... به ده ها گروه دیگر و اخیراً بوکوحرام در نیجریه و اینک داعش در عراق. پس یکبار دیگر آن مطلب نوشته شده ام - فقط یکماه گذشته از شروع وبلاگ نویسی ام - را کپی پیست می کنم برایتان تا جدیدها مطالعه کنند و قدیمی ها تجدید خاطره بکنند و خودم هم خلاص بشوم از وسوسۀ درخواست شما که آینده چه می شود. ضمن اینکه این مطلب را چند بار هم در (جنگ کثیف) و  (القاعده و...) و (ایران آزاد نشود/دنیا نابود می شود) بازنشر کرده ام. نتیجه گیری فعلی ام این است که جنگ کثیف مذهبی تشدید خواهد شد و اگر سیاستمداران ایران عاقلانه رفتار نکنند حمامی از خون و ویرانی نتیجۀ این مادر جنگ ها در عراق خواهد شد؛ و محتمل بشار اسد هم قربانی مالکی شده و سقوط خواهد کرد. عراق قطعاً راه حل سیاسی و عقب نشینی از حکومت شیعی دارد و نه راه حل مالکی و فتوای مکارم شیرازی و مزخرف گویی خامنه ای! لذا بر مراجع شیعه و مفتی های سنی که درد دین دارند و مردم واجب قطعی است که باید اجماع کنند و دخالت مستقیم شریعت در سیاست را در کل بلاد اسلامی - از جمله ایران - حرام اعلان کنند.

متن:

1- نفرت منجر به نزاع وجنگ وخونریزی دربین مذاهب منشعب از یک دین حتی فجیع تر است از همین ستیز ونبرد بین دودین مختلف.- بروایت مطلق تاریخ والبته به تأیید منطق نیز- پس جنگ شیعه وسنی که برسربدترین جرایم وگناهان دینی یعنی تحریف وبدعت است نباید دربگیرد ولی اگر شروع شود -که شده است-جزبه غلبۀ یکی بردیگری یا عقب نشینی شیعه بمواضع قیل ازانقلاب اسلامی متوقف نخواهد شد.

2- ایران تنها کشوری است که حکومت مذهبی تشکیل داده وبخودش لقب "ام القرای" اسلامی داده است. وایران نه عرب زبان است ونه سرزمین وحی است ونه حتی ایرانیان بی واسطه وتوسط تبلیغ یاغزوۀ خود حضرت رسول گرامی اسلام(ص) مسلمان شده اند.

3- ایران تنها کشوری در بین مسلمانان است که اکثریت مطلق شیعی دارد. وشیعه تنها مذهب عمده ای دربین مسلمانان است که اقلیت مطلق است.پس ایران چه به لحاظ نسبتش با صدراسلام وچه به سبب دراقلیت بودن مذهبش صلاحیت ادعای رهبری جهان اسلام را ندارد.
4- عربستان سعودی سرزمین وحی وزادگاه وخاستگاه حضرت محمد(ص) پیامبر مسلمانان ودین حنیف است وبدیهی است که لقب "ام القرای اسلام" ورهبری جهان اسلام را فقط وفقط حق اعراب اهل سنت بریاست خودش بداند وهر ادعای"کشور ومذهب دیگری"را تقابل با هویت کشور، ملت وتاریخش تلقی کرده وهمۀ توان مادی ومعنوی خودش را بکاربگیرد تا آب رفته رابجوی بازگرداند.
5- عربستان سعودی کشوری با عقبۀ مستقل تاریخی ضعیفی است و"حضرت محمد" پررنگ ترین وشاخص ترین نماد "هویت" تاریخیش است. وبطور بدیهی حاضروراضی به مصادرۀ تنها هویتش "محمدامین" توسط شیعیان فارس ومجوس و...- به فتوای عالمان مذهب وهابی- زندیق نباشد.
6- بنابراین؛ جنگ هویت متوقف نخواهد شد مگراینکه: یا باید ایران از ادعای اسلامی بودن حکومت خود دست بشوید- ترتیبش مهم نیست، بهرطریق- یا سنی های وهابی باید بتوانند در یکی از کشورهای عمده اسلامی مثل پاکستان، افغانستان و...حکومت اسلامی قائم به"مذهب وهابی" تشکیل بدهند. وبا اتکاء به آن حکومت"مدل ناب خلافت اولیه"هویت بسرقت رفته شان از طرف حکومت شیعی ایران را بازپس یگیرند. ومهمتراینکه توده های عرب را ازگرایش به رادیکالیسم ایران بازدارند. 
7- هروقت حکومت در ایران بسوی عرفی شدن رفته روابط با اعراب هم بسرعت بهبود یافته وهرزمان شعارهای رژیم ایران مذهبی ورادیکال شده؛ بلافاصله اعراب را نگران وآشفته کرده است. فارغ از تحریکات عملی شیعیان ازسوی حکومت ایران حتی.

8- یک مثال نزدیک برای نشان دادن قدرت وارادۀ سازش ناپذیر سنی ها درمنطقه این که: جورج بوش رییس حمهورسابق آمریکا وهمکاران امریکایی وعراقی اش موفق نشدند درعراق امنیت حداقلی برقرار کنند تا هنگامی که حرف وایدۀ "یک نفر یک رأی" را پس گرفتند وحاضرشدند سهم تعیین کنندۀ اهل سنت عراق درقدرت سیاسی کشورشان را برسمیت بشناسند. وهمین امروز هم آمدن علاوی سکولارجزبه همین تمهید درست ممکن نشده است والا عربستان اجازه نمی دهد دولت جدید شکل بگیرد.
9- تروریسم القاعده، تفکرطالبانی، دعوا برسر نام ها ومالکیتهای ارضی مثل خلیج فارس وخلیج عربی، تنب ها وابوموسی، اروندرود وشط العرب- وحتی مصادرۀ نام شخصیت های ایرانی وهر آنچه می تواند تحت عنوان کلی "مصادرۀ هویت ها"خلاصه شود راه حلی ندارد؛ غیراز اینکه ایران باید ازادعای " تنها حکومت رسمی بنام "محمدامین" عرب" دست بردارد. 
چون که هم پول زیاد است نزد عرب های عربستان وهم "طالب" دربین مسلمان های کشورهای محروم وعقب مانده. حتی اگر ورود رسمی حکومت عربستان به این جنگ آشکارراندیده بگیریم بازهم می نوانیم مطمئن باشیم که شیوخ مؤمن وبسیارپولدارعرب همۀ هزینه های شاخه های مختلف بنیادگرایان منسوب به القاعده ودیگرگروه ها ازجمله جندالله بلوچستان ایران را تأمین می کنند. - البته خوددولت عربستان چنین احتیاطی را ندارد وچه دربعد رسانه ای وسیاسی وچه دربعد سازماندهی وپشتیبانی های تدارکاتی تلاشی برای مخفی کاری نمی کند-

پای نوشت:
این یک تیتر نویسی از یک تاریخ سی ساله است؛ و برای پرکردن همۀ صفحات سفید نوشته هایش مجالی نیست.
اینکه چرا القاعده بجای تهران در نیویورک ولندن می جنگد هم به این دلیل بدیهی است که وهابیون غرب را مقصر ایران امروز می دانند. ایران نام اسلام دارد وتوده های عرب قادربه هضم رویارویی مستقیم با مسلمانان نیستند وشهرت وهویت ایران با مبارزه با" امریکا" فریبا شده است.

پی نوشت جدید یکم تیرماه 1393: جنگ در بین فرق مذهبی در داخل یک قلمرو جدیدترین هدیه و ترفند سیاست های غرب و حماقت های رهبران ایران است که موجه شده و دیگر احساس مسلمانی را نمی خراشد چون حالا بحث سروری های داخلی است. اما بمحض اینکه ایران دست از هزمون شیعه بردارد رهبران سنی هم شروع به مهار رادیکال های سلفی می کنند. کمی طول خواهد کشید دوباره به صلح برگشتن زیرا خون ها و جان های زیادی هدر رفته و کینه های جدیدی انباشته شده است. اما هر روز که دیر شود آن بازگشت بهمزیستی انسانی در خاورمیانه هم به دوردست تاریخ پرتاب خواهد شد.

۱۳۹۳ خرداد ۳۱, شنبه

آرژانتین+داور+مسی؛ 90 دقیقه در تحسین یوزهای ایرانی! چرا دنیا بما تعظیم کرد؟



1- داور در بدترین تصمیم پنالتی ما را نگرفت. دروازه بان آرژانتین در بهترین تاریخ فوتبالی خود چهار موقعیت عالی ما را مهار کرد. و مسی در نا امیدترین عمر تاریخی خود یک ضربۀ استثنایی زد. تا دنیای فوتبال به نام ایران و ایرانی تعظیم کند. چرا؟
چون برای اولین بار یک انسان کاردان و مدرن بنام کارلوس کیروش مدیریت چند جوان ایرانی را بعهده داشت".
2- دارم زیبایی های این نمایش باشکوه بچه ها را مزه مزه می کنم و فعلاً زبانم گرفته از شادی و غرور تا بتوانم حرف دلم را بزنم. فقط به حاکمان نالایق کشورم می گویم که اگر صدتا مدیر چون کیروش پرتغالی (بخوان ایرانی تر از هر ایرانی) مدیریت بخش های مختلف کشورم ایران را بعهده داشتند تا کجا بال گشوده بودیم/می گشودیم ما در همۀ زمینه ها. و دریغ!

3- البته که تمام سلولهایم سرشار از غرور ایرانی است: بچه ها متشکریم.

بعد از یک کم حالم بهتر شد از هیجان مثبت:
کارلوس کیروش تنها مربی خارجی به ایران آمده در سطح ملی است که هنگام حرف زدن از تیم ملی ایران جز از ضمیر "ما" از هیچ کلمه ای مثل بچه ها یا تیم ایران و صفات مشابه استفاده نمی کند. او خودش را جزیی از یک تیم می داند که تشکیل شده از خودش و همۀ دیگران همکار و شاگردانش! این تفاوت ایجاد می کند. بهمین سادگی!

نه در پایان تیرماه؛ نه تمدید ششماه: توافق اتمی ایران وغرب در تابستان اما حتمی است!


1- فهمم از مذاکرات جاری هسته ای بین جمهوری اسلامی و غرب این است که توافق نهایی بین این دو متخاصم همیشگی قطعی است. منتها بعید است در همان مدت تعیین شدۀ قبلی تا آخر تیرماه انجام شود و بازهم بعید است که به شش ماه بعدی موکول شود. بنظرم توافق مزبور نه در مدت یکماه بعد که در مدت سه ماه تابستان - تا پایان شهریور و قبل از بازنشستگی اشتون بریتانیایی و برنز امریکایی - بوقوع خواهد پیوست. اینکه چرا مطمئنم که توافق نهایی قطعی است قبلاً هم گفته ام و تحلیلگران زیادی بر این موضوع اتفاق نظر دارند. اینک اما بمهمترین دلایل جدید اشاره می کنم:

الف- ایران علاوه بر اینکه نیاز شدید اقتصادی به برداشته شدن تحریم ها دارد؛ پل های پشت سر برگشتش را هم همه را خراب کرده است. زیرا همۀ دارایی های اتمی غنی شده اش را نابود کرده و ثانیاً همۀ دروازه های ممنوعه را باز کرده و محتویات 20 ساله را بغرب نشان داده و ثالثاً بازگشتش بمعنای "پس ما داریم می رویم بمب بسازیم" تعبیر خواهد شد و الا بازگشت بگذشتۀ معنای دیگری نمی تواند داشته باشد. و جار زدن دوباره بمب می خواهیم اسم رمز حملۀ نظامی غرب به ایران خواهد بود که ظاهراً ایران نمی خواهد.

ب- امریکا هم بعنوان اصلی ترین طرف غربی تصمیم گیرنده انگیزه زیاد دارد برای امضای توافق نهایی. یک بحث خود شخص اوباماست که می خواهد با حل بزرگترین چالش سیاست خارجی امریکا در 20 سال گذشته نمرۀ ماندگاری خودش در تاریخ و ذهن امریکایی را تضمین کند. مورد دوم مربوط به حزب دموکرات است و انتخابات آیندۀ ریاست جمهوری امریکا و اگر این توافق صورت بگیرد برگ برندۀ مهمی خواهد بود در دست نامزد دموکرات ها. مورد سوم اما مربوط است به اینکه همانقدر که نمی توان با آدم های دعوایی دعوا نکرد نمی شود هم با آدم های موقر دعوا کرد. بعبارت دیگر دولت روحانی بجد نشان داده که اهل دعوا نیست و می خواهد بهر زحمت و تحملی است با دشمن دیروز آشتی کند. و سخت است در این جو بازگشتن به ادبیات جنگ سرد دورۀ ماقبل روحانی در ایران.

پ- آنچه که گفتم اختصاصی دولت های دو طرف بود ضمن اینکه بسیاری از حوادث جهانی و منطقه ای و محلی هم در حوزۀ منافع دو طرف قرار دارد که توافق کردن بین ایران و غرب را بجلو هول می دهد. مثل سخت بودن پایدار نگه داشتن چهارچوب تنگ تحریم های غرب علیه کشوری که مثل بچۀ آدم سرمیز مذاکره است. یا تحولات مربوط به سوریه و بویژه عراق که خواه ناخواه امریکا را نیازمند ایران می کند برای راضی کردن مالکی جهت یا کناره گیری از قدرت و یا تعدیل سیاست های فرقه گرایانه اش بضرر اقلیت سنی و بتفاهم رسیدن با آن ها و کردها. خب بحث انرژی اروپا و مشکلات اوکراین و روسیه و این قبیل را هم اضافه کنیم بهتر مشخص می شود که بازگشت به شرایط یک سال پیش محال قطعی است از سوی هردوطرف. و الا گمان مبریم که نسل چرچیل در بریتانیا ورافتاده و کامرون و هیگ از روی ساده لوحی است که بسرعت دنبال گشودن سفارتخانه شان در ایران در میان استقبال طرف مقابل شان هستند.

ت- و بالاخره حرف های طرفین در پایان مذاکرات اخیراً تمام شده در وین هم مزید است بر اینکه توافق نهایی انجام خواهد شد. چه آنجائیکه ایران حاضر شده بسیاری از خواسته های قبلی اش در تعداد سنتریفیوژها و نوع پیشرفته تر آن ها کوتاه بیاید. به این نشانی مستند که ظریف با تأکید بر حق مردم بودن اصل غنی سازی اورانیوم در ایران که کسی حق مذاکره در بارۀ آنرا ندارد. اما گفته است که تعداد سانتریفیوژ و نوع و مقدار غنی سازی اورانیوم دست مذاکره کنندگان است و قابل چانه زنی و جرح و تعدیل که داریم کار می کنیم. عین حرف ظریف چنین است:
ظریف گفت: سانتریفیوژها برای خودمان است و درباره تعدادشان خودمان توافق می‌کنیم و برای یک بازه زمانی فعالیت آنها صحبت می‌کنیم که به تفاهم‌هایی برسیم اما برنامه غنی‌سازی متعلق به مردم است و درباره چیزهایی که به مردم کشورمان تعلق دارد گفت‌وگو نمی‌کنیم. 
ث- لحن طرفین نیز بسیار مهم است که هر دو طرف - بویژه طرف ایرانی - مطلقاً وارد ادبیات چالشی نمی شود و حتی درجاییکه غرب به تعهدات توافق ژنو عمل نکرده - مثل واریز پول های آزاده شده بدون دردسر و آسان سازی خریدهای مجاز ایران - بازهم ظریف از کلمۀ اکراه و کندی استفاده می کند و حتی گلایۀ رسمی نمی کند. و در مقابل طرف غربی هم نسبت به درخواست های ظریف برای تصمیمگیری های سخت امریکا و غرب برنمی آشوبد و به حداقل پاسخ دیپلماتیک بسنده می کند.

ج- بنظر من اما جمهوری اسلامی بازهم کوتاه تر خواهد آمد و پارانتزهای خالی پرخواهند شد در متن توافق شروع به نگارش شده (فعلاً در حد تیتر)؛ و اگر غرب قبول کند، ایران حاضر خواهد شد بغیر از متن توافق نهایی و علنی برخی جزییات حساسیت برانگیز در افکار عمومی داخل ایران را نیز در حاشیه و بصورت محرمانه بپذیرد. مثل مقدار اورانیوم قابل انبار در ایران یا فراتر از غنی سازی پایلوت نرفتن در سال های اولیۀ بعد از توافق تا گسترش روابط با غرب و عادی سازی حکومت در ایران برای بدست آوردن اعتماد کامل غرب و از این قبیل. این را به این دلیل هم می گویم که ایران در عین شلختگی سنتی حاکمیتش سیاستی بسیار بسته و استبدادی دارد و حاضر نیست همۀ آن چیزهایی که بین دولت ها مطرح می شود به اطلاع ملت هایشان هم برسد. یک نمونۀ بارزش اینکه:

ح- ایران مخفیانه بدنبال سلاح هسته ای رفته است و غرب آشکارا به تحریم اقتصادی ایران دست زده است. حالا ایران بهردلیل - از اجبار ایدئولوژیستها تا عقلانیت رئالیست ها - بطور جد استراتژیش را عوض کرده و در دکترین جدیدش اتمی شدن سامانۀ جنگی اش را کنار گذاشته. اما الان هم که تصمیمش جدی است حاضر نیست حتی در جلسات محرمانه و مذاکراتی اعتراف کند که: "بلی ما به این دلایل در مقطعی دنبال سلاح رفتیم و حالا نمی خواهیم آن دکترین را تعقیب کنیم". اما اصرار دارد که تحریم های غرب را غیرقانونی و ظالمانه تبلیغ کند بدون اینکه بعمل غیرقانونی خویش اشاره بکند. حتی چنان روداری می کند که از غرب انتظار دارد نشانه های عملی و لو رفته - مثل چاشنی های انفجاری - را هم کش ندهد و بسرعت تمام شده اعلان کند. بعبارت دیگر جمهوری اسلامی می خواهد در افکار عمومی پیروان اش اینطور نمایش بدهد که این همه دشمنی غرب با ایران به یک سوء تفاهم برمی گردد که ادبیات احمدی نژاد ایجاد کننده اش بود و روحانی در حال زدودن این ادبیات است. و الا ما در راهبرد و استراتژی کمترین تغییری را نداده ایم و غرب هم توضیح ما را قبول کرده است و در حال تفاهمیم. و این دروغ سرچشمۀ همۀ فرافکنی های وزیر خارجه ظریف هم است که می گوید "غرب زیاده خواهی می کند"! چون حداقل از شخص باراک اوباما بهانه گیری بسیار بسیار بعید است و اتفاقاً او بدنبال بهانه ایست که با ملت های دیگر آشتی کند. یا...هو

۱۳۹۳ خرداد ۲۸, چهارشنبه

بدم میآید از مصباح یزدی رهبر داعش و بوکوحرام. اما برخی حرف هایش قند عسل است!


1- مصباح یزدی کوتاه بیا نیست و بر وظیفه و مسئولیت دینی و مذهبی اش پافشار و ثابت قدم مانده است. او که یکی از صادق ترین مفسران دین اسلام واقعاً اصیل و متکی بر رفتار و گفتار و کردار حضرت محمد - بویژه در مدینه و سال های اول هجرت - است - مثل داعش و بوکوحرام - همیشه حرف هایی می زند که خواب ما ماله کشان اصلاح طلب و اعتدال گرا را آشفته می کند. اما چون حرفش عین واقعیت است و پیامبر اسلام و خلفای راشدین فقط با گذشتن از دریای خون اسلام را اولی تأسیس و دومی و سومی جهانی کرده اند؛ حرف هایش بمذاق حکومت خواهان و دنیا پرستان روحانی خوش نمی آید. او خیلی حرف ها در مقام کنایه و متلک و تلویح به حسن روحانی - بخوان هاشمی رفسنجانی - گفته است و می گوید که همه هم با واکنش های متقابل یاران هاشمی مواجه می شود. اما در بین گفته های اخیرش یک جملۀ شاهکار گفته است که دو بار در صحبت هایش تکرار شده است این اواخر. او گفته است: 

عضو خبرگان رهبري افزود: اگر قرار بود مشكل اصلي ما، اقتصاد و ماديات باشد، كه در اين صورت اگر انقلاب نمي‌كرديم، بهتر بود، چرا كه در آن زمان نه تحريمي دامنگير ملت ايران بود و نه مشكل انرژي هسته‌يي داشتيم و الان در وضعيت پيشرفته‌تري بوديم، چرا كه از همان زمان قراردادهايي براي صنعت هسته‌يي منعقد شده و در حال اجرا بود.
2- این حرف مصباح هم از جنبۀ مثال مصداقی در مقایسه وضع فلاکت فعلی با وضع در حال توسعۀ قبل از انقلاب عین واقعیت است و هم از جنبۀ ارجاع ایشان بقصد خمینی از رهبری انقلاب که به استقرار اسلام مشروط و محاط قطعی بود بدون یک کلمه کم و یک کلمه زیاد. منتها خمینی بدلیل شخصیت سیاسی بسیط خود - در بهترین و خوشبینانه ترین نگاه - ایمان داشت که کلمۀ اسلام - در محتوا و شکل - چنان معجون گوارا و شربت شافعی است که بمحض جاری شدن در سطح جامعه همه را مفتون و شیدا خواهد کرد و نه تنها آخرت انسان را بهبود قطعی خواهد داد بلکه دنیای ایرانی را هم حداقل در حد معیشت چوپانی سامان خواهد داد. بنابراین این حرف مصباح که اگر خمینی ناگزیر می شد/ که می شد بین پیشرفت مادی دنیای مردم و کشور و حفاظت از خرافات دین - بقول خود خمینی فقه علامه مجلسی - یکی را انتخاب کند بدون تردید خرافات دین را و مذهب را برمی گزید حرف با پایه های محکم و مستندی است.

3- اما حرف مصباح بهمین جا ختم نمی شود و عقبه ای مهمتر هم دارد. داستان را می دانیم و خلّصش اینکه یکی از اتهامات همیشه مطرح از سوی هاشمی و اصلاح طلبان به مصباح یزدی انقلابی نبودن ایشان، عدم مشارکتش در پیروزی انقلاب و عدم مقبولیتش در نزد خمینی بخاطر همان عدم تبعیت از دستور خمینی مبنی بر ممنوعیت چراغانی نیمۀ شعبان در آستانۀ انقلاب بود و است. حالا مصباح با حرف جدیدش که "اگر توسعه می خواستیم چرا انقلاب کردیم تا وضعمان بدتر شود" خودش را هم تبرئه می کند از اتهام عدم مشارکت در انقلاب. حرف او این است که اگر انقلاب شما برای بدست آوردن قدرت مادی بود و تخریب مملکت؛ من افتخار می کنم که در پیروزیش نقشی نداشتم. زیرا کارویژۀ ما روحانیان معلوم بود و است در طول تاریخ: "ترغیب و وادار مردم به دین و مذهب و حفاظت از حکم الله". و الا ما را چه به سیاست و تجارت و صنعت که نه درسش را خوانده بودیم و نه راهش را بلد بودیم و نه صلاحیتش را داشتیم در مقابل خیل متخصصان و روشنفکران مادی و دانشگاه دیده در این حوزه. لذا یا شما (هاشمی و روحانی و خاتمی) در معامله با ملت غش کرده اید و به آنان دروغ گفته اید بدلیل کاری که از عهدۀ شما و ما روحانیان برنمی آمد. و یا امروز دارید نعل وارونه می زنید برای فریب ملت و بدعت رحمانی بودن در دین اسلام و مذهب شیعه را اختراع کرده اید. مصباح در آخر نتیجه می گیرد که: من خودم اما نه مثل شما دودوزه بازم و نه به متدینین دروغ می گویم. من به این دلیل انقلابی نبودم که فکر می کردم وقت حاکمیت دین سپری شده. بعد از انقلاب هم به این دلیل انقلابی شدم که حکومت به روحانیان رسیده بود بهر علت؛ و حالا دیگر چون علاوه بر تزویر همیشگی زر و زور هم دست ما بود می توانستیم با ایجاد دریای خون - چون حضرت رسول در اوایل تشکیل حکومت در مدینه - از متمردین و قرتی ها و سوسول ها و دانشگاهی ها؛ احکام الله را در جامعه پیاده کنیم و مردم را بسعادت واقعی که "هرچه زودتر مردن و رفتن به بهشت است" می رساندیم.

4- این خیلی گفتمان مهمی در جمهوری اسلامی است و باید مصباح یزدی تقویت شود تا سنگ هایش را با روحانیان هرهری مذهب وابکند. تا بالاخره "روحانی"ان تصمیم بگیرند و تسلیم شوند و دست از حکومت تحت الیگارشی مذهبی بردارند. روحانی رییس جمهور هم باید ادبیات سکولارش را بهمین شفافیت ادبیات مکتبی مصباح ارتقاء بدهد اگر می خواهد نامی بشود ماندگار در نجات ایران از اضمحلال. ادبیاتی که فائزۀ هاشمی نازنین جمله ای زیبا گفته در مورد کُنه آن. فائزه در سخنان اخیرش در سالگرد 24 خرداد گفته است: "مشکل آنجاست که اصلاح طلبان مذهبی هم وقتی به موضوع زنان می رسند اصولگرا می شوند". یا...هو

آموزش مدرنیته به حسن روحانی: درس اول: استفاده از واژۀ سخیف محترم!


1- حسن روحانی گفته بود یکی از برنامه هایم تلاش برای احیای حقوق شهروندی است. و در همان بدو ورودش به پاستور هم متنی را منتشر کرد در دنیای نت که ای شهروندان حقوقخواه و حقوق پایمال شده بشتابید و نظر بدهید و حقوق تان را کامل کنید و ... تا من اجرا کنم. خیلی استقبال گرمی نشد از سوی حقوق دانان و اهل خبره بغیر از اینکه به رییس جمهور پیشنهاد کردند که همان فصل سوم قانون اساسی فعلی مربوط بحقوق ملت را محقق کنی بهترین کار است و بیشتر از آن توقع نیست و نیاز هم به تجدید نوشتار ندارد.

2- تا همین حدش را در جریانیم و بعدش چه شد را نه آنان گفته اند و نه ما می دانیم. و بدیهی است که پاسخ سؤال این باشد که دارند با توجه به نظرات اخذ شده متن نهایی حقوق شهروندی را تنظیم و تدوین می کنند تا بزودی مجدداً منتشر شود. حالا اما یک سایت نا سرشناسی شیطنت کرده و خبری زده که هم حقوق شهروندی بایگانی شده است و هم معاون مربوطه اش برکنار شده است و خلاصه ندا در داده که حقوق شهروندی بی حقوق شهروندی. البته من به این هم کاری ندارم در درستی یا نادرستی و خوب و بد بودنش.

3- آن خبر یا شایعه یا شیطنت "پارس نیوز" خیلی زود تکذیب شده و معاونت حقوقی ریاست جمهوری جوابش را داده: (اینجا)
در بخشی از این تکذیبیه آمده است: اولا رئيس محترم جمهور به تكميل و تصويب و اجرايي نمودن منشور تأكيد نموده‌اند و لذا "بايگاني شدن منشور حقوق شهروندي" ادعايي خلاف واقع است. ثانيا، با توجه به تصريح رئيس جمهور محترم، ويرايش اول و دوم منشور توسط معاونت حقوقي ايشان تهيه شده، اصولا گزاره "بركناري معاونت حقوقي" از اين روند غيرواقعي و غير محتمل است. ثالثا، اينكه رئيس محترم جمهور هياتي را براي احياي منشور تعيين كرده باشند نه از منطوق و نه از مفهوم كلام ايشان مستفاد نمي گردد و صرفا ادعايي مبتني بر گمانه زني و غيرمستند مي باشد."
4- من به این تکذیبیه هم کاری ندارم که در همه جا عملی اداری است و بندرت اتفاق می افتد اما در جمهوری اسلامی کاری است سازمانی و هر روز اتفاق می افتد و یکی از کارویژه های رسانه ای در ایران تولید شایعه و دروغ و بهتان است و یکی از کارویژه های اصلی دیوان حکومت اسلامی  صدور تکذیبیه های دروغ و بهتان متقابل به رسانه ها! و البته نمی خواهم هم وارد مقولۀ ادبیات و زبان شناسی و بررسی تأثیر و تأثر آن در دولت های مدرن و جوامع سنتی بشوم که نه اهلیتش را دارم و نه حوصله اش در این مقال می گنجد. بلکه فقط می خواهم یک یادآوری بکنم به حسن روحانی بعنوان درس اول مدرنیته که گویا و امیدوارم در کار احیاء دولت مدرن در ایران است و باشد.

5- خلاصۀ این بریده بریده نویسی رسید به آن سه "محترم" قرمز رنگ بولد کرده ام در نقل قول. تا بگویم که آقای رییس جمهور آن سه واژۀ سخیف محترم نه تنها از احترام شما می کاهد بلکه متن تکذیبیه را هم سکته می دهد در روان خوانی. خب رییسِ یک جمهور 75 میلیونی مگر کم احترامی است که بخواهد با اضافه کردن کلمۀ محترم - بخوان چپاندن زورکی در یک پس و پیشی - احترام ریاست بر جمهور را هم خدشه دار کند. کماکان خطابم به روحانی است: گمان نکن که مدرنیته و اصلاح و بهبود از میز مذاکرات هسته ای با غرب شروع شده و با بهبود تبدیل نیمی از جمعیت زیر خط فلاکت به زیر خط فقر در جامعۀ بشدت تخریب شدۀ ایران به سرانجامی خواهد رسید؛ و یا حداقل در مدار اصلاح قرار خواهد گرفت. بلکه بدان که تا شما و کابینۀ شما و بدتر از همه  معاون حقوقی! شما تشخیص ندهید که باید از این ادبیات سخیف آخوندی فاصله گرفته و به ادبیات کاری و عملگرا و بدون بادمجان دورقاب چینی روی بیاورید، برگی از درختی نخواهد افتاد بنشانۀ شادمانی گوسفندی حتی! این اولین نشانه از رعایت حقوق شهروندی است. یا...هو

۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

احساس نسل من جریحه دار و منطق نسل جوان راضی است. مرسی کیروش. بچه ها متشکریم!


1- این خاطرۀ قدیمی را گویا حداقل یکبار دیگر در پستی سیاسی گفته ام و حالا بمناسبت مقدمه ای برای فوتبال مجدداً تکرار می کنم: اواخر سال 58 یا اوایل سال 59 خورشیدی بود که شخصی عرب بنام "پیر شماس" به ایران انقلابی آمده بود. او که جزو کارشناسان نفتی مطرح در آن زمان بود مصاحبه ای داده بود به روزنامۀ کیهان آنزمان و مصاحبه اش در صفحۀ 14 کیهان - یکی از دو صفحۀ سیاسی کیهان تا همین چند سال پیش بود - منتشر شده بود. خبرنگار کیهان در مصاحبه با ایشان سؤالات متفاوتی پرسیده بود و از جمله این سؤال که: "آقای شماس؛ شما قبل از انقلاب هم به ایران سفر کرده اید. حالا که بعد از انقلاب ایران را مجدداً می بینید چه تغییر مهمی را در مقایسه شاهد بوده اید؟" پاسخ آقای شماس مورد نظرم است و خوب توجه کنید. او پاسخ داده بود: "من در قبل از انقلاب که به ایران آمدم مردم شما را مغرور - بخوان متوهم مثلاً - در حال پرواز در آسمان ها دیدم. در حالیکه اینک و بعد از انقلاب احساسم این است که مردم شما بروی زمین آمده و در حال تجربۀ واقعیت هستند." (نقل به مفهوم) 

2- من آنموقع و با خواندن پاسخ پیر شماس غصه ها خوردم و احساس خطر زیادی کردم. زیرا برداشت من از پاسخ ایشان این بود که ما از ملتی مغرور و آرمانخواه و منم و "هنر نزد ایرانیان است و بس!" تبدیل شده ایم به مسلمانان حقیری که خودشان را درقالب ملت های حقیر دیگر جهان سوم آنروز پذیرفته و دیگر از خود برتر بینی ذاتی شدۀ ایرانیش - در آن موقع - دست برداشته است. من غصه می خوردم که اگر ایرانیان هویت بلندپروازانۀ همیشگی تاریخی شان را از دست بدهند نخواهند توانست بزودی به افق های دورتر و پیشرفت روز فکر کنند و برسند. البته که چون خودم هم جزو نسل ایرانیان "منم" تربیت شده بودم تمام تلاشم را کردم که روحانیان نتوانند روح ایرانی را بکشند و او را معمولی منطقه و اسلام بکنند... اما دریغ ...بگذریم!

3- تا هنوز از این مقوله نگذشته ایم بگذارید خاطره ای جنگی هم از جنگ ایران و عراق بیاورم در همان کانتکست غرور ایرانی. در منطقۀ ده مالکی بودم هنگام اشغال و بازپس کیری سوسنگرد. افسر زیر دستم که در قالب ستاد چمران در آن منطقه مسئول بود تعریف می کرد که یک بسیجی 14 ساله را که حتی قدش به خاکریز بزور می رسید نتوانسته قانع کند که هنگام عبور در پشت خاکریز و در جاهایی که سرش از سوی دشمن رصد می شود کمی خم شود تا استتار انجام گیرد. او تعریف می کرد که مرد 14 ساله مصر بوده که او در خاک ایرانش سرش را خم نمی کند اگر حتی سرش برباد برود! (نقل به مفهوم)

4- دیشب که بازی ایران و نیجریه تمام شد با برادرم صحبت می کردیم و هر دوی ما خوشحال که نبودیم بلکه شاکی هم بودیم از مساوی با نیجریه مثل سلطان پروین. ما معتقد بودیم که اگر کیروش یوزهایش را از قفس دفاعی کمی آزادتر می گذاشت. می توانستند عقاب های نیجریه ای را براحتی شکار هم بکنند و چه و چه و چه... بمحض اینکه انتقادات و دلخوریمان را با بردارم تقسیم کردیم و برگشتم ببینم ایرانیان دیگر چه واکنشی نشان داده اند؛ متوجه شدم که بسیاری از ایرانیان جوان نه تنها مساوی با نیجریه را پیروزی تلقی کرده اند، بلکه در خیلی از شهرها و از جمله تهران جشن های محدود خیابانی هم راه انداخته اند در استقبال از این تک امتیاز اولین بازی: مثل خود کیروش و بازیکنان تیم ملی.

5- حالا اما من خیلی خوشحالم که نسل من باخته است و نسل زیر سی سال ایرانی برده است در بازی دیشب. زیرا ما نسل منم ها و مغرورهای پهلوی تربیت کرده حاصل کارمان جمهوری اسلامی مرتجع شد و ماندن در توهم "هنر نزد ایرانیان است و بس." که اگر فایده ای هم داشت در زمانۀ خودش - که داشت - اما بیشتر از احساس "آنچه که آرزوم داشتیم"مان سرچشمه می گرفت تا واقعیت "آنچه که بودیم"مان. در حالیکه نسل جدید ایرانی واقعیت نازل خودش در دنیای جدید را پذیرفته؛ حتی در مقابل عقاب های بوکوحرامی. و می داند که در این ویرانه است که باید ایرانش را بسازد و از واقعیت وطنش طبل توخالی نسازد. لذا اینک آسوده و راضیم! هرچند احساساتم جریحه دار است مثل همۀ همنسلانم؛ اما منطقم راضیست. و لذا به بچه ها و کیروش تبریک می گویم! یا...هو

۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

آقای روحانی؛ تولد یک سالگی تان مبارک. شما موفق بودید. مرسی.

عکس خوانی: بغیر از جلیلی که عقب مانده و شرمنده است. غرضی همان مسخره ایست که بود. عارف کمی جلوتر از نوک دماغش و شانه های روحانی را نگاه می کند و در فکر مجلس است. حداد مواظب روحانی است که کجا را نگاه می کند و چه در سر دارد. رضایی کمی زاویه دارد نگاهش با حداد و ضمناً به مسیر نگاه روحانی هم دقیق است. قالیباف فارغ از نگاه جمع با قدی بلند خودش دارد افقی دورتر را نگاه می کند و بالاخره روحانی که مخصوصاً گردنش را کمی کج گرفته که به افق دورتر نگاه کردنش بیشتر بچشم عکس بیاید.

