۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

التماس به آیت الله خامنه ای و هشدار به هاشمی؛ به قلاده ام اعتراضی ندارم فقط کمی شلش کن لطفاً!

La gallina ciega (Goya).jpg

Blind Man's Bluff


1- پیست راهپیمایی امدادی را در نظر بیاورید که در نقطه ای نامعلوم در ازل شروع شده است و بسمت نقطۀ پایان نامعلومی در ابد امتداد دارد. توی این پیست که در ابتدای خلقت آدم بدون سکوی تماشاگران بوده است و تعداد معدودی موجود دوپا بنام آدم در هرج و مرج بر روی آن تاتی تاتی می کردند فقط برای یاد گرفتن راه رفتن؛ هر چه زمان گذشته است چیزهایی اضافه شده است. اولاً آدم ها نه تنها خودشان رنگ های مختلفی پیدا کرده اند بلکه در پوشش و نوشش و خورش و گویش و ... هم با همدیگر متفاوت شده اند. و نام آن را گذاشته اند فرهنگ عامه. در گام بعدی که پیست زیادی شلوغ شده است و برای امکان راهپیمایی بجلو هر دسته ای نمایندۀ "فرهنگ غالب" خودشان را بر روی پیست باقی گذاشته اند سمبل جمعیت و یک مربی هم برای او پیدا شده است و دیگران رفته اند و برای خودشان سکوی تماشگران ساخته اند و در روی این سکوها مستقر شده اند. این تقسیم بندی که از واحد خانواده و ایل و قبیله و قوم شروع شده و جلو آمده بالاخره به تقسیم بندی ملت ها تبدیل شده اند با سرزمین های مشخص و فرهنگ و آداب و رسوم و دین و ... مشخص و...

2- اینک دنیا پیستی دارد که 200 طبقه و جایگاه مجزای تماشاگران دارد با 200 نماینده در پیست امدادی ماراتن راهپیمایی؛ که هر کدام از این مسابقه دهندگان هم مربی دارند بنام حکومت. از دویست شرکت کننده در این مسابقه و مبارزۀ راهپیمایی امدادی تعدادی کشور هستند که تقریباً لخت شده اند و هر آنچه از لباس و پوشش و گویش و ... (فرهنگ عامه) که دست و پاگیر بوده کنده و دور انداخته اند و سبک بال و پروزن در جلو صفوف راهپیمایی امدادی در حرکتند. بقیۀ اکثریت شرکت کنندگان هم بسته به اینکه چقدر سبک و راحتند از سنگینی دست و پاگیر فرهنگ عامۀ خودشان در دنبال این معدود پیشروان در حرکتند. برخی تندتر و تعدادی کندتر و معدودی بزور و افتان و خیزان. اما همه در حال رفتن بسمت جلو و پیوستن به ابدیت نا معلوم هستند. وظیفۀ  مربیان و حاکمان هم مشخص است: در کنار پیست قرار گرفته اند و دوندۀ (ملت) خود را راهنمایی می کنند در تند و کند بودن و در درست و غلط رفتن. برخی با مهربانی و استادانه و برخی دیگر آمرانه و جبارانه! اما همه اصول ثابت و قوانین عام مسابقه را رعایت می کنند: اول اینکه باید فقط بجلو بروند. و دوم اینکه کسی برندۀ نهایی را نخواهد دید و هر نسلی فقط وظیفۀ حمل چوب امداد را دارد برای نسل بعد.و سه دیگر اینکه هیچ حاکم و مربی نباید داخل پیست بشود برای هدایت ملت خودش. چون نظم راهپیمایی بجلو بهم می خورد.

3- در سی و سه سال پیش ایