۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه

استراتژی خامنه ای در بن بست: استعفای نجفی خوب و استعفای جهانگیری عالیست!



1- مهمترین خبر از پایان ماه عسل دولت روحانی می آید. آنجائیکه محمد علی نجفی رییس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استعفاء داده و استعفای معاون اول روحانی اسحق جهانگیری هم در راه است. با اینکه استعفای نجفی به بیماری قلبی کهنۀ او نسبت داده شده است و استعفای جهانگیری هم تکذیب شده است؛ اما نه اولی قابل باور است و نه دومی شایعه! استعفای نجفی بدلیل بیماری قابل باور نیست به این دلیل که اولاً اگر نجفی از سلامت کافی خود اطمینان پزشکی نداشت غیرممکن بود حاضر به قبول وزارت رد شده اش در آموزش و پرورش شود که ده ها بار سنگین تر و پر استرس تر از سازمان کوچک و محدودی چون میراث فرهنگی بود. ثانیاً نجفی در ماه ها و روزهای اخیر هیچگونه مراجعۀ مجددی به پزشک و بیمارستان نداشته و بیماری او نمی تواند صحت داشته باشد. ثالثاً روحانی در پاسخ موافقت با استعفای نجفی از بارها اصرار او به استعفاء حرف زده است و این نشان می دهد که موضوع بیماری شایعه و ساختگی است؛ و الا در همان بار اول تقاضا مورد موافقت فوری قرار می گرفت.

2- بویژه اگر استعفای نجفی در متن خبرهای متواتر و بسیار مهم استعفای اسحق جهانگیری، عدم تمایل نعمت زاده برای باقی ماندن در کابینه، شکایت آخوندی وزیر مسکن در مورد اکراهش در پذیرش وزارت و اینکه در شرایط حاضر هیچکس نمی تواند مشکلات کشور را حل کند، زمزمۀ رفتن سیف رییس کل بانک مرکزی  و خبرهای درگوشی نارضایتی عمومی سایر وزرا و مسئولان اصلاح طلب شریک در کابینه؛ خوانده شود می تواند ما را به زلزلۀ مبارکی که در راه است بهتر و بیشتر واقف کند.

3- واقعیت اما کدام است:

الف- فعلاً از بودجه و پول خبری نیست.

ب- از کمترین گشایشی در مورد فضای باز اجتماعی و سیاسی در جهت رعایت حقوق شهروندی که مهمترین ابزار پدیداری ثبات حکومت برای جلب و جذب سرمایه ها و کار آفرینان داخلی و خارجی و رونق در بخش گردشگری و کسب و کار و نشاط بهره ور است نیز خبری نیست.

پ- حسن روحانی هم خودش را فقط وقف نمایش های سیاست خارجی کرده است و از کمترین کمکی به بازشدن دست مدیران سایر حوزه ها هم عاجز است و هم استنکاف می کند.

ت- و همۀ این ها فقط و فقط به این دلیل بدیهی است که استراتژی متکی بر شریعت - ناتمام و ناقص - آیت الله خامنه ای - از سوی مراجع سیاسی قم هم پشتیبانی می شود - جوابگوی حداقلی پارامترهای حتمی و قطعی الرعایۀ حکومت مدرن نیست، و تا در بنیاد این استراتژی مخرب تغییر حاصل نشود، امکان کمترین حرکت مفیدی محال قطعی است. و وقایع روز نشان می دهد که خامنه ای کمترین عقب نشینی از این موضع غلط خود نکرده است. بعبارت دقیق تر همانطور که براندازان و بدبینان به اصلاح جمهوری اسلامی معتقد بودند و هستند عقب نشینی خامنه ای در پروندۀ هسته ای فقط بدلیل اضطرار حکومتی بوده است و او بنا ندارد این چرخش مصلحتی و از روی اجبار را به سایر وجوه استراتژی خود - بویژه در حوزۀ داخلی - تسری بدهد؛ خامنه ای می خواهد روحانی با سبک کردن بار تحریم ها از فروپاشی حکومت جلوگرفته و بلاتکلیفی استراتژیک 35 سال - علی الخصوص 25 سال - گذشته را تداوم بدهد. 

4- در چنین وضعیتی است که همکاران هشیار و ایراندوست روحانی تن به نمک پاشیدن بزخم های ناسور ملت ندهند و عطای مقام های "پایکوبی بر جنازه های یک ملت کهن فرهنگ" را به لقایش ببخشند و خودشان را شریک "آب در هاون کوبیدن روحانیان دنیاپرست" نکنند. این هشیاری که قطعاً در بسیاری از کابینۀ روحانی هست اگر تداوم بیابد؛ برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی خواهد بود که انشاءالله دعوا از محمود و محمد و اکبر و حسن به مرکز اصلی خود یعنی نوع نگرش و جهان بینی روحانیان مانده در قفای تاریخ هدفگیری بکند. تا اگر هم راه حلی متصور نیست؛ - که نیست - حداقل خوانش "صورت مسئله" دقیق شود. و ایرانیان هم بدانند شوربختانه که اگر حرف خانم ابتکار در "تهرانی ها از تهران بروند درست است. که است". حرف نهایی خامنه ای و حوزۀ قم را هم درست بشنوند که می گویند: "ایرانی ها بهتر است از ایران بروند"! بدبخت فیلم سازانی که پسر جنتی گفته باید فیلم هایی سرشار از امید بسازند!

5- برای راستی آزمایی این تحلیل می توانید سر جهانگیری را تعقیب کنید که کرده توی چاه حوزۀ قم و دارد با مکارم و صافی و جوادی آملی و ... اتمام حجت می کند. او را روحانی فرستاده به قم که قبل از استعفاء آخرین اخطار را به پیرمردان ایدئولوگ جمهوری اسلامی ابلاغ کند. البته که این هم فایده نخواهد داشت، و هاشمی و روحانی خودشان باید با خامنه ای سنگ ها را وابکنند: دیر یا زود اگر از راستگویانند! یا...هو 

۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

فقط بخاطر تو!


مرسی. من خوبم. قصد مراجعت هنوز ندارم. اما گذرا در کامنت دانی آهستان برخی مطالب را می نویسم. که آخرین آن راجع به دعواهای کامنت گذاران است و اینجا هم می گذارم که آیندگان دست خالی نروند تا تصمیم سخت برگشتن:

مقدمه: 

اغلب پیش می آید که اینجا بین کامنت گذاران – و نه لزوماً دوستان – بحث هایی در می گیرد در نکوهش این و آن بخاطر ادبیات متفاوت، توهین، متلک، هرزه نویسی و از این قبیل. و برخی از اعضاء بر آن می شوند که با دادن تزهای وحدت و تفاهم و موارد اخلاقی بخواهند اوضاع را کنترل و به گفتگوی سالم و دوستانه سوق بدهند. می خواهم اغتنام فرصت کنم و از این پست غیر سیاسی و لطیف – مثلاً! – استفاده کنم و نظرم را در مورد بیهودگی چنین تلاشی بنویسم.
کامنت گذاران این وبلاگ – بغیر از آقای یوسفی که مبعوث هستند – به سه دستۀ کلی قابل تقسیمند. که البته اعضای داخل هر دسته خودشان هم در دستۀ مربوطه طیفی را تشکیل می دهند بدون اینکه در امهات دستۀ متعلق بخود شک و تردید و ناباوری داشته باشند.
دستۀ اول:سکولارها هستند که موضوع شان انسان و ماده و زندگی دنیوی است و هر آنچه معنا و معنویت و دین و مذهب و خدا و … است را نیز در این کانسپت – با اجازۀ ع عزیز – اومانیستی مهم و قابل توجه می دانند.
دستۀ دوم: خداباوران و متشرعین هستند که موضوع شان خدا و معنا و زندگی اخروی است و هر آنچه ماده و انسان و زندگی دنیوی و … است را نیز در کانسپت شریعت و خدا و دین و مذهب و فقه قابل نیم نظری – و نه مهم – می دانند.
دستۀ سوم: نواندیشان دینی هستند که موضوع شان خدا-انسان یا انسان-خدا است و هر آنچه از دنیا و آخرت و ماده و معنا و … وجود دارد را در نوسان بین ایندو (هم خدا و هم انسان) قابل تحقق و مورد توجه می دانند و می خواهند.
تکلیف گروه اول (انسان باوران) کاملاً مشخص است. اینان هر آنچه به انسان مربوط است را فقط و فقط از دریچۀ تأیید عقل همان انسان قابل رد یا پذیرش می دانند و خدایشان هم به این دلیل معتبر است که عقل شان وجود او را – بخاطر نیاز به آرامش و معنا یا هر امتیاز دیگر- تأیید می کند. اینان چون با ماده و دانش و عقل سروکار دارند همواره دست پر دارند در بحث های مربوطه. زیرا که اینجا اغلب بحث ها دنیوی و از جنس ماده است و کمیت پذیر و بحساب ریاضی سنجیدنی است. اینان بدلیل داشتن دایرۀ لغات فراوانتر و ادبیات دنیوی تر گاهی یا از روی شیطنت و کری خوانی و یا عقده و غیض و هر چه از عناصری مثل طنز و متلک و دشنام های خفیف و پوشیده و نیش و کنایه هم استفاده می کنند برای تمسخر یا اذیت گروه مقابل.
تکلیف دستۀ دوم (خداباوران و معتقدان به مذهب اجتماعی و مدافعان حکومت بر مبنای شریعت) هم مشخص است. اینان هر آنچه به انسان و غیر انسان و هرچه مربوط است را از دریچۀ ایمان بخدا و مذهب معتبر می دانند و عقل را فقط در مرتبه ای که اعتبار پیشینی خدا را قبول کرده باشد و آن هم فقط در مسایل پیش وپا افتاده و جزیی قابل استناد می دانند. اینان به این دلیل که از آخرت و معنا دفاع می کنند. و معنویت و آخرت و این قبیل مفاهیم انتزاعی هم مسایل حسی هستند؛ نه قدرت و نه منطق و نه ادبیات و نه دایرۀ وازگانی کافی و وافی بمقصود ندارند و لذا همواره در مقابل دستۀ اول (سکولارها و عقلگرایان) کم می آورند. لذا می گردند و در بین حرف های دستۀ اول یک لغت بد یا یک متلک و نیش و کنایه و دشنام پوشیده پیدا کنند. و در مؤدب ترین حالت گیر لغوی می دهند به طرف و بحث را منحرف می کنند و در بدترین حالت مجبور از هرزه نویسی – بقول پسر شجاع نازنین بیان صفات – می شوند. البته که تقصیر هم ندارند زیرا همانطور که گفتم امور اخروی و انتزاعی و حسی به تعریف مادی رکاب نمی دهند و مثل عشق که قابل توصیف برای شخص سوم – بغیر از دو عاشق و معشوق – نیست اینان نیز نمی توانند حس ایمان شان به امری نادیده و غیر مجسم را توضیح و تبیین کنند. فاجعه آنجائی رخ می دهد که دست آوردهای کمی حکومت هم همه منفی است و اینان نمی توانند مثال هم بزنند از نتایجی که باورهایشان بدست اورده اند و ایم.
دستۀ سوم (نوسان کنندگان بین خدا و انسان) اما خودشان هم نمی دانند تکلیف شان چیست. زیرا جمع بین احساس و عقل، ماده و معنا، خدا و انسان و … امری ناممکن است. خدا و انسان، ماده و معنا دوجزء ترکیبی یک واحدند. بعبارت دیگر انسان همان خداست و خدا همان انسان است. این دو فارغ از هم و بصورت مجرد وجود خارجی ندارند. این دوستان محترم اما در حالیکه خودشان بلاتکلیف هستند می خواهند و اصرار دارند که بین گروه اول و گروه دوم که بخون هم تشنه هستند – و باید هم باشند – صلح و صفا و آرامش برقرار کنند. خب بدیهی است که امری محال و نشدنی است.
لذا بنظرم می رسد که هم نیش و کنایه های ما و هم هرزه نویسی های گروه مقابل کاملاً منطقی و طبیعی است و قابل رفع و رجوع نیست مگر آنجائیکه تیغ مقررات صاحب این خانه اجازۀ نشر برخی از نوشته ها را ندهد که البته توصیۀ من نیست و من ترجیح می دهم دعوا شدید یا ضعیف بسته به موقعیت ادامه یابد. و تنها دوای درد وحدت و احترام متقابل زمانی است که حکومت دین شرعی برچیده شود و حکومت عرفی – دین بخش اصلی عرف هم است و بطور طبیعی در تصمیمات حکومت عرفی هم نقش لازم را دارد و خواهد داشت – در ایران برقرار شود. با عذرخواهی از تصدیع وقتتان و با آرزوی اینکه توانسته باشم بحث بسیار پردامنه و چندش آور همۀ ۳۵ سال گذشته را در کوتاه کامنتم بگویم. یا…هو

۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

کوره ده لاریجانی ها؛ مسیر سخت رسیدن علی مطهری به آخر فاجعه!


1- بعد از اتفاقات 28 مرداد سال 32 که منجر به تثبیت قدرت شاه شد و تجدد باری دیگر با سرعت بیشتری در ایران پوست انداخت؛ بویژه بعد از شکست شورش های سال 42؛ روحانیت شیعه به این نتیجه رسید که کشتیبان را سیاستی دگر آمده است و دیگر شغل آخوندی نه آن ارج و قرب اجتماعی را دارد و نه آن سودآوری بدون زیان را مثل سابق. لذا خانواده های روحانی لاجرم رفتند به سمتی که کمتر فرزندان شان را به تعقیب حرفۀ آخوندی ترغیب یا وادار بکنند. زیرا که خود فرزندان هم دیگر رغبتی به شغل پدران نداشتند. لذا ما شاهد هستیم که در بازۀ زمانی 15 سالۀ بین 42 - 57 کمتر خانواده های درشت استخوان روحانی فرزندان آخوند داشته اند. مگر معدودی از ارشدترین روحانیان و مراجع که حداکثر فقط یکی از فرزندان ذکورشان را وادار به حفظ سلسلۀ جلیله! می کرده اند و کرده اند. - پی گیری تبار آخوندهای طلبه شده در این بازۀ زمانی بما می گوید که طلبه های جدید اغلب فرزندان فقیرترین و بی استعدادترین و درمانده ترین خانواده های روستایی و حاشیه نشین بودند مثل مثال اعلایش آخوند آقا ترانی معروف پایداری - درچنین جو آخوند از مد افتاده ای بود که مرتضی مطهری هم که علاوه بر روحانی بودن، دانشگاهی و متجدد نسبی هم بود؛ از فرستادن علی پسر ارشدش به قم و طلبگی پرهیز کرد و علی مطهری روحانی نشد.

2- اما چرخ روزگار ایرانیان بحماقت شاه چنان برعکس چرخید که در فاصلۀ دوساله ای از تشییع جنازۀ روحانیت شیعه (بین 55-57) انقلاب بوقوع پیوست و روحانیت با شوک و بهت عظیم ناباوری؛ قدرت سیاسی ایران را قبضه کرد. شیرینی این قدرت یابی بدون پیش زمینه ای قابل نشان دادن در جامعه اما؛ برای خاندان مرتضی مطهری خوش یمن نبود. و هنوز انقلاب به سه ماهگی نرسیده بود که علی مطهری 21 ساله و بسیار جوان مجبور از در آغوش گرفتن جنازۀ پدرش شد و یتیم شد. درست است که مرگ مطهری پدر خیلی مزایای مادی و معنوی میراثی برای علی بجا گذاشت؛ اما همۀ این ها نمی توانست و نتوانست خلاء فقدان پدر در خانواده را پر کند. و علی مجبور شد جوانی نکرده پیر شود و علاوه بر مسئولیت "مرد خانوادۀ پدری" گرفتار میراث معنوی معلم انقلاب هم بشود. لذا علی مطهری برادرش محمد را روانۀ حوزۀ علمیه کرد تا تداوم بخش میراث شکلی پدرشان باشد و خودش وارد حوزۀ فرهنگ و تنظیم و نشر آثار پدر شهیدش - اعم از شفاهی و کتبی که از عدد هم خارج بود - بشود و شد.

3- علی مطهری که با آرا و افکار پدرش رابطه ای مرید و مرادی و عاشقانه و عارفانه پیدا کرده بود و دارد؛ اما بدلایل هم همان وفاداری به افکار پدرش و هم راست سنتی بودن اغلب دوستان و هم حجره ای های پدرش و محاصره شدن در طیف اصولگرای راست؛ در همان جناح راست هم ماند از نظر سیاسی؛ و گاهی که بقلم وارد حوزۀ سیاست هم می شد بیشترین نقد و تخطئه اش متوجه جناح چپ سابق و اصلاح طلبان لاحق می شد. با این دغدغۀ همیشگی که بازهم فرهنگی - اجتماعی بود: او همواره نگران اباحه گری و بی بند وباری جنسی و فرهنگی و هنری در جامعه بود و است. او که با اصولگرایان سنتی فقط در مورد "پست اجرایی گرفتن روحانیان" اختلاف داشت و همواره متذکر می شد؛ ولی در موضع سیاسی کمترین زاویه ای با قشری ترین اصولگرایان نداشت؛ یک تلنگر حسابی و داخلی هم می خورد یواش یواش. محمد برادر کوچکترش که حالا لباس روحانیت هم پوشیده بود و بدلیل برخورد آزادتر و راحت تر با جامعه که ناشی بود از محصور نبودنش مثل علی؛ ساز متفاوتی می زد و حرف هایی از جنس اصلاح طلبان را زمزمه می کرد؛ و علی شاهد این رشد هم بود. و اگر چه نشان می داد که حرف محمد را نمی شنود؛ اما بالاخره ناخواسته مجبور می شد فقط حرف شنیدۀ محمد را نشنیده بگیرد. زیرا که حرف محمد در اعماق جامعه و خانواده هم نفوذ داشت و مطرح می شد و شنیده می شد. علی مطهری اما مصرّ بود که اگر او آرای مطهری را تدوین و منتشر کند رژیم سیاسی از خلاء تئوریک خلاص می شود و این تشتت های موجود از بین می رود.

4- تا اینکه زمان به ریاست جمهوری احمدی نژاد رسید و مطهری هم با اما و اگرهایی او را اصولگرا قبول کرد و پیشنهاد ورود رسمی به حوزۀ سیاست را پذیرفت و شد نمایندۀ تهران در مجلس هشتم. و از اینجا بود که باورها و اعتماد مطهری به جمهوری اسلامی واقعاً موجود شروع به ریزش کرد. اولین ضربه به مطهری زمانی خورد که می خواست نقطۀ تاریک علامت گذاری کرده اش در پیشانی احمدی نژاد را درمان کند. و آن نقطۀ تاریک مربوط بود به این جمله از تبلیغات تلویزیونی سال 84 احمدی نژاد که گفته بود: "یعنی مشکل کشور ما طرز مو و آرایش و پوشش چندتا جوان در خیابان است!" و مطهری همانموقع جلو نام احمدی نژاد هرهری مذهب و لیبرال فرهنگی ثبت کرده بود. اما هر چه جلوتر آمد و احمدی نژاد و مشایی مواضع تندتری گرفتند راجع به اباحه گری اجتماعی، مطهری منتظر ماند که رأس ایدئولوژی و مکتب (آیت الله خامنه ای) موضع قاطع بگیرد. زیرا شأن وجودی ایشان را در دخالت هنگام بخطر افتادن مسلمات دین مثل حجاب و عفاف می دانست. اما نه تنها رهبر چنین موضعی نگرفت بلکه دید که او با دخالت های سیاسی و خارج از شرح وظایفش مجلس و قوای نظارتی را هم از کار می اندازد و اجازۀ جلوگیری از انکار مسلمات دین از سوی احمدی نژاد را هم نمی دهد.

5- علی مطهری که بغیر از مواضع اباحه گر احمدی نژاد جسارت و استقلال رأی او را تأیید می کرد و دوست داشت؛ کم کم به این نتیجه رسید که نگاهبان اصلی اسلامیت نظام (رهبر) بیشترین همتش را مصروف از کار انداختن جمهوریت نظام هم می کند. در حالیکه او مسئولیت داشت تا با احکام حکومتی چرخ های حکومت در حوزه های اجرایی را روان کرده و روغن کاری کند. تازه یکسال از نمایندگی مجلس مطهری گذشته بود که ایران با انتخابات سال 88 وارد بحران عدم مشروعیت شد. و مطهری از همان روز اول این ندانم کاری و ضعف تدبیر را در رهبری آیت الله خامنه ای به نتیجه رسید: هم عدم نظارت و کنترل کافی به قوای تحت نظر خودش مثل شورای نگهبان و نظامیان و دادگستری را متوجه شد؛ و هم وارد دعوای سیاسی شدن تمام قدش بنفع احمدی نژاد که یکی از طرفین دعوا و مقصر مسبب بود. نمی خواهم تاریخ را دوباره بنویسم که طولانی می شود. و شما خودتان وقایع چهارسال گذشته را خوب می دانید و دیده اید که مطهری چگونه گام بگام به گندیدگی شاخ و برگ نظام وارد شد و پی برد. 

6- اما - و این اما مهم است - علی مطهری با همۀ اشرافی که به پشت پردۀ سیاست پیدا می کرد و گندیدگی را عمیق می یافت. اما هیچگاه به دو چیز شک نکرده بود. اول اینکه رهبر را هم از نظر اجتهادی و آرای مذهبی قبول داشت و هم ایشان را بری از هرگونه آلودگی های مادی و فساد مستولی بر صاحبان قدرت می شناخت. و رهبریش را هنوز نافذ می خواست. دوم اینکه مطهری چنین می پنداشت که هرچه هم موریانۀ بی تدبیری شاخ و برگ یا حتی ساقۀ انقلاب و جمهوری اسلامی را رنجور کرده باشد؛ ریشه های سالم باقی مانده در آن خواهد توانست این پژمردگی های گسترده را بسترد و جمهوری اسلامی قادر خواهد بود به آرمان های پدرش بازگردد و جامۀ عمل بپوشاند. بزرگترین دلخوشی مطهری در این بخش؛ اعتقادی بود که او به روحانیت اصیل و خانواده های قرص و محکم شان داشت. یکی از این خانواده ها خانوادۀ لاریجانی ها بود. علی مطهری که خواهرش را هم به یکی از برادران لاریجانی به نکاح داده بود؛ بعد از خاندان مطهری بیشترین اطمینان را به اصالت خانوادۀ دامادشان علی لاریجانی داشت. زیرا که پدرش فقط برای اعتماد به اصالت روحانی و پاک سیرتی این خاندان بود که دخترش را به علی لاریجانی داده بود.