1- وقتی حکومت ایران را نفی می کنم درست می گویم. زیرا فلسفۀ دین فرهنگی قابل پایه و اساس شدن برای استقرار یک حکومت ایدئولوژیک نیست تا چه رسد به دولت مدرن امروزی. اما حرف احمد خاتمی را هم قبول دارم که می گوید: "آدم وقتی فضای مجازی و شبکه های اجتماعی را می بیند حس و فکر می کند که جمهوری اسلامی همین فردا سقوط خواهد کرد". لذا وقتی را بیادتان می آورم که جمهوری اسلامی را نقد می کنم و اینجا هم درست می گویم. زیرا آن نفی اولیه اینک موجودیت خارجی و مستقر نسبی دارد در ایران؛ و ایران ناچار باید از دست این اختاپوس بدست هرکس و گروه - خدا یا شیطان - خلاص شود. پس باید کمترین نشانه های بهبود را رصد کنم و بگویم که داریم کجا می رویم خوب است یا نه.

2- چند روز پیش بی بی سی فارسی مصاحبه ای گرفته بود از سه جوان مشارکت کننده در جنبش سبز و حال و روز امروزشان و چه می اندیشند. به استناد حرف خود این جوانان؛ یکی از این سه روزنامه نگار بود و فرزند یک زوج نویسنده و ژورنالیست که قبل از چشیدن مزۀ گس زندان و بازداشت و تحقیر عملی از ایران بیرون آمده بود با خانواده اش و کماکان سبز بود و مؤمن به آرمانش و مدعی. فرد دوم هم دانشجویی بود که در تظاهرات تیر خورده بود به نخاعش و فلج روی ویلچیر ادامه می داد زندگی را در بجنورد ایران. او هرچند بسیار از پدر و مادرش شرمنده بود بخاطر بار اضافی که رنج قطع نخاع او به والدینش تحمیل کرده بود؛ اما کماکان به آرمانش باور داشت و حاضر به تکرار تجربۀ گذشتۀ دردناکش. اما نفر سوم جوان لاغر اندام نه چندان قوی پشتوانه ای بود که در جریانات 88 دستگیر شده بود و 44 ماه را در زندان های بند 2 الف سپاه و 350 و بند 9 و غیره گذرانده بود. او که از دانشگاه هم اخراج شده است نتوانسته بود بدلیل زندان رفتنش کاری هم دست و پا کند و نهایتاً با یک دوست دیگرش لوازم التحریر فروشی فکسنی را راه انداخته بود در تهران و درد بزرگی داشت.

3- این جوان سوم در آخرین ثانیه های مصاحبه اش حرفی زد که فوق العاده واقعی و هشدار دهنده بود. او گفت که در 44 ماه زندانی بودنش همۀ بزرگان و سردمداران و پیشگامان محرکش به سیاست اصلاح طلبی مذهبی را از نزدیک ملاقات و مطالعه کرده است. اما متأسفانه خیال قبل از زندانش با وقعیت داخل زندانش از این رهبران ناراضیان متناقض و متضاد در آمده است. بی بی سی البته نگذاشت درد جوان منعقد بشود و گفتگو تمام شد. اما از رنج آه سرد جوان می شد حدس زد که اصلاً راضی نبود از هزینه ای که به حرف و تحریک چه کسانی داده بود. یکبار هم در هنگام نزاع مان راجع به اصولگرا و اصلاح طلب در هنگام دفاعم از قالیباف گفته بودم که فریب عناوین را و کلیشه ها را نخوریم وتا جای ممکن شخصیت های حقوقی را با شخصیت های حقیقی شان هم مقایسه و در داوری لحاظ کنیم. تا دچار غبن و پشیمانی نشویم که "ما را بگو پشت سر چه امامزاده ای سینه می زدیم!"

4- اما دو مقدمۀ سه بند بالا ربط مستقیمی به متن اصلی این پست ندارد غیر از اینکه نخ تسبیح فلسفه ایست که دانه هایش را خداقوت بلند بالایم به حسن روحانی در یکسالگی دولتش تشکیل می دهد؛ در یک نگاه از درون به جمهوری اسلامی و پذیرفتن واقعیت خشن و نخراشیدۀ آن در زیست و روزمرگی ملت ایران در داخل مرزها. روحانی موفق تر از چیزی که پیش بینی می کردم شد و عملکرد، و در مسیر درست دارد جلو می رود. و این ممکن است خیلی ادعای گنده ای باشد اگر بگویم که بجد روحانی از خاتمی سال های 76 و 77 موفق تر بوده است بهر دلیل، از جمله این زمان و ضعف و درماندگی خامنه ای و رژیم.

5- خلاصۀ داستان برمی گردد به اینکه محمد خاتمی و گروه اصلاح طلبان پشیمان از چپ دهۀ 60 گروهی ایدئولوژیک بودند که گفتمان مشخصی از اسلام و آیت الله خمینی را سرلوحۀ کار سیاسی خویش می دانستند. اینان در حالی عملاً به آموزه های لیبرال دموکراسی چسبیده بودند که در گفتمان خود آن را انکار می کردند و رفتارهای دموکراسی مورد تبلیغ خود را نه به آرای لاک و هابز و توکویل و بنتام و اسمیت و ... - درسش را خوانده بودند در دانشگاه - بلکه به رفتار پیامبر در مدینه و علی در کوفه و خلفای راشدین در سقیفه تبارسازی می کردند. از نظر اصلاح طلبان مذهبیِ زائیده از فروپاشی مارکسیسم در جهان؛ ریشه های لیبرالیسم و بدنبالش دموکراسی نه دست آورد  متفکران و فیسوفان غربی از افلاطون تا پوپر - بویژه شکوفایی عصر روشنگری اروپا در قرون 18 و 19 میلادی - بود؛ بلکه اساس دموکراسی به بیابان های حجاز و قبایل بدوی عرب برمی گشت که دین اسلام را از صافی حمام خون شمشیرهایشان عبور داده بودند.

6- خوب دروغ و نفاق به این بزرگی  و بی پایگی معلوم بود که مورد قبول اسلام شناسان و متولیان دین و مراجع و ایدئولوگ ها قرار نگیرد و نگرفت. لذا نه تنها آنان را به مشارکت و اصلاح تشویق نکرد بلکه آنان را بشدت از حذف شدن عنقریب و خشن توسط رفقای دیروز ترساند و مجبورشان کرد با هر ترفند در دسترسشان - که کم هم نبود با وجود خامنه ای در جبهه شان - این خطر نازل شده را دفع و رفع کنند و کردند. ضمن اینکه همین اصلاح طلبان - لیبرال های بدلی - به لیبرال های واقعی و مؤمن هم نه میدان می دادند و نه اجازۀ عرض اندام در جهت کمک و یاری به آنان. بعبارت دقیقتر خاتمی و حجاریان و تاج زاده و نبوی و مشارکت و مجاهدین انقلاب همزمان هم به فقه و اسلام فقاهتی دشنام می دادند و در عین حال لیبرالیسم و دموکراسی را نیز به شدیدترین وجهی نفی و انکار می کردند. تا نتیجه بگیرند که اسلام آنان ایدئولوژی جدیدی است که مردم سالاری دینی نام آن است و تمرکز قدرت در دست روشنفکران دینی - و نه هیچکس دیگر - نتیجۀ قطعی آن.

7- اگر بخواهم روی نوع عملکرد اصلاح طلبان یک تعریف یک جمله ای بگذارم و از همانجا کانال بزنم به عملکرد روحانی. می توانم بگویم که اصلاح طلبان حرف لیبرالیسم و دموکراسی را آوردند بطور غیر مستقیم؛ اما از آوردن خود دموکراسی و لیبرالیسم عاجز ماندند. در حالیکه روحانی بدون اینکه حرفی از دموکراسی و لیبرالیسم بزند عملاً در حال پیاده کردن این دو معجون جوامع جدید است. به نشانه های زیر:

الف- روحانی بشدت از رفتن بسوی هرنوع ایدئولوژی از جمله اسلامی آن پرهیز دارد و کمترین جملات و بیاناتی از او قابل نشان دادن است که به اسلام اولاً؛ و به پیامبر و امامان و در نهایت راه خمینی و از این قبیل ثانیاً؛ استناد کرده یا متوسل شده باشد. و بدتر از آن اینکه مثل هم اصلاح طلبان و هم اصولگرایان سعی در تبارسازی گزاره های سیاست مدرن در عصر حجر را کرده باشد. او نمی گوید چون علی (ع) انتخابات برگزار کرده بود پس دموکراسی ریشۀ اسلامی دارد و من دارم به اسلام خدمت می کنم. او می گوید من می خواهم کشور را اداره کنم و ادارۀ دنیای مردم نیازمند دانش و رابطه و دیپلماسی و سایر آموزه های دنیای جدید است و عمل می کنم.

ب- مورد دومی که روحانی را بالاتر از بیش از یک سروگردن از خاتمی نشان می دهد انتخاب بهترین و کاملترین ادبیات قابل فهم روحانیان سنتی است و بموازات این ادبیات مناسب طرح مباحث اصلی و زیربنایی و فلسفی مورد چالش های نطری در حوزۀ حکومت داری. او در همین مصاحبۀ مطبوعاتی اخیرش بمناسبت یکسالگی دولتش بصراحت اعلام کرده که نهادهای ملی (حاکمیتی) حق ندارند اپوزیسیون دولت باشند و منتقدان دولت باید با شناسنامه و حزب و دسته و از جیب خود استفاده کنند برای انتقاد و مخالفت و در آن صورت دست شان را می بوسم. قبلاً هم که گفته بود راجع به سال های دهۀ چهل و مخالفت روحانیان با آب لوله کشی و زندگی کنندگان در عصر حجر و ... که این حرف ها هم قابل فهم و درک است از سوی آخوندهای مرتجع و هم قابل پاسخ دادن نیست از سوی آنان. زیرا جواب دادن بواقعیت گفته شده از سوی روحانی سند رسوایی و حقارت خودشان را تأیید و تثبیت خواهد کرد. حالا این را مقایسه کنید با ادبیات جامعۀ مدنی و آزادی بیان و مردمسالاری دینی و این قبیل واژگان اصلاح طلبان مذهبی که هم نا آشنا با ادبیات تودۀ مردم بود و هم با زبان بدوی و روضه خوان آخوندهای مرتجع .

پ- خوشحال خواهم شد که روی این سرخط هایی که مطرح کردم وارد بحث بشوید و من هم لابلای مسابقات زیبای فوتبال وقت کردم توضیح بیشتری بدهم. اما برای اینکه دست خالی از طنز مؤید مقاله ام هم نباشید نقدا!؛ احاله تان می دهم به عکس مطلب که روحانی و رقبای پارسالش با هم گرفته اند در پایان ملاقات مبتکر روحانی؛ تا ببینید که روحانی توانسته 6 هفتم از جمعیت رأی دهندۀ ایران را باخود متحد بصف بکند و فقط یک هفتم - به نمایندگی سعید جلیلی - از شرمساری پشت صف ملت ایستاده اند با سر پائین. من حالا هر چند در سیاست نظری مخالف موجودیت جمهوری اسلامی هستم؛ اما در سیاست عملی یک هوادار روحانی هستم و اوضاع جهان و منطقه نیز کمک حال اوست و انشاءالله روزهای بهتری در پیش داریم. یا...هو

۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

سقوط مالکی در موصل؛ وحشت خامنه ای در تهران: داعش برای سکولاریسم در ایران می جنگد!


1- در حالیکه آیت الله خامنه ای و یاران باخت و تسلیم اتمی در برابر غرب را با پیروزی بشار اسد در سوریه تسکین می دادند؛ امروز با خبر نامنتظر سقوط شهر موصل عراق بدست گروه اسلامگرای داعش مواجه شدند و بدجوری خورد توی ذوق متحجرشان. زیرا حالا دیگر داعش در سوریه و دور از مرز ایران نمی جنگد که بتوان با حزب الله لبنان و سازماندهی و آموزش بسیج سوری و اعزام نیروی سپاهی او را متوقف کرد. بلکه داعش چسبیده به مهاباد و سقز و کردستان ایران خودنمایی قدرتمندی کرده و خواب سردار سلیمانی و خامنه ای را آشفته کرده است. ناگفته پیداست که تصرف دومین شهر بزرگ و پرجمعیت عراق که بنوعی پایتخت سنی مذهبان عراق هم محسوب می شود توسط گروه داعش؛ بسیار بسیار مهم و تعیین کننده است و خواهد بود در آینده. زیرا علاوه بر اهمیت خود شهر و موقعیت استراتژیک آن در هم مرز بودن با ایران و اقلیم های کردستان هر دو کشور پرده از واقعیتی بنام دولت نوری المالکی هم برمی دارد. زیرا:

الف- هنگامی که اولین بار گروه داعش در شهر فلوجۀ عراق خودنمایی کرد و پس از آن در استان های دیاله و الانبار و اخیراً هم در تصرف سامرا به جنگ با نیروهای مالکی رفت. نوری مالکی مدعی بود که این گروه یک گروه کوچک تروریستی است که نه قدرت خاصی دارد و نه پایگاه خاصی در بین عراقی ها. و ظاهراً هم تخلیۀ شهرهای اشغال شده توسط داعش در زمان های نسبتاً کوتاه که مالکی آن را به شکست گروه داعش و هزیمتش تبلیغ می کرد نشانه از قدرت نیروهای دولتی و ضعف داعش را با خود داشت. اما یورش اخیر آنان به شهر مهمی چون موصل و تصرف سریع آن همۀ آن سناریوی تبلیغاتی نوری مالکی را نقش بر آب می کند؛ و معلوم می کند که داعش با تصمیم قبلی، بعد از تصرف هر شهر و مقداری ماندن و قدرت نمایی در آن؛ خودش عقب نشینی می کند بقصد حمله به شهر و استانی دیگر. قصدش هم می تواند این باشد که چون نیرو و تجهیزات کافی برای اشغال دایم هدف های تصرف شده اش را ندارد؛ ابتدا می خواهد با گستردن آلودگی در همۀ شهرها و استان های سنی نشین و مناسب وضعیت این مناطق را از حالت طبیعی خارج و نیروهای دولتی را مجبور از استقرار دایم در این مناطق آزادشده و فرسایش نیرو بکند. این استراتژی علاوه بر ایجاد رعب و هراس در شهرهای دست بدست شده مردم را نیز به این جمع بندی می رساند که دولت اقتدار لازم را ندارد و بسمت حمایت از داعش سوق پیدا می کنند در بازگشت مجدد.

ب- نکتۀ مهم دوم در تصرف موصل از سوی داعش عدم وفاداری ارتش و پلیس عراق بدولت مرکزی بوده و آنان بعد از مقاومتی نه چندان تعیین کننده و تاکتیکال - ستادشان در استانداری و رادیو تلویزین موصل جزو اولین تصرفات قطعی داعش بوده - سلاح واگذاشته و فرار را برقرار ترجیح داده اند تا جائیکه استاندار موصل و معاونینش بجای رهبری دفاع از شهر تفنگ دست گرفته و به خیابان آمده اند تا با نمایش پوپولیسم میهنی بخشی از مردم را تحریک کنند به جنگ خانه بخانه اقدام کنند.

3- نتیجه اینکه برای عراقی ها متأسفم زیرا دیگر برگشت آرامش - همیشه شکننده بعد از سقوط صدام - بکشورشان امر در دسترسی نخواهد بود به این زودی - چند ماهه و یکساله - اما از جانب دیگر برای منطقه و بویژه ایران خوشحالم؛ زیرا بارها گفته ام که جنگ های مذهبی در منطقه ماهیت "هویت طلبی و تثبیت برتری ایمان مذهبی" دارند و جز به جمع شدن مذهب از کف خیابان و پایان دادن به حکومت برمبنای شریعت از سوی همۀ فرقه های اسلامی - جمهوری اسلامی شروع کنندۀ این پروسۀ مخرب در 35 سال پیش و بنام مذهب شیعه بوده است - راه حل دومی نداشته و ندارد و نخواهد داشت. لذا اوج گرفتن جنگ های مذهبی تنها راه پایان حکومت مذهبی هم است و خواهد بود. اگر پرسش بدیهی شما این باشد که چرا تشکیل دولتی برهبری داعش یا هر فرقۀ مذهبی دیگر در عراق یا هرجا راه حل نیست و من با اطمینان می گویم که دعش دارد غیرمستقیم برای سکولاریسم می جنگد. استدلالش ساده و بدیهی است چون غرب و جهان آزاد و پیشرفته امکان ندارد که بار دیگر به خطای استراتژیک شان در سال 57 ایران برگردند و اجازه بدهند که حکومت ایدئولوژیک دیگری در بین مسلمانان تشکیل شده و حکومت کند. لذا داعش در نهایت اجازۀ تشکیل حکومت نخواهد یافت از سوی غرب. اما برای سقوط بنیاد حکومت دینی در تفکر و ایدئولوژی اسلام سیاسی تا مرز خطرناک نشدن حمایت خواهد شد.

4- این نکته هم گفتنی است که جولان داعش در عراق نقش سردار سلیمانی و سپاه قدس را هم کمرنگ تر از همیشه بنمایش می گذارد که می تواند معلول دو علت باشد و است. اول اینکه سپاه قدس بیشتر متمرکز بوده بر سوریه و هم توان روحی و هم توان فیزیکی خردکننده ای صرف نگهداری اسد کرده و خسته و زخمی است. و مهمتر اینکه تحولات ایجاد شدۀ اخیر بعد از انتخاب روحانی و مذاکرات هسته ای نوعی فشل نرم افزاری تحمیل کرده به بنیان های فکری و عملی و منفعتی سپاه پاسداران عموماً و سپاه قدس خصوصاً. زیرا هم فرماندهان همه پیر و فرسودۀ یادگار جنگ سپاه دیگر شور آرمانخواهی ندارند. هم آرمان ها هیچکدام بثمر ننشست و همیشه هم در هنگام شکست فراموش شد - هم در جنگ و هم در انرژی هسته ای - و نیروهای جوانتر و هرهری مذهبی هم که بعد از جنگ و با فرصت طلبی سپاهی شده اند؛ در حال از دست دادن رانت های کلانی هستند که در دولت احمدی نژاد - نه فقط بخاطر مدیریت بد او بلکه بیشتر بخاطر دلارهای یامفت نفت گران در ایام ریاست او - نصیب برده اند و دولت روحانی چنین پولهایی را ندارد. یا...هو

خودجوش های معترض به جام زهر خامنه ای در راه دادگاه: سند قطعی خودجوش نبودن!


1- اگر صادق زیبا کلام لیبرال از اینطرف بام افتاده برادر کوچکترش سعید زیبا کلام هم از آنطرف بام افتاده و جزو ایدئولوژیک ترین نیروهای کیفی هوادار سیاست های نظامی آیت الله خامنه ایست. حالا این برادر کوچکتر بخاطر نقد تند و تا اندازه ای علمی توافق ژنو به دادستانی احضار شده و اتهام تشویش اذهان عمومی در نسبت دادن دروغ به تیم مذاکره کنند به او ابلاغ شده است. اینکه این پرونده در همین حد احضار و تذکر مختومه شود یا بدادگاه هم برود موضوع مهمی نیست. هرچند که بعید است کش داده شود و بیشتر برای جمع کردن بساط معترضان به توافق ژنو است؛ در پی اقدامات پی گیر و جدی اخیری که از تذکر فیروزآبادی به رسانه های سپاه شروع شد و دیروز با سخنرانی ایدئولوژیک و انتقاد تند سعیدی نمایندۀ خامنه ای در سپاه راجع به بنیان عرفی تفکر دولت حسن روحانی ختم شد. در آنجائیکه او نیز به تأیید اشتباهات رسانه های سپاه در مورد - فقط - مذاکرات هسته ای هم اشاره ای گذرا کرد. البته معلوم بود که از این تذکر دستوری هم ناراضی است.

2- من هم قصد پرداختن به جرو واجری که در تنبان ایدئولوژی اسلام سیاسی افتاده ندارم. زیرا دیگر آش اینقدر شور شده که خان هم فهمیده و به تحلیل و تأیید و تکذیب امثال منی نیاز نیست. بلکه نیتم از انتخاب این تیتر و متن این است که این برای اولین بار از زمان بازشدن چاه تعفنی بنام نیروهای خودجوش است که این نیروها به حوزه ای بدون میل و خواست قطعی خامنه ای وارد شده اند - و اتفاقاً اولین مورد هم است که نقدهای آنان به توافق ژنو جزو منصفانه ترین و بهترین نقدها و اعتراضات اینان نیز بوده است. به این معنا که هر آنچه در مورد عقب نشینی کامل ایران از مواضع هسته ای 20 ساله گفته اند و نوشته اند کاملاً درست و عین واقعیت اتفاق افتاده بوده است - و بلافاصله با هجمه ای از هرسو بساط شان جمع شده است. تا جائیکه کارشان به دادگاه و اتهام کیفری هم کشیده شده است. این از این جهت مهم است که برای اولین بار چاقو دستۀ خودش را بریده و عامل رسوای مستندی است برای آنانی که همواره با تکیه بر "خودجوش" بودن اعتراضات اراذل  و اوباش منتقدان و زندگی خواهان را سرکوب کرده و مسئولیت اش را به مردم نسبت می دادند.

3- تأکید می کنم که خود موضوع مطلقاً کشفی برای ما مخالفان و منتقدان نیست بلکه اهمیت اولای این "ثبت سند" برای کسانی است که ساده انگارانه گمان می کردند که دارند به تکلیف دینی و مذهبی شان عمل می کنند و مدافع منافع اسلام شریعت هستند. البته اینکه کسانی مثل سعید زیبا کلام یا حسین الله کرم و این قبیل نیروهای نخبه تر عناصر افراطی ندانند که این خط تسلیم و فریب 20 ساله خط ناگزیر و از روی احتیاج خود خامنه ایست؛ ساده انگاری خواهد بود. اما اینان چنان از فریبی که خورده اند ناراحتند - باید باشند اگر اعتقادشان ایمانی است - که با تداوم دادن اعتراضات شان به مواضع هسته ای روحانی؛ می خواهند خامنه ای را بنقطه ای برسانند که خودش از پشت روحانی بیرون بیاید و مسئولیت متضاد مواضع دیروز و امروزش را شخصاً بعهده بگیرد. این همان خطی است که در پست قبل هم گفتم بسیار خوب است و هر چقدر و بهر شکلی و از سوی هر نیرویی باشد که خامنه ای تحت فشار قرار بگیرد تا خودش وارد معرکه شود و از سیاست های متناقض دیروز و امروزش حرف بزند بسیار راهگشا و مبارک خواهد بود. یا...هو

۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه

پرخاش خامنه ای به شریعتمداری و پیام هواداران به رهبر: مرد باش و مثل امام خمینی جام زهرت را علنی بنوش!


1- بعد از مدت ها بلاتکلیفی و حدس و گمان های رسانه ای از موضع رسمی خامنه ای در مورد مذاکرات هسته ای؛ اینک معلوم شده است که خامنه ای جام زهر را نوشیده اما نمی خواهد مسئولیت آن را بپذیرد. روایت علوی وزیر اطلاعات از عصبانیت خامنه ای از دست کسانی و رسانه هایی که پیغامش از طریق حسن فیروزآبادی را نشنیده اند و کماکان درحال رونمایی از ضعف های توافق ژنو هستند؛ و برهم زدن بازی تسلیم نهایی در برابر خواسته های غرب و امریکا را برنامه کرده اند؛ نشان می دهد که او روزهای سخت تری را باید تجربه کند در هفته ها و ماه های آینده. علوی گفته است که خامنه ای بعد از عدم سکوت و عدم همراهی رسانه های سپاه و جناح تندرو شخصاً برخی از آنان را احضار کرده و به آنان هشدار جدی داده در تأیید مواضع هسته ای روحانی. ضمن اینکه بدیهی است یکی از معروفترین احضار شدگان و تذکر گیرندگان از خامنه ای حسین شریعتمداری باشد و بوده است که هم گزنده ترین تیتر و سرمقاله را نوشت با عنوان "خوشبختانه مذاکرات هسته ای شکست خورد" در فردای بی نتیجه ماندن مذاکرات دور آخر در وین؛ و هم یک ملاقات یک ونیم ساعته داشته با همین وزیر اطلاعات در چند روز گذشته. عین گفته های علوی به نقل از روزنامه های اصلاح طلب را هم می گذارم اینجا:
وزیر اطلاعات گفته است: «براي من به عنوان يك عضو كوچك دولت نظام مقدس جمهوري اسلامي مايه تاسف است كه برخي هرچه دروغ، افترا و تهمت است را به رييس‌جمهور و وزراي آن نسبت مي‌دهند، بولتن‌هايي به ما مي‌رسد كه مالامال از دروغ است». به گفته وي، زماني كه مسوولان عاليرتبه نظام متوجه اين دروغ‌پراكني‌ها شدند با مسوولاني كه اين رسانه‌هاي دروغ‌پراكني مرتبط با آنها هستند تذكر شديداللحن دادند و زماني كه مشاهده كردند كه در عمل تاثير آنچناني نگذاشته، خود برخي از اين بزرگواران را احضار كرده و برخورد شديداللحن انجام دادند كه چرا دولت را تضعيف مي‌كنيد، مگر اين دولت از كجا آمده است.
2- خب یک بحث این است که نخبگان جریان تندرو اگر انگیزۀ فساد اقتصادی نداشته باشند به حرف خامنه ای تمکین کنند برای تسلیم نهایی. زیرا آنان می دانند که بدون اتکاء به نام خامنه ای قدرت کافی برای پیشبرد اهداف خود را ندارند. اما امید ما به بدنۀ حزب اللهی مدافع سیاست های هسته ای گذشتۀ خامنه ای است.