7- درست است که امروزه و در دنیای مدرن استناد و افتخار به تبار خانوادگی از مد افتاده - البته نه به آن شوری که ایرانی های آلامد تصویر و تصور می کنند - اما قبیله و عشیره و خانواده در جوامع سنتی اهمیت فوق العاده و قطعی دارد. تا جائیکه حتی در نام گذاری ها هم فرزند - بویژه پسر - بدون نام پدر برسمیت شناخته نمی شود. و این نیست غیر از اینکه بویژه اسلام معتقد است که اصالت خون - مثل قبایل عرب در صدر اسلام - مهمترین شاخصۀ شناخت سره از ناسره است. القصه ماجرای مطهری تا بدانجا پیش رفت که ابتدا پروندۀ زمین خواری برادر بزرگ دامادشان مطرح شد. مطهری اولین شوک را اینجا دریافت کرد. اما چون اقامۀ دعوا از سوی دولت منفور احمدی نژاد انجام شده بود و صادق لاریجانی هم قول رسیدگی قوی و سریع داده بود؛ مطهری ناچار حفظ آبرو کرد و دندان روی جگر سایید تا اصل موضوع در دادگاه ثابت شود یا نشود.

8- بجرأت می توان قسم خورد که شوکه ترین و ناراحت ترین فرد در آن روز تاریخی سؤال از احمدی نژاد در مجلس هشتم که منجر به نمایش فیلم فاضل لاریجانی در دفتر مرتضوی شد علی مطهری بود و بس. او که می خواست احمدی نژاد را رسوای دروغ و دغل و هرهری مذهبی و قانون گریزی و خائن به کشور بکند؛ در یک لحظه برادر دامادشان از خانوادۀ بزرگ و اصیل لاریجانی ها را دید که مثل افراد درمانده و دریوزه در حال زد و بند تلکه گیری است از رسواترین مدیر احمدی نژاد. اینجا بود که جمهوری اسلامی ساختاری شد مخروبه و بر سر فرزند معلم انقلاب آوار شد. مطهری آچمز شده بود و رؤیاهایش را باخته بود. اما این تف سربالا را چگونه باید فریاد می کرد. پس دم فروبست و صم بکم به گوشه ای نشست و نظاره به انتظار کرد. او در ابتدا گمان می کرد که باید منتظر یک قتل خانوادگی قبیله ای باشد و برادران لاریجانی که رؤسای دو قوۀ اصلی کشور را هم در اختیار داشتند فاضل را بجرم لکه دار کردن نام خانواده لاریجانی ها خواهند کشت.

9- شک ندارم که این فکر را با مادرش و برادرش و خانواده اش هم در میان گذاشته است و از آنان خواسته که علی لاریجانی را آرام کنند. و باز تردید ندارم که محمد برادرش و مادر علی مطهری این انتقام را بدوی و خارج از زمانه دانسته و به او دلداری داده اند که دنیا مدرن شده و نیازی به کشتن نیست و علی لاریجانی چنین قتلی را مرتکب نخواهد شد. و اضافه کرده اند که علی لاریجانی و سایر لاریجانی های خانواده؛ فاضل را طرد خواهند کرد و طبق اعلامیۀ رسمی از کثافتکاری او تبری خواهند جست مثل همۀ سیاستمداران دنیای مدرن. و مهمتر اینکه پرونده اش را در سریعترین وقت ممکن رسیدگی خواهند کرد. اما و اما مطهری تا دیروز نشست و نظاره کرد. و نه تنها از کشتن خبری نشد بلکه از برائت شفاهی هم خبری نشد. نه تنها فاضل طرد نشد بلکه به او یاد داده شد که در دادگاه منکر همه چیز بشود و بگوید مرتضوی فیلم مرا دزدیده و با مونتاژ در کنار خودش و بابک زنجانی حرف  سوار لبهای من کرده و صدایم را هم تقلید کرده است. تمام شد! نه؛ تمام نشد. نه تنها فاضل لاریجانی این خزعبلات را گفته بلکه دیروز اصلاً در دادگاهش هم حاضر نشده است. تمام شد! نه؛ تمام نشد. و نه تنها فاضل بدادگاه نرفته است که برادر زمین خوارش را هم فرستاده به تلویزیون که بگوید ما پاکترین و خدمتگزارترین خانواده به جمهوری اسلامی بوده ایم و هستیم و مطهری دهانش بوی شیر می دهد و نمی فهمد راجع به سران فتنه چه بگوید.

10- خب علی مطهری هم دیوانه شده است و زده به سیم آخر. چون حالا فهمیده که جمهوری اسلامی گندیده است. نه تنها در شاخ و برگ و ساقه. بلکه از ریشه و اساس و خانواده! تسلیت می گویم به علی ابن مرتضی! یا...هو

۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

آقای رییس جمهور روحانی؛ با مردم حرف نزن! با جک استراو روبوسی کن!


1- امروز هم جک استراو آمده به ایران بدعوت منصوری نمایندۀ کاشان که در زمان انتخاب شدنش می گفتند سرهنگ بازنشستۀ ارتش است - اگر راست باشد بد هم نیست بعد از همه جا سپاهی - و هم دکتر روحانی برای اولین بار با کل استاندارانش صحبت کرده از سیر تا پیاز. از آمدن هیئت پارلمانی انگلیس تنها خبر مهم، ترس و وادادگی نمایندگان مجلس - از رییس گرفته تا آبدارچی - است که نکند قرآن خدا غلط شود و انگلیسی های مهمان سرخر را کج کنند بسمت یاران فتنه! مثل همتایان اتحادیۀ اروپایی و سلام علیکی و احیاناً خوش و بشی بکنند با چند شهروند آزاد و آباد! و بدون جمهوری اسلامی و فقط ایرانی. لذا مرتب بهمدیگر هشدار می دهند و پروتکل می نویسند و مقررات وضع می کنند که جک استراو خطرناک است و به او نزدیک نشوید. و قبل از همه علی لاریجانی رییس شان را منع کرده اند از چنین دیدار خطرناکی! در حالیکه متوجه نیستند که ضربه را خورده اند از زنان هیئت پارلمان اروپا؛ که از ابتدا هم معلوم بود با مخالفان جمهوری اسلامی در خارج بده بستان های عاطفی داشتند - بویژه برخی شان - و انگلیسی ها که دنیا را سیاست می کنند و آداب و سنن دنیا را خودشان چنان سخت و غیرقابل خدشه نوشته اند که کسی دست بحرکات غیر دیپلماتیک نزند؛ نیاز به کنترل رسایی و کوثری ندارند و باید از محمد جواد لاریجانی آدرس بگیرند رفتار و گفتار با سیاستمداران انگلیسی را.