3- زیرا اینان خیلی مناسبات مالی و دنیوی ندارند با خامنه ای و دلیل حمایت آنان از خامنه ای خشکه مغزی او در مسایل ناموسی و فرهنگی و اجتماعی است و از ایدئولوژیک بودن حکومت دفاع می کنند که مهمترین شاخصه اش در سیاست خارجی افزودن بر تسلیحات نظامی و دشمنی با استکبار جهانی است. بعبارت دیگر این بخش بزرگ هواداران تیفوسی خامنه ای که مقلدان مذهبی سفت و سخت روحانیان سنتی هم هستند. فقط او را بخاطر آخرت و بهشتی کردن خودشان است که حمایت کرده اند و می کنند. و علامت صحت راه را هم در استقرار کامل شریعت می دانند در همۀ وجوه داخل و خارج. اینان ویژگی های خوب و بد زیادی دارند و از جمله یکی از بهترین خوبی هایشان این است که بسیار متعصب و ثابتقدم و وفادارند. اما نقطه ضعف بزرگشان هم از همین نقطه قوت شان سرچشمه دارد به این معنا که در همان حالی که اعتمادشان به مرادها بسیار محکم است؛ اما همین اعتماد ترد و شکننده هم است. یعنی همانقدر که حمایت شان خشن و بدون شرط و شروط و خالص است؛ همانقدر هم گسستن شان از مرادی که توزرد از آب در بیاید قطعی و یک کلام و بی بازگشت است.

5- حالا این هواداران با یک مورد بسیار سخت و اعتمادسوز نسبت به مرادشان خامنه ای مواجه شده اند. و آن از پرده برون افتادن تسلیم خامنه ای در مقابل غرب و بویژه امریکاست. اینان که هنوز هم نمی خواهند قبول کنند که خمینی در مقابل نجات دنیای حکومتش آخرت دینش را داده و جام زهر را به طیب خاطر نوشیده؛ و مرتب آن را بگردن و تقصیر هاشمی می اندازند؛ حالا مواجهند با خامنه ای که جام زهر را که نوشیده بماند اما حتی به اندازۀ امام راحل شان مردانگی قبول علنی مسئولیتش را هم نداشته و ندارد. و چون یکی دیگر از خصوصیات اینان داشتن فرهنگ جاهلی و کلاه مخملی های قدیم است و اگر یارو را بدلیل کفرش ببخشند بخاطر جبونی و ترسش نمی بخشند. اینک که با رهبری مواجه شده اند که در ژنو با امریکایی ها مذاکرۀ دو جانبۀ علنی می کند ولی در علن به هوادارنش علامت می دهد که او عامل مذاکرات نیست و در خفا به سردسته ها و گردانندگان رسانه ای و بولتن نویسشان پرخاش می کند که چرا به اسب توافق ژنو گفته اند یابو، مسئله دار می شوند. و این عین نیاز کشور است که هرچقدر امکان دارد ریاکاری روحانیان برملا شود و مقلدین را از یقین های قطعی شان برگرداند.

6- این مورد جدید علاوه براینکه خامنه ای را بازهم ضعیفتر خواهد کرد در ضمن باعث خواهد شد که روحانی هم - اگر جنسش بدلی نباشد - از حمایت هسته ای خامنه ای از خودش در حیطه های فرهنگی و اجتماعی هم هزینه کند و فضای کشور را عرفیتر اداره بکند. البته اگر زمان اجازه بدهد با این اخبار متواتری که می رسد از کشور از جرم و جنایت و آدم دزدی و فروپاشی در حال تکمیل اجتماعی. یا...هو

۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

مهدوی کنی مرده است. اعضای سالمش را اهدا کنید بلکه از گناهان و بدنامیش بکاهید!


1- در اینکه مغر مهدوی کنی 83 ساله مرده است از همان ابتدای سکته کمترین تردیدی نیست. چه به تأییدات مکرر پزشکان معالج که از همان بدو معاینه گفتند که او مرده است و نباید کمترین امیدی به بازگشتش داشت. و چه به نشانۀ تشکیل صف بازدیدکنندگان از جنازۀ مهدوی کنی که غیرمعمول، بدون توجیه و سرآسیمه بود. زیرا اگر امیدی به زنده ماندنش بود اولاً بلافاصله "قافلۀ در نوبت بعدی مرگ های طبیعی پیروپاتال های جان به لب ملت رسانده" از هاشمی تا خامنه ای و از جنتی تا روحانی راه نمی افتادند بستون یک بروند پشت در اتاق جنازۀ مهدوی کنی. بلکه با فرصت طلبی ذاتی حرفه شان صبر می کردند تا بعیادت زنده شده اش - بمدد تکنولوژی مدرن - بروند که هم فال باشد و هم تماشا. و الا از جنازه ای که نه می داند کی آمده و کی رفته و کمترین علایم حیاتی و ارتباطی ندارد بازدید کردن در بیمارستان بی معنی است بویژه برای رده های اول حکومتی زیرا به عیادت می روند که یا به خود مریض روحیه بدهند و یا به اطرافیانش علامت که ما آمدیم. و رفتن به بالین مهدوی کنی هیچکدام از این دو نبود. بنابراین مهدوی کنی مرده و فقط اجازۀ اعلان رسمی خبر را نمی دهند.

2- اینکه چرا نمی گذارند مهدوی کنی مرده بمیرد! و اعلان نمی کنند هم برمی گردد به دنیا دوستی ذاتی بشدت افراطی و شهوانی روحانیان دین اسلام و مذهب تشیع و القای از راه تبلیغات تکرار شونده به جامعه که روحانیان سیاسی و مؤید حکومت تنها الیت و تنها طبقۀ مسلط و مورد احترام هستند در شرایط فعلی و کسی گمان نبرد که بیشه خالی از کفتار خواهد شد. زیرا درست است که این قبیل تبلیغات افراطی در مورد مرگ طبیعی یک پیرمرد 83 ساله و تلاش برای جلوگیری از بهشت رفتن او! در نزد خواص و طبقۀ متوسط عقلانی - فاصله گرفته از مذهب شناسنامه ای و منبری - مسخره و ضد تبلیغ محسوب می شود. اما توده های فقیر و محروم که آخرین امید های زندگی این دنیا را نیز با خرافات شنیده از زبان مهدوی کنی های شکمباره و زنباره معامله کرده اند و ذهنی تسلیم در مقابل شکوه و قدرت و دیکتاتوری دارند بشدت تحت تأثیر "نمایش قدرت و شکوه روحانیان حاکمِ در انتظار معجزۀ مسیح مانده" قرار می گیرند و بیشتر تسلیم می شوند. زیرا هنگامی که اعلان مرگ مهدوی کنی را به تأخیر انداختند و با تبلیغات مستمر به موضوعی مهم و خبر اول کشور تبدیل کردند. اولاً مردم را گیج کرده و از بدبختی های خودشان جدا خواهند کرد، و ثانیاً مهمتر اینکه خواهند توانست مرگ و تشییع جنازۀ او را به سندی از محبوبیت و اقتدار روحانیت تبدیل کنند با استفاده از معجزۀ تکنولوژی مدرن هم در درشتنمایی وقایع بی اهمیت و هم صنعت جلوه های ویژۀ قادر به نشان دادن مورچه ها در هیاکل فیل.

3- حالا شما این را مقایسه کنید با مرگ مشابهی در مورد یک استاد دانشگاه مدرن. این استاد مدرن فرضی حتی اگر آن آلودگی کثیفی که مهدی خزعلی تعریف می کند از مهدوی کنی 83 ساله را در زندگی شخصی - نه اجتماعی مثل رییس خبرگان -  نداشت؛ بازهم یا خودش وصیت می کرد و یا اطرافیانش تصمیم می گرفتند که از این مرگ مغزی مبارک - از این جهت مبارک که چون برای همه اتفاق نمی افتد و اغلب مردمان فرصتی پیدا نمی کنند برای اهدای اعضاء - استقبال کنند و برخی اعضای هنوز سالم او را اهدا بکنند به بیماران در انتظار پیوند اعضاء؛ و نه تنها از این راه خدمتی به دیگری (انسان) انجام بدهند بلکه توشۀ آخرتی هم بیندوزند برای مردۀ در حال عزیمت به آن جهان اگر نسبت به ادعای دین شان راستگویند. این روایتی که از مرگ مغزی مهدوی کنی روایت کردم یک روایت کاملاً رسمی و اعلان شده از سوی پزشکان معالجش است. و الا چه بسا که او مطلقاً مرده باشد و نمایش او روی تخت بیمارستان فقط برای همان بهره برداری سیاسی - تبلیغاتی باشد که در ابتدای مطلب گفتم. از خدا می خواهم که دست راست مهدوی کنی زیر سر همۀ روحانیان سیاسی دروغگو و دنیا پرست و خشک اندیشی باشد که زندگی سالم و خدادادی و زیبای ایرانیان را به ماتم و عزا و سوگ آلودند و ایرانیان را دریوزه و فقیر و خرافاتی خواستند و می خواهند. انشاءالله.

پی نویس یکشنبه 25 خرداد: پرفسور سمیعی را هم با کلی مخارج حکومتی اوردند افاقه نکرد و مرده مرده است. اما یک شباهتی بین قصاب صبرا و شتیلا اریل شارون متعصب به دین یهود و مهدوی کنی متعصب به دین اسلام با طنز خیلی تلخی توی ذوق می زند. این مؤمنان بخرافات دینی هرچقدر مغزشان تحمل دنیا بعد از 80 سالگی را ندارد؛ قلب شان (دلشان) حاضر به دل کندن از دنیا و چرب و شیرین قدرت و شوکت را نیست. شارون سه سالی ماند گمانم حالا باید دید مهدوی کنی می تواند رکورد جهود! ها را بشکند و یک انتقامی هم اینجوری بگیرد از یهودیان دشمن! یا نه!

۱۳۹۳ خرداد ۱۴, چهارشنبه

شکست حکومت از خرافۀ شریعت است. پنهان کردن این واقعیت جنایت خامنه ایست! برتولت برشت.


1- خردمندی از راهی عبور می کرد که می بیند گروهی مردان کلنگ دار معبری را می کنند و گود می کنند و پشت سر آنان گروه مردان دومی با بیل های در دست شان خاک کنده شده توسط گروه اول را به چاله ها و مکان های گود کردۀ قبلی باز می ریزند و پر می کنند. مرد خردمند نزدیک آمد و ضمن گفتن خسته نباشید علت این بیهوده کاری را پرسید. آن دو گروه کلنگیان و بیلیان به اتفاق پاسخ دادند که ما همیشه سه گروه بودیم. گروه اول که زمین را می کند و گروه دومی که لوله های آب را می خواباند کف محل کنده شده و گروه سومی که روی لوله های آب را می پوشاند مجدداً با خاک. امروز اما گروه دوم اکیپ که وظیفه اش لوله گذاری بود نیامده است و طبیعی است که ما دو گروه هم وظایف هر روزه مان که کندن و سپس پرکردن است را انجام می دهیم.

2- این حکایت طنز تلخ را خودتان می دانید و اگر عضو قدیمی سیرک من باشید چندین بار هم از زبان من شنیده اید. زیرا این قصۀ تلخ توضیح دهنده ترین کوتاه نوشته و کاملی است که قادر است "چرا مذهب موفق نیست و چرا روحانیان موفق نشدند و چرا جمهوری اسلامی شکست خورد و چرا آیت الله خامنه ای رهبری جنایتکار است و نه احمق" را بسادگی توضیح می دهد.

3- آیت الله خمینی که ترکیب پیچیده ای بود از عقده های تحقیر رضاخانی در نوجوانی، شخصیت محکم و کاریزماتیکی در میان سالی، بعرفان اسلامی رسیده ای در کهن سالی بعلاوۀ همۀ خصیصه های همۀ انسان های بمفهوم عام از جاه طلبی گرفته تا قدرت طلبی و خود حق پنداری و مال دوستی و ریاکاری و ...؛ هنگامی که نه خودش و نه جامعه و نه زمانه و نه هیچ فاکتور دیگری نوبت بازی سیاسی دادن به دین و مذهب را باور نداشت و نمی داد؛ در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفت که سیاست های فرهنگی و برهنگی جنسی فرح و اشرف پهلوی بستر سازش بود و بلندپروازی های اقتصادی و نفتی شاه علتش بود و سوار کردن مذهب تشیع بر آموزه های مارکس و لنین از سوی دکتر شریعتی ایدئولوژی مبارزاتی اش بود و سردرگمی و ضعف و ترس سیاستمداران غربی لعابش؛ به رهبری انقلابی فراخوانده شد که بنیانگذارش طبقۀ متوسط شهری و دانشگاهی بود و پیروز کننده اش طبقات فرودست و محروم و سنتی و مذهبی. این چنین بود که خمینی نه با اشتیاق خود که با اصرار مردم رهبر انقلاب اسلامی شد. و بلافاصله طرحی از حکومت اسلامی را در مغزش اتود زد.

4- خمینی که حداکثر تجربه اش از دنیا تحرکش بین بیتش در قم تا زیارتگاه حضرت معصومه و در نجف از خانه تا مسجدی که نماز می گذارد بود و حتی بقول پسرش احمد هیچگاه راضی نشده بود که تا نزدیک رود فرات هم برود برای لختی غیر از مسیر خانه و مسجد؛ با خودش اندیشید که مردمان سه گروه هستند که علمای حوزه گره اولند، تحصیلکردگان دانشگاه گروه دوم و تودۀ مردم گروه سوم. او گفت که مسئولیت تولید و بارگذاری لوله های آب "ایدئولوژی" را می دهم به علمای اسلام و مذهب. کندن مسیر و آماده کردن بستر لوله گذاری (قانونگزاری) را می دهم به توده (ترکیبی از حوزه و دانشگاه) و مسئولیت پرکردن چاله ها و پوشاندن روی لوله ها و رساندن آب (اجرای سیاست ها و سامان نهایی به زیست مردم) را هم می دهم به دانشگاه. و همین کار را هم کرد.

5- اما هنوز مدتی نگذشته بود که مشاهده کرد که گروه قانونگذاران با حرارت در حال کندن هستند و گروه مجریان هم با تلاشی مضاعف در حال پر کردن چاله های کنده شده؛ اما از گروه لوله گزاران و ایدئولوگ های حوزه خبری نیست. لذا هرچه مجلس تصویب می کند و دولت اجرا می کند جز گرد وخاکی عظیم و کورکننده تولید نمی تواند بکند برای ملت. اینجا بود که برای اولین بار خمینی فهمید که چه غلطی کرده است و این بلای نازل شده قابل ترمیم و تکمیل نخواهد بود. لذا اول خودش یک خیز برداشت در حوزه های نه چندان مهم مثل موسیقی در حد سرودهای انقلابی و شطرنج را فتوای حلیت داد. اما نه در حوزه های اصلی و گره های ناگشودنی مثل حق و حد مالکیت خصوصی و ربا و سود بانکی در اقتصاد و صدها معضل گردن کلفت اجتماعی و فرهنگی. و طرفه اینکه خیلی زود متوجه شد که مسجد جای گوزیدن نیست زیرا همان دو فتوای سبکش هم با واکنش بسیار تند و شدید قم مواجه شد به اتهام حلال کردن حرم های خدا. خمینی سعی کرد عقب نشینی نکند و خیز دیگری برداشت و فتوای معروف "حکم حکومتی" را صادر کرد. به موجب این حکم تصریح کرد که فقیه حاکم و والی فقیه فتوایی را مجاز است بنام حکم حکومتی که طی آن می تواند حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال معرفی کند بخاطر حفظ بیضۀ اسلام. تا جاییکه حتی می تواند واجبات فرعی مثل نماز و روزه و حج را نیز تعطیل کند. این حکم باید قطعی تلقی شود و هیچ مرجع و مجتهد و فقیهی حق ندارد زر مفت بزند و مخالفت کند.

6- با اینکه خود خمینی هم می دانست که همین هم خودش زر مفت است و آخوندهای همپالکی بسیار متفرعنش برای آن تره هم خرد نخواهند کرد ولی به روی خودش نمی آورد. تا اینکه آن نقطه عطف و عامل رهایی بخش از راه رسید، و به انگولک خود خمینی و به دستیاری دیوانه ای با عقده های ناسیونالیسم عربی در عراق بنام صدام حسین جنگی را آغاز کردند بی پایان و بی سرانجام. خوبی جنگ این بود که خمینی را علاوه بر نجات از پرخاش علمای سنتی، از زیر ضربات افکار عمومی و بویژه روشنفکران و دگر اندیشان هم رها کرد؛ و بنام جنگ هرنوع صدا و حرف تازه و زندگی خواهی در نطفه خفه شد و گرد و خاک مجلس و دولت در کندن و پرکردن بیهوده تداوم یافت. و اینگونه بود که هرچه جلوتر آمدیم اوضاع خرابتر و پیچیده تر شد و خمینی هم دیگر از یکه تازی لجوجانه و یک کلامش کوتاه آمد در چنبرۀ انحصارگرایی های مطلق روحانیان تازه به پول و مقام رسیده. تا جائیکه بعد از سال 65 و سکتۀ اول خمینی تقریباً کمتر تصمیمی توسط شخص او اتخاذ می شد و کار در دست و صلاحدید مثلث احمد خمینی و خامنه ای و هاشمی متمرکز شده بود. اما خود خمینی هم گاهی اره گوزی می کرد و خودی نشان می داد و در حرف هایش ناله های "این هم نشد" زیاد داشت. و کم نیست حرف هایی از او که نگرانی خودش را از خیانت به دین مردم در حکومت روحانیون - بدتر از زمان شاه - را ابراز داشته و در مجموعۀ آثارش مضبوط و منتشر است. در این سال های جنگ و فترت ایدئولوژی آیت الله خمینی تنها یک تصمیم مهم گرفت و آن هم دستور بازنگری قانون اساسی بود بدو منظور: یکی وحدت اجرایی دادن به دولت در تبدیلش از نظام پارلمانی اروپا به نظام ریاستی امریکا؛ و دو دیگر تغییر شرایط ولایت فقیه و برداشتن شرط مرجعیت از رهبر و اکتفا کردن به مجتهد ساده بودن و دادن قدرت مطلق قانونی در صدور فتواهای حکم حکومتی به رهبر. 

7- خمینی چنین اندیشیده بود که اگر رهبر بعدی روحانی جوانی باشد که هم سیاست بفهمد و هم دنیا دیده باشد و هم کار عملی کرده باشد؛ خواهد توانست با اتکا به حکم حکومتی گره های ایدئولوژیک پیش آمده را با توجه بزمان و مکان باز کند و خوراک لازم - همان لوله - را برای ادارۀ دنیای مردم باز کند. و چون مطابق با و متکی بر قانون است مراجع و روحانیان عقب ماندۀ ذهنی و محصور در حوزه های نجف و قم - مثل خودش - نخواهند توانست جلو فتواهای ساختار شکن ولی فقیه جوان و روزآمد را بگیرند. این نقشۀ راه بود که بالاخره 25 سال پیش در چنین روزی شاهین سلطانی بر سرزمین اهورایی را بر شانۀ از کار افتادۀ حجت الاسلام خامنه ای نشاند. و با شور بختی مطلق کوه ملت موش زایید.

8- زیرا خامنه ای نه تنها آن رهبر و ولی فقیه ساختار شکن و حکم حکومتی بده در زمینۀ مسئولیت های قانونی اش نشد؛ بلکه خودش در آرای شخصی اجتهادیش هم یکی از متحجرترین روحانیان سنتی تا کنون دیده شده از آب درآمد. به این معنا که خامنه ای نه فتوایی روزآمد صادر کرد بنا به مسئولیت قانونی اش و نه حتی در رسالۀ عملیۀ خودش کمترین نوآوری اجتهادی را نشان داد تا ناظر نوعی دلخوش باشد که اگر در جامعه و از ترس حوزه های قم و نجف قدرت ساختار شکنی در فقه سنتی را ندارد حداقل خودش از نظر فکری و فتوایی روحانی و مجتهدی روشن اندیش و زمان شناس است. در عوض خامنه ای کلمۀ مطلقۀ مورد نظر خمینی را که منحصر به فتوا و حکم حکومتی در گره گشایی ایدئولوژیک بود را نیز مصادره کرد به مطلقه بودن قدرت سیاسی خودش و دخالت در امور اجرایی و تقنینی. لذا در 25 سال رهبری منحوس خامنه ای ما حتی یک فتوا  یا حکم حکومتی - با تأکید بر یک مورد - در زمینۀ ایدئولوژی نداریم اعم از کلی و مربوط بحوزه های کلان مثل اقتصاد و بیمه و بانک و از این قبیل و یا جزیی مثل حجاب و کف زدن و شادی کردن و موسیقی و هنر و از این قبیل. او (خامنه ای) همۀ هنر رهبریش در ربع قرن مخرب این بوده است که مرتب بر سر دولت و مجلس - کنده کاران و پرکنندگان - هوار بکشد که اینطور بکنید و آنطور پر کنید تا گرد و خاک بیشتری تولید شود برای کور کردن چشم ملت از نبودن نقشۀ راه - لوله -.

9- البته نظر خود من این است که مقصر خمینی بود که توهم عرفان اسلامی اش باعث این بلا شد و جان کندن های مذبوحانۀ بعدیش در تعدیل صورت مسئله و روزآمد کردن دین برای سیاست مدرن آب در هاون کوفتن بود. و دین و مذهب در قامت شریعت از بنیاد نمی تواند با هر مقدار نوآوری هم - بغیر از کنار گذاشتن مطلق آن - پاسخگوی مدیریت سیاست مدرن باشد. لذا اگر خامنه ای هاشمی یا خاتمی هم بود در وضعی که امروز داریم تفاوت زیادی نمی کرد در مجموع. اگر هم می بینید که مجلس و دولت هم هرجور میل شان می کشد رفتار می کنند و کشور را تخریب می کنند طبیعی است. زیرا وقتی کندن و پر کردن یک مسیر برابر نقشه و طرحی نباشد برای مدیریت کردن؛ چه فرقی می کند که کج کنده شود یا راست؛ و عمیق پر شود یا سطحی؛ با درنظر گرفتن اینکه مزد کارفرما خامنه ای هم به کج دست ها و بیشتر گرد و خاک کنندگان متعلق بوده همیشه! نتیجه اینکه در پایان ربع قرن رهبری بلامنازع خامنه ای بر ایران بگوییم او یک احمق نیست بخاطر ندانستن حقیقت و انکار آن. بلکه او یک جنایتکار است بخاطر دانستن واقعیت و انکار آن. یا...هو

* این جمله منسوب به برتولت برشت نمایشنامه نویس و شاعر بسیار دلپذیر آلمانی است:
 "آنانی که واقعیت را نمی دانند و انکار می کنند احمقند. اما آنانی که واقعیت را می بینند و انکار می کنند جنایتکار."