2- همزمان با دید و بازدیدهای سطوح نه چندان نامدار پارلمانی با هیئت بریتانیا و جک استراو، دکتر روحانی رییس جمهور هم سخنرانی مفصلی داشته در جمع استانداران که گویا بالاخره بعد از چهارماه از استقرار دولت جدید تکمیل شده اند و به دیدار رییس جمهور آمده اند. روحانی حرف های زیادی گفته است به استانداران و من قصد تجزیه و تحلیل سخنان ایشان را ندارم که بسیار خواهند بود در داخل و خارج که به آن بپردازند. من فقط به یک بخش از گفتۀ روحانی حساس بودم و یک کلیشه واژه ای بنام "اگر لازم باشد مسایل کشور را مستقیماً به مردم خواهم گفت". بخشی که می خواهم وارد بشوم مربوط است به تأکید روحانی به اعتدال و روند انتخاب استانداران و انتظار از آنان. روحانی گفته است که سعی شده استاندارانی با تعامل و تعادل همه جانبه انتخاب شوند که قدرت تعامل و تعادل با همۀ مراکز دیگر قدرت مثل امام جمعه ها و نماینده های استان ها و فرماندهان سپاه ها و نیروهای انتظامی و دیگر نهادها را داشته باشند و در عمل هم انتظارش را گفته که سعی در به تفاهم رسیدن با سایر مراکز قدرت در استان هاست.

3- حرف تفاهم و تعادل با همۀ مراکز قدرت متفرق در جمهوری اسلامی یک پیام خوشبینانه دارد برای هواداران معتدل دکتر روحانی و آن ها را خوشحال می کند چنین بینش وفاداری از رییس جمهور "روحانی مچکریم"! اما این توصیه پیامی بدبینانه ای هم دارد در برداشت فلسفی و البته تجربۀ سی ساله. و آن این است که وقتی قرار شده همه با هم هماهنگ شوند و تعامل کنند برون دادش جز این نخواهد بود که منتظر انجام کاری نباشیم. بویژه در جایی که دکتر روحانی از ابتدای ریاست جمهوریش وسواس عجیبی داشته برای پرهیز از بکار بردن واژۀ "قاطعیت". بعبارت دیگر هیچگاه نشنیده ام از روحانی که بگوید فلان و بهمان کنید برای تصمیم سازی و سپس خودتان تصمیم بگیرید؛ و مهمتر اینکه وقتی تصمیمی را گرفتید بدون توجه به نق و نوق این و آن تصمیماتتان را با قاطعیت اجرایی کنید؛ من هم مثل کوه پشتتان ایستاده ام.

4- اما حرف ترسناک روحانی در همان ترکیب واژۀ "مستقیم به مردم خواهم گفت" است. زیرا که مردم ایران این کلیشۀ متعفن را بارها و بارها از دهان هر دولتمردی مکرر شنیده اند از خاتمی گرفته تا احمدی نژاد. اما هیچگاه نه کسی حرفی بمردم گفته و نه کسی حرفی داشته که به مردم بگوید. علت هم کاملاً معلوم است. زیرا اگر حرفی قابل گفتن بمردم باشد احتیاج بمانور تهدیدی "بمردم خواهم گفت" ندارد و رییس جمهور آن حرف را هم مثل همۀ حرف های الکی و دلخوش کننده اش بمردم می گوید و نیاز به تبلیغاتی کردن آن نیست. پس آن حرفی که خاتمی و احمدی و حالا روحانی ادعای گفتنش بمردم را دارند - بدلیل ورود به حیطۀ قدرت بی مسئولیت خامنه ای - اصلاً قابل گفتن نیست. توضیح روشنتری بدهم: موانع پیش پای رؤسای جمهور با یا بی واسطه به مراکز قدرت انتصابی و در اختیار رهبری مربوط است. و کسی نمی تواند مثلاً از تندروان یا خشکه مقدسان یا رانت خواران یا اقتصادهای خارج از ادارۀ دولت یا قوۀ قضائیه و یا مقننۀ منصوب رهبر حرفی بزند؛ بدون اینکه به رهبر مستقیم یا غیرمستقیم این همه یعنی آیت الله خامنه ای و مراجع روحانیت نشت نکند یا مربوط نباشد. خب کسی که از هر چند سخنش یکی اشارۀ وارد یا ناوارد به تدبیر و رهنمودهای رهبرمعظم انقلاب باشد چطور می خواهد و می تواند بمردم بگوید ساختار مشکل دارد. و راه حل هم این است که یا رهبر همان رییس جمهور هم باشد و امام جمعه ضمناً استاندار. و یا برعکس رییس جمهور باید خودش هم رهبر باشد و استاندار خودش هم امام جمعه!

5- این حرف ها را به این دلیل زدم که روحانی اصرار داشته که نقدش بکنیم و الا من هم مثل خیل خوشبینان، لاجرم می گفتم انشاءالله گربه است. اما با همۀ این احوال - چون می دانم که دکتر روحانی با جک استراو علقۀ عاطفی هم دارد و الحق که استراو هم هم در تعریف از ایران و هم از روحانی سنگ تمام گذاشته این چند وقت - به رییس جمهور می گویم بی خیال گزارش - همیشه نسیه و نشدنی - مشکلات به مردم شود و یک دیدار چنیم و چرب و چیل رسمی بکند با هیئت بریتانیایی و ماچ و بوسۀ غلیظ با نمایندۀ پارلمان لاحق ووزیر خارجۀ اسبق بریتانیا؛ که هم پالس خوبی خواهد بود برای مخالفان داخلی اش و هم برکات زیاد خواهد داشت در مناسبات اروپایی و جهانی! یا...هو 

۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه

خدا قوت سردار قالیباف بخاطر تهران و تئاتر و هنر و زیر گذر شیک!

erfan khoshkhoo (14 of 25)-2.jpg

اینجا و در همۀ خبرگزاری های داخلی

1- ربطی به ارادت شخصی من ندارد این مطلب کوتاه. من دارم از بهترین مدیر همۀ سال های بلاتکلیف جمهوری اسلامی حرف می زنم. قالیباف امروز بازهم یکی از بهترین طرح هایش را در زیرگذر چهارراه ولی عصر افتتاح کرد و دل های زیادی را شاد. از هنرمندان و مشتریان و اندیشمندان تئاتر گرفته که بخاطر ایستگاه مترو در محوطۀ تئاتر شهر غصه ها می خوردند؛ تا استادان و دانشجویان دانشگاه تهران که مهمترین محور رفت و آمدشان را تسهیل کرده؛ تا کسبه ای که بازارشان را پررونق تر خواهند دید با مشتریان کمتر عصبی از شلوغی چهارراه ولی عصر؛ تا جوانان بیکاری که عادت دارند روزانه چندین ساعت بالا پایین بروند از این طولانی ترین و زیبا ترین خیابان خاورمیانه! تا چشم انداز مسافران مترو و ...

2- حرفم را پس می گیرم در اولین جملۀ پاراگراف بالا؛ و می گویم که ارادت من به سردار قالیباف مطلقاً شخصی نبوده از ابتدا. بلکه او مرا نیز مثل همۀ همکاران و همراهان و همشهریان خودش مجذوب گرمای گل بودن خودش در این زمستان سرد کرده است و تعریفی بالاتر از یک "خدا قوت جانانه" بی تعریفی است از این مدیر نمونۀ ایرانی همۀ 30 سال گذشته: آرام، بدون منت، بدون پز، بدون وراجی، بدون سوء استفاده، بدون پروپاگاندا، بدون بهانه گیری، بدون درگیری و ... با طرح های مدرن و زیبا و رشک برانگیز برای هر شهر مدرن امروزی. دوستش دارم و یکی از بزرگترین تأسف هایم ندیدن تهران قالیباف است بمدت طولانی.

3- او یگانه است در نوع خودش. و من فکر و دست و بازویش را می بوسم. مرسی سردار! یا...هو

بعد از تحریر: هر کسی می خواهد آیۀ یأس بخواند؛ توجه بکند که محمد باقر قالیباف استراتژیست و سیاستگذار جمهوری اسلامی نیست. بلکه او فقط شهردار تهران است.

۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

بابک زنجانی بدون اتهام و شاکی مشخص در زندان! علاوه بر قضات وکلا هم گندیده اند.


1- وقتی که ساعتی از بازداشت سیاسی بابک زنجانی گذشته بود؛ تقریباً مطمئن بودم که در هرولۀ ضد فساد ظاهری مستولی بر جامعۀ شب زدگان ایران کسی پیدا نخواهد شد که به این بازداشت خودسرانه و غیر حقوقی اعتراض بکند؛ لذا با عجله آمدم و آن مطلب " بازداشت زنجانی... " را نوشتم تا بلکه هشداری باشد به جامعۀ وکلای مستقل داخل و مدافعان حقوق بشر خارج تا از این تاراج سیاسی و جدید دادگستری در ایران انتقاد و به آن اعتراض کنند. اما در کمال ناباوری و تأسف بعد از یک هفته گذشته از این بازداشت نامعلوم حتی یک وکیل هم - چه در داخل و چه در خارج - به این ترفند سیاسی جمهوری اسلامی اعتراض نکرد و بابک زنجانی کماکان بدون اتهام مشخص و شاکی معلوم در زندانی با شرایط  نامعلوم باقی ماند و مانده است. دارم از وکلایی در داخل صحبت می کنم که برای قطع یک درخت در شهر مقاله های آتشین و سوزناک چند صفحه ای می نویسند در مطبوعات؛ و وکلایی در خارج که بخاطر دستمالی قیصریه ای را به آتش می کشند.

2- رگ گردن ضدفساد و ضد سرمایۀ کسی بیرون نزند. زیرا من خودم جزو اولین کسانی بودم که علیه بابک زنجانی و ثروت کلان غیر متعارفش مطلب نوشته ام و بسیار سخت و محکم هم به او و مناسبات بوجود آورندۀ این تیپ ثروتمندان تاخته ام. اینک اما صحبت از قانون است و حقوق و رسیدگی قضایی. زیرا در هیچ متن حقوقی و قانونی جمهوری اسلامی موجود به هیچ مقام و منصبی اعم از قضایی و غیر آن اجازه داده نشده است که فردی را بدون اتهام مشخص و شاکی معین بازداشت کرده و بمدت نامعلومی او را در زندان نگاه دارد. بدون اینکه نه خود دستگاه قضا در مورد فرد بازداشت شده و وضعیت او اطلاع رسانی کند؛ و نه اجازه بدهد که ناظر بیرونی بی طرفی اعم از جامعۀ وکلا و غیر آن به فرد بازداشت شده دسترسی داشته باشند. 

3- اینکه محسنی اژه ای بیاید و اظهار کند که اتهام بابک زنجانی مالی است و چون پرونده در مرحلۀ تحقیق است نمی تواند جزییات را مطرح کند حرفی مزخرف و غیرحقوقی است و رافع ابهامات متعدد در مورد سیاسی بودن این بازداشت نیست. زیرا اتهام مالی واژۀ حقوقی نیست و باید نوع اتهام - آنچه که به متهم توجه داده شده و ابلاغ شده است - دقیق باشد. و مهمتر اینکه شاکی این اتهام چه شخصیت حقیقی یا حقوقی بوده است و چرا! دم دست ترین اتهام شایع شده در افکار عمومی مربوط است به طلب وزارت نفت از بابک زنجانی و عدم واریز آن به حساب دولت؛ که در همین مورد جعلی بودن یا نبودن ادعای زنجانی هم مطرح شده است. خب اگر یکی از اتهامات زنجانی همین مورد باشد باید شکایت بانک مرکزی و وزارت نفت را همراه داشته باشد. در حالیکه هم بانک مرکزی ولی الله سیف و هم وزارت نفت بیژن زنگنه کمترین اظهاری راجع به موضوع نکرده و نمی کنند. که با توجه به پاسخگو بودن دولت روحانی بعید بنظر می رسد که آن ها شاکی پرونده بوده اند و حالا سکوت کرده اند.

4- من سواد حقوقی تخصصی ندارم و نمی خواهم وارد جزییات حقوقی بشوم. فقط خواستم مجدداً شاخک های - اگر در خانۀ وکلای داخل و خارج کس هست - وکلا و حقوقدانان و مدافعان حقوق بشر را تیز بکنم برای دفاع از حقوق بابک زنجانی. مثل هر متهم  دیگری که تا قبل از محاکمۀ مشخص برای اتهام مشخص و با شاکیان معین و طی آیین دادرسی مشخص و صدور حکم مجرمیت یا برائت باید رعایت و دفاع شود.

5- واقعیت ماجرا این است که چنین بنظرم می رسد که مافیای مداحان - اعم از مداحان مذهبی و مداحان حکومتی - حاکم بر اقتصاد کشور چند سره بار می کنند. به این ترتیب که ابتدا بخش مهمی از ثروت کشور را منتقل می کنند بنام یک لاقبا مثل زنجانی و جزایری و مه آفرید و زنوزی و ضراب و ... و در این انتقال شبکه های خودشان را با رشوه ها و اختلاس های کلان تغذیه می کنند. بعد که تاریخ مصرف هرکدام از این ها تمام شد این بار او را بازداشت و همۀ ثروت منتقل شده را بازپس می گیرند و این بار به بهانۀ برگرداندن ثروت ملی همۀ دارایی های قبلاً بخشیده شده به مجرم و دوست سابق را مصادره کرده و از راه نقل و انتقال مجدد این دارایی ها به اشخاص جدید مجدداً شبکه های خویش را فربه می کنند. این روش بعلت بالا بودن نرخ تورم در ایران خیلی روش کارآمدی است. زیرا به مافیا اجازه می دهد مثلاً سرمایۀ داده شده به زنجانی با دلار 1000 تومان را با دلار 3000 تومان پس بگیرد و ضمن برگردان دارایی دولت در همان 1000 تومان 2000 هزار تومان بقیه را حلال و طاهر تصاحب کند و پز ضد فساد هم بگیرد. البته بهترین حالت را گفتم و الا عملاً از همان هزارتومان هم کمتر از نصف آن قابل بازیافت نیست. فساد بخش قضایی در این انتقال دوم است که سهم خودش از فساد های بزرگ را بدست می آورد. یا...هو

۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

ضعف های خصلتی و سیاسی اوباما و روحانی بیشتر بوی جنگ می دهد تا سازش!


1- خبرها حاکی از وخامت رو به بهبود اوضاع کشور دارد. اما نه آن امیدی که هواداران روحانی در 24 خرداد به آن دلبسته بودند. بلکه امیدی که جناح تندرو در حال برنامه ریزی است برای یکطرفه کردن بازی در 2014. البته که جنگ و بمباران بهترین گزینه نیست برای ایران. اما وقتی که جمهوری اسلامی راهی جز جنگ را نفی می کند کاری نمی شود کرد و باید گفت راضی ام به رضای حضرت آقا!