25 سال دروغ وفریب و ریا بنام لچک زهرا در ایران؛ و بکام گیسوان باده نوش اسماء در سوریه!

بشار اسد همراه با همسرش  اسما اسد، صبح امروز در یکی از حوزه های رأی گیری در مرکز دمشق رأی خود را به صندوق انداخت.

1- امروز در حالیکه سالگرد 25 سالگی مرگ آیت الله خمینی در ایران برقرار بود؛ در سوریه نیز شمارش آرای انتخابات ریاست جمهوری دیروز در جریان است. اگر از این کنتراست همزمان عزا در تهران و جشن در سوریه که بگذریم؛ در سویه ای دیگر هم این همزمانی پرمعنا بود. و بشار اسد در حالی 7 سالۀ سوم ریاست جمهوری اش بر سوریه را آغاز می کند که آیت الله خامنه ای هم بعنوان جدی ترین حامی ایرانی اش ربع قرن دوم زمامداری اش را آغاز کرده است. اما برای من دور از وطن از این همزمانی های "خدایا چگونه به اینجا رانده شدیم در تاریخ که شب و روزمان رصد کردن کی آزاد می شویم باشد" حسرتی جز گیسوان بلوند اسما اسد در پای صندوق اقتدار شوهرش یادمانی نماند و نخواهد ماند.

2- حالا دیگر باید منصف بود و اعتراف کرد که بشار اسد سیاستمدار قابلی است. زیرا توانسته دوسال تمام جنگ داخلی خانمانسوزی را مدیریت کند و پیروز شود که فارغ از نطفۀ شکل گیری حق و ناحق شروعش خیلی از قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای علیه اش بودند. و این کار بزرگی است برای او که در داخل حکومت های بعثی هم کم نبودند در گذشته که تا حاکم وقت می لغزید برادری و دوستی و ژنرالی و هم حزبی پیدا می شد که با کودتا جای حاکم تضعیف شده را می گرفت. بشار اما نه تنها هیچگاه از درون قدرت سیاسی داخل سوریه تهدید نشد بلکه او توانست مرگ شوک آور و یکبارۀ بسیاری از نزدیک ترین دوستان و مقامات ارشد رژیمش را هم تحمل کند و در این حال جدا شدگان اندک خائن به رژیمش که جای خود داشتند و نتوانستند در اقتدار اسد خدشه ای وارد کنند. می خواهم بی احتیاطی کنم و مدعی شوم که حتی می شود این اقتدار بشار را به پایگاه خوب و محبوبیت مردمی اش در قبل از شورش ها هم نسبت داد.

3- تا از فاز تحلیل بی طرف و جوانمردانه خارج نشده ام این را هم بگویم که از نظر من همۀ حکومت ها اعم از اینکه منفور یا محبوب من و ما باشند هم حق و هم اجبار دارند که عقبۀ استراتژیکی برای خود تعریف کنند؛ و دوستانی همپیمان پیدا کنند و بطور بدیهی بده بستان های حمایتی مادی و معنوی و لجستیکی و ایدئولوزیکی داشته باشند. بنابراین من هیچگاه جزو کسانی نبودم و نیستم که از کمک های آیت الله خامنه ای به حزب الله لبنان و رژیم بشار اسد کهیر بزنم و آن را عامل بدبختی بدانم و مهمتر از آن فقر مردم کشورم را هم به کمک های خامنه ای به دوستان جمهوری اسلامی فروبکاهم. حتی می خواهم یک گام مهم دیگر هم بردارم و بنویسم که از نظر من حتی اتحاد استراتژیک رژیم های سیاسی با حکومت های ناهمجنس - چه از نظر ایدئولوژی و چه از جنبۀ استبداد و دموکراسی - پذیرفته و قابل قبول است. لذا می توانم تأیید کنم که اگر حکومت اسلامی ایران توجیه فنی کافی داشته باشد می تواند با رژیم سوسیالیست ونزوئلا هم پیمان و دوست باشد و کمترین ایرادی وارد نیست.

4- اما - و این اما مهم است - من در مورد انتخاب متحد استراتژیک برای جمهوری اسلامی یک خط قرمز هم می شناسم. به این معنا که جمهوری اسلامی بعنوان حکومتی که جز حکومت بر مبنای شریعت اسلام را حکومت نامشروع و جائر می داند در جوامع مسلمانان از سویی؛ و هدف خودش را پیاده کردن شریعت اسلام در جامعۀ ایران و سایر جوامع مسلمان در بلندمدت اعلان کرده از جانب دیگر؛ مجاز نیست متحدانش را از کشورهای اسلامی انتخاب کند که حکومت های غیر شرعی و سکولار دارند و مهمتر از آن رهبران آن ها به دستورات حلال و حرام دین اسلام ملتزم و متعهد نیستند. زیرا اگر مسلمان سکولار و بی حجاب و عرق خور در سوریه  یا هر کشور مسلمان دیگری تا آنجا مشروع است که می تواند متحد استراتژیک جمهوری اسلامی باشد؛ نقض غرض خواهد بود که همین حق انتخاب و مشروعیت به مسلمانان داخل کشور ایران داده نشود. بویژه در مورد سوریه این موضوع به این دلیل هم پررنگ است که برای فراهم آوری امکان این باده گساری حرام امروز اسد و اسما ایران مجبور شده است که خون و جان بسیاری از سپاهیان و سرداران و سربازانش را هدر بدهد.

5- راستش امروز همه اش همسران سرداران  اسکندری و شاطری و خیل کشته شدگان سپاه و بسیج در سوریه جلو چشمم رژه می رفتند که چگونه چشم دوخته اند به مجلس جشن و باده گساری بی حجاب اسما و اسد که خون شوهران و فرزندان آنان عامل اصلی بقا و برپایی آن است. و خون می گریند برای دختران نوجوان شان که در 7 سالگی به مهمیز اسکندری ها و شاطری ها لچک بسر کردند برای حضور در کلاس های ابتدایی تا دیروز؛ و مجبورند بازهم شدیدتر رعایت کنند این لچک بازی را بعنوان همسران و دختران شهید برای ملکوک نشدن نام پدر و شوهرشان از امروز. و لذا روی سخنم را برمی گردانم به داخل میهنم و بسمت پاسداران و بسیجیان و نیروی انتظامی هموطنم؛ که ببینند چگونه انسانیت آنان در طبق سیاست خامنه ای و مصباح و علم الهدی به تاراج رفته و اینان دروغ می گویند که با مسلمان غیر متشرع بتعریف خودشان کنار نمی آیند؛ و تصمیم بگیرند که جوانان دختر و پسر خودشان و هموطنان شان را اینقدر بخشونت و سبوعیت تعقیب نکنند در کوچه و خیابان و کوه و دشت و دانشگاه و اداره؛ و اجازه بدهند همانطور که اسمای سوری بدین خویش است زهرای ایرانی هم به مذهب و ایمان خودش باشد. و خونش را توی شیشه نکنند تا رسیدن بسرنوشت نهایی عاطفۀ نویدی کنگاوری کشته بدست پدر. آقای روحانی رییس جمهور؛ البته که با شما هم هستم قبل از همه. و یادت باشد که دیگر جای مماشات نیست و خیانتی است آشکار عقب نشینی از حداقل زندگی معمولی بچه های حامی تو. یا...هو

فردا روز پرتغالی هاست: سرمربی کارلوس کیروش برای ایران و کریس رونالدو برای پرتغال!


1- قدیمی ها می دانند که عاشق دیوید بکهام بوده ام و هستم بخاطر شخصیت بی بدیل حرفه ای و انگلیسی اش. حالا اما اعتراف می کنم که عاشق رونالدو هم بوده ام از همان زمانی که به منچستر یونایتد آمد و حتی فرودسی پور اورا جدی نمی گرفت و متفرعن می دانست. خب این هم پنهان کردنی نیست که بگویم من برتری خواهی مثبت از نوع بکهام و رونالدو را یک میلیون بار ترجیح می دهم به فروتنی از روی "خودتحقیری" و خاکی بودن مهوع و سنت متواضع. مردانی که زحمت خود برتر سازی شان را می کشند و بدون کمترین رانت و حاشیه ای همیشه در اوج می مانند تنها انسان های شایستۀ الگو شدن در دنیای مدرن هستند برای جوانان در آرزوی کامیابی. که رونالدو یکی از سرآمدان این نوع انسان های "ابرمرد" است. او را شایستۀ بردن جام جهانی به پرتغال می دانم و مطمئنم که امسال سال اوست حتی اگر پرتغال بیشتر از نیمه نهایی بالاتر نرود. بزبان فارسی و در غیاب دور از چشم خودش عشقم را و احترامم را تقدیمش می کنم و می گویم کریس تو یگانه ای!

2- کی روش اما دومین پرتغالی است که نه  فقط برای شخص خودش بلکه بخاطر تیم ایران تحت رهبریش هم عشقم را نصیب می برد. و او امروز کاروانش را پرواز داد به مقصد کعبۀ فوتبال برزیل. قبلاً راجع به همۀ خصوصیات منحصر بفرد کی روش سرمربی نوشته ام و اینکه چگونه جامعۀ ایران را و تیم تحت رهبریش را خوب آنالیز کرده است و فاکتورهای مؤثر در موفقیت نهایی را با دقت لحاظ نموده است. امروز اما نمونه های جدیدی از رفتار حرفه ایش در برگزیدن 23 مرد میدان آخرینش چهره نموده که دوست دارم بگویم. او پیام صادقیان را در مرحلۀ اول و محمد رضا خلعتبری را در مرحلۀ دوم خط زد و همین دو خط خورده از پرسپولیس محبوبم باعث بیشترین حرف و حدیث ها و تعجب ها شد در داخل و خارج ایران. کی روش به این دلیل هم صادقیان را و هم خلعتبری را خط زد که این دو بازیکن تنها آخرین دو نفری بودند که در پروندۀ گذشته شان رگه هایی از "منم" ثبت شده و استعداد حاشیه سازی داشتند. وارد جزییات نمی شوم زیرا فوتبال دوستان می دانند که هم پیام و هم محمدرضا شیطنت های "عزیزکرده دانستن خود را" داشته اند چه به قلیان و حاشیه و چه به امارات و حاشیه و قس علیهذا.

3- کی روش برای اینکه یک سرسوزن هم حتی حاشیه و ساز تفرقه زن در اردویش باقی نگذارد مجید صالح کمک مربی دو ماهۀ ایرانی اش را هم از فهرست مسافران برزیل خط زده است؛ فقط به این دلیل بسیار مهم که به او گفته روی نیمکت نشین و او نتوانسته هضم کند این دستور سرمربی را. خب البته صالح هم حق داشته که حالا که به برزیل می رود توی چشم رسانه ها باشد برای موقعیت ها و افتخارات آینده. اما حق بالاتر با کی روش بوده که می خواهد یک گروه باشند همه با یک ذهنیت واحد و آن هم تلاش برای دیده شدن فوتبال ایران و نه هیچکس و ناکس دیگر. او در این کار موفق شده و معلوم است که تیمی چنین متحد و یکپارچه و یک روح در 23 کالبد امید بیشترین موفقیت را دارد و چیزی به اما و اگر واگذار نشده است جز خود فوتبال با آخرین توان در ذهن و جسم بچه ها. به کی روش و بچه هایش بدرود می گویم از ایران و سلام می کنم در برزیل و می گویم که قلب های 30 میلیون ایرانی فوتبال دوست و 70 مبیلیون ایران وطندوست را همراه و پشتیبان دارند و موفق خواهند شد انشاءالله. خدا یارتان. یا...هو

پی نوشت: این مطلب را چند روز پیش منتشر کرده ام و اتفاقاً فردا روز پرتغالی هاست. پرتغال با آلمان و ایران کیروش با نیجریه. می دانم که هم مرد پرتغالی ایران و هم اسطورۀ جوان کشور پرتغال فردا تاریخ را مجدداً خواهند نوشت. دعا می کنم و تعصب دارم برای فرزندان کشور اهورائیم ایران. و برای کریس عزیز هم آرزوی بهترین ها را دارم. آرژانتین را هم دیدیم و خیلی معمولی تر از معمولی بود و بدا به شانس بوسنی که با گل بخودی دقیقۀ 3 کمرش شکست و الا آرژانتین زور بردنش را نداشت.