2- نشانه ها برای من خارج از حوصلۀ شمارش است. اما مهم این است که وقتی همۀ این نشانه ها را کنار هم می گذارم خیلی شبیه این مثل عامیانه می شود که وقتی دوتا فرد ضعیف بخواهند با هم سازش کنند بیشتر بجنگ منتهی می شود تا سازش و آشتی. زیرا وقتی هردوطرف یک سازش دچار ضعف باشند هرکدام دنبال استفادۀ حداکثر از ضعف طرف مقابل برمی آیند؛ و به توهم قوت خویش راضی به سهم طبیعی خود از مذاکره و سازش نمی شوند. من حتی خیلی بعید نمی دانم که هم اوبامای پوپولیست - در قالب جامعۀ امریکا - در امریکا و هم روحانی نخبه گرا (بخوان بدون راهبرد و بلاتکلیف)  در ایران هر دو اولین دولت های تاریخ دو کشور امریکا و جمهوری اسلامی بشوند؛ که قبل از پایان طبیعی دورۀ قانونی ریاست شان دچار سقوط و استعفاء و کناره گیری شوند. البته این ادعا اگر در مورد امریکا بیشتر شبیه طنز باشد؛ در مورد ایران کاملاً جدی است.

3- همانطور که می دانیم هم اوباما در امریکا و هم روحانی در ایران نه تنها از سوی تندروان مخالف خود مورد تهدید و تضعیف هستند؛ بلکه از سوی دوستان بالفعل و بالقوۀ خودشان هم مورد پذیرش لازم نیستند. و با کمال تأسف به دلیل ضعف این هر دو رییس جمهور؛ هم دموکرات های درشت در امریکا و هم اصلاح طلبان درشت در ایران نوع مواجهۀ اوباما و روحانی با مشکلات را نمی پذیرند و در جبهۀ مخالف آنان بازی می کنند و خوهند کرد. درست است که عدۀ بسیار زیاد مهمی از امریکائیان سفید اعقاب کاشفان قاره، از اوباما یک نفرت شخصی و تا اندازه ای رسوب فکر نژادی هم دارند، و جز به پاک کردن تاریخ امریکا از این "یکبار ریاست جمهوری ناخالصان" رضایت نمی دهند؛ اما دموکرات های هم حزبی اوباما هم که خودشان او را رییس جمهور کرده اند اوباما را یک فرد ضعیف و کسی که ابهت امریکا در جهان را شکسته است می دانند و دوستش ندارند.

4- در چنین اوضاعی است که مذاکرات اتمی ایران و امریکا پیش نخواهد رفت و مرتب بکسوات خواهد کرد در لجن زار ضعف های دو رییس دولت. زیرا از اینجا به بعد هم کری و اوباما و هم ظریف و روحانی با خواسته ها و سختگیری های رقبا و مخالفان داخلی خودشان پشت میز مذاکره خواهند آمد و نه خواسته ها و آسانگیری های جلو برندۀ سازش طرفین. و اتفاقاً بنظرم می رسد که اوباما در نهایت مشتاق جنگی خواهد شد که همیشه از آن نفرت داشته است. و آن زمانی اتفاق خواهد افتاد که اوباما تحریک شود که به اندازۀ کافی امریکایی نیست و چنین انگی را تهدیدی برای رنگین پوستان هموطنش در آیندۀ سیاسی امریکا احساس کند. و خواهد کرد.

5- در ایران اما روحانی اولین نشانه را داده است در دیدار با نمایندگان گیلان و از استعفای وزیران کابینه اش خبر داده در مقابل فشار تندروها. روحانی با این رویه و روحیۀ محافظه کار حداکثری مرد سیاست امروز ایران نیست و او نخواهد توانست بازی را علنی و رودر رو با آیت الله خامنه ای و روحانیت همراهش انجام بدهد؛ و تنها امکان نهایی اش تهدید و حتی اجرای استعفاست و نه سیاست ورزی مدرن و چالش برانگیز با جناح اقتدارگرا. روحانی حتی بسیار محتمل است که با شورش های نان در سال 93 هم مواجه شود وقتی سیاست خارجی اش بگل خواهد نشست. زیرا حتی در صورت محقق شدن ارقام درآمدی بودجه ای که نوشته بازهم معدود طرح های عمرانی زود بازده انتخاب شده اش از بین چند صد هزار طرح نیمه تمام بیشتر تزریق پول خواهد کرد به اقتصاد متورم؛ قبل از به سرانجام رسیدن طرح ها و وارد چرخۀ تولید ضد تورم شدن آن ها.

6- خب برگردم به همان تمثیل دعوای آدم های ضعیف در ابتدای نوشته ام و یادآوری کنم که در دعوای بین دو فرد ضعیف قانون بدیهی و طبیعی به درازا و برندگی تیغه های چاقوی در دست طرفین بستگی مطلق دارد. خامنه ای با کارد کند میوه خوری در مقابل امریکا با کارد تیز سلاخی. خدا رحم کند به وطن ما! یا...هو

جمهوری اسلامی تطبیق پذیر، اصلاح پذیر و شکست پذیر نیست. روزمره باشیم و شاد فعلاً!

Luncheon of the Boating Party


1- گل کوچیک! فوتبال نیست. و فوتسال هم نیست. و در عین حال هر دو آن هاست. فوتبال نیست به این دلیل که فوتبال ورزشی است با تعریف مشخص، با تعداد بازیکنان مشخص، در زمین با ابعاد معلوم، با قوانین ومقررات جهانی و ... و فوتسال هم نیست به این دلیل که فوتسال هم مثل فوتبال دارای مشخصات و قوانین و مقررات ثابت و جهانی است و فقط  درکمیت ها با فوتبال متفاوت است. اما فوتبال و فوتسال هم است آنجائیکه در فرهنگ عامه هر جا توپی باشد و با پا به بازی گرفته شود؛ آن ورزش یا بازی را فوتبال می گوییم. گل کوچیک! فوتبالی است محلی که هیچکدام از اجزاء تشکیل دهنده اش تعریف پیشینی ندارد. و گروه دوستان یا همکاران یا هم محلی ها یا... خودشان در بین خودشان و بر مبنای میل و امکانات و هدف و... تفریحی یا کرکری و روکم کنی که دارند تصمیم می گیرند که چه کمیت هایی را توافق دارند و در همان بازی بخصوص آن را رعایت خواهند کرد. درست است که برخی کمیت ها ممکن است به عرف و تکرار در چند محله یا تیم مشترک باشد ولی اجباری به این کار نیست چون همه چیز به اراده و میل گروه تشکیل دهندۀ بازی وابسته است ونه هیچ چیز دیگر. همین طور اگر چه برخی اصطلاحات بعادت از فوتبال و فوتسال مثل پنالتی و کرنر و از این قبیل، مورد استفاده قرار می گیرد ولی هیچ کدام با اجبار قانون پیشینی اولاً و قانون جهانی ثانیاً همراه نیست.

2- جمهوری اسلامی حکومت نیست و انقلاب هم. و در عین حال هر دو آن هاست. حکومت نیست به این دلیل که حکومت تعریف جهانی با مقتضیات مربوط به خودش را دارد که مهمترین آن نظم قابل بازشناخت عامه و عنصر "تعیین تکلیف حکومت شوندگان از سوی حکومت کنندگان بطوری که اکثریت قریب به اتفاق مردم از این تکالیف برداشت شفاف و خط کشی شده داشته باشند"است. و همین طور انقلاب نیست چون هرج و مرج مطلق و قابل لمس توده ها را ندارد. و در بی نظمی خود دارای نظمی مستقر است. ولی جمهوری اسلامی در عین حال حکومت است به این دلیل که هر جا جمعیتی باشند و معدودی از آدم ها بر این جمعیت مسلط باشند در اصطلاح عامه حکومت خوانده می شود. و همین طور است انقلاب بودن جمهوری اسلامی؛ زیرا که هرج و مرج وهرکی هر کی بودن انقلاب هم در جای جای آن چه به زمان وچه به مکان قابل نشان دادن است. جمهوری اسلامی یک بازی گل کوچیک است: یک حکومت محلی که لزومی و تعهدی بر رعایت و تبعیت از هیچ نظم و انتظام و قانون و مقررات پیشینی ملی و جهانی ندارد. در بهترین حالت اینطور می شود گفت که جمهوری اسلامی حکومتی محلی و محدود است که تعدادی روحانی بنا به میل و سلیقۀ خود هر روز به بازی می گذارند و هرجا لازم دیدند مقررات وقوانین بازی محلی و منحصر به خودشان را تعویض یا جابجا می کنند.

3- لذا ست که هر بازیکن غریبه ای که بخواهد وارد این بازی محلی بشود اگر مارادونا یا لیونل مسی هم باشد ضایع می شود. زیرا که او اگر بخواهد خودش را با قوانین و مقررات فوتبال تطبیق بدهد ممکن نیست چون بازی روحانیان فوتبال نیست. وهمین طور است اگر بخواهد با قوانین فوتسال عمل کند. پس لاجرم او نخواهد توانست با مقرراتی که فقط در ذهن بازیکنان روحانی است ارتباط ماورائی بگیرد و هماهنگ بازی کند و خودش را و بازی را پیش ببرد. این بازی روحانیان وتیم شان شکست پذیر و اصلاح پذیر هم نیست زیرا ما وقتی می توانیم تیمی یا ورزشکاری یا رقیبی را شکست بدهیم یا موقعیتی و وضعیتی را اصلاح بکنیم که بر یک مقررات پیشینی و متعین توافق داشته باشیم. در غیر این صورت شما هرجور بازی کنید حریف و رقیب می تواند آنرا خطا محسوب کرده و بازی را بنفع خود متوقف کند.

4- با یک مثال کمی فانتزی هم از ورزش بوکس ساده تر کنم منظورم را: شما تصمیم می گیرید با بوکسوری رقیب مبارزه کنید و او را شکست بدهید. هر بازی و مسابقه و رقابتی دو طرف بازیگر دارد و هر بازیگری به دو کوشش حیاتی مجبور؛ که بدون اولویت یکی آمادگی خود است و دیگری شناخت از حریف. شما اگر محمد علی کلی دهۀ 60 میلادی باشید و حریف تان لیدی گاگای دهۀ اول قرن 21 میلادی بازهم فرقی در صورت مسأله نمی کند. چرا که اگر کلی هم نداند که شگرد لیدی گاگا روی رینگ بوکس کدام است و نقاط قوت و ضعف او چیست؛ باز هم نخواهد توانست آن کوهی از فولاد به این برگی از سکس غلبه کند.

5- شما ماه ها وقت صرف می کنید تا می فهمید که جمهوری اسلامی گاردی بسته دارد اولاً؛ جناح راستی شکننده دارد ثانیاً؛ هوک های چپ ریز وتیزی در جناح چپ دارد ثالثاً؛ رقص پا ندارد و ساکن بازی می کند رابعاً و الی ماشاءالله. اما روز مسابقه که وارد رینگ می شوید با بوکسوری کاملاً متضاد با شناخت تمرین کرده تان مواجه می شوید که گاردی باز، دست راستی بشدت قوی، دست چپی چلاق، رقص پایی بسرعت فرفره و الا ماشاءالله دارد. نتیجه معلوم است که معلوم است: شکست کِلِی وپیروزی لیدی گاگا. در چنین باختی طبیعی است که شما نه تنها سرافکنده و خودتحقیر می شوید بلکه دوستان و تماشاچیان هم شروع می کنند به سخره گرفتن شما و بازی و خودشان،  و حداکثر کوشش بعدی شان را صرف پیدا کردن یک جورج فورمن یا مایک تایسون می کنند.

6- وقتی ما در بدیهیات شناخت جانوری به کراهت جمهوری اسلامی درمانده باشیم و گمان کنیم که با حکومتی در ابعاد تعریف حکومت مدرن روبرو هستیم و نباشد -که نیست- با چه چیزی می خواهیم خودمان را تطبیق بدهیم. یا چه چیزی را می خواهیم اصلاح کنیم. و از همه بدتر کدام حریف را می خواهیم شکست بدهیم آن هم با ناک دان و ناک اوت. در این جاست که به همۀ خودمان که تماشاگرانی مستأصل و در حال خود زنی هستیم من تیتر مطلبم را می گویم: "جمهوری اسلامی تطبیق پذیر، اصلاح پذیر، شکست پذیر نیست. روزمره باشید و غصه نخورید و بهمدیگر گیر ندهید و زندگی را شاد برگزار کنید در حد ممکن!

7- جمهوری اسلامی فقط می تواند فرو بپاشد یا به استحاله از درون یا به جنگ از بیرون! جنگ از بیرون وحشتناک است و کشورمان را نابود می کند. لذا تنها راه حل باقیمانده استحاله از درون است. و اینجاست که من هم پیشنهاد می کنم باید با زندگی و شادی از سوی ما و با نتیجۀ قطعی بروز چند تیرگی و شکاف در درون حاکمیت؛ گروگان بانان سی وسه ساله را واداریم که هر چه بیشتر خودشان را برون ریزی کنند و  بشناخت دقیق ما و جهان از ماهیت اصلی شان کمک کنند تا هم ما بدانیم با چه حریفی وبا چه مشخصاتی باید مبارزه کنیم. و هم افکار عمومی جهان بتواند با ما همذات پنداری کند، و سه دیگر اینکه حاکمان متحجر نتوانند خودشان را در قالب انقلاب و هرج ومرج؛ حکومت و دارای نظم و نسق معرفی کنند. و مهمتر از آن بتوانیم از شکاف های داخل بازیگران اصلی یارگیری کنییم. یا...هو

پی نوشت: این پست را یکبار در 14 تیر 90 خورشیدی منتشر کرده ام. دیدم بغض جوانان را و سیرکی که داشت از شادی خالی می شد. گفتم حرف اصلی را یکبار دیگر مرور کنیم و زیادی حرص نخوریم و زندگی ادامه ارد.

۱۳۹۲ دی ۱۱, چهارشنبه

سال 2014 میلادی مبارک!


متن تبریک را فردا می نویسم!

این قطعه را "مستانه" فرستاده برای دلقک با امید بازگشتش در این فصل سرد:
البته که دلقک نماد شادی حذف شده از زیست ما در وطن و بی وطن است؛ به همت پی گیر و سمج بی وطنان و دلقکان دربار فقیهان. من هم در آرزوی مستانه شریکم برای "یکبار دیگر شادی در وطن" در سال 2014 میلادی. انشاء الله. سرفراز باشید:

بهار با گلهای زیبا، نشسته بر دامان طبیعت آمد و رفت...

"تابستان با طعم لذیذ گوجه سبز

میان صدای بچه هایی که در کوچه بازی می کردند

گم شد و رفت...

پاییز

مثل باران دل انگیز

خرامان از کوچه های عمرمان گذر کرد و رفت...

حالا زمستان آمده

اگرچه بی گل

اما با رنگهای شاد به بهانه ی کریسمس...

اگر آن سه فصل عمرم را برای آمدنت قابل ندانستی،

این بار...به حرمت درختان کاج آذین بسته

که به احترامت قیام کرده اند،

و به خاطر چشمان منتظر آدم برفی...

و به خاطر منی که 4فصل است تو را صدا می زنم...

بازگرد...


کریسمس مبارک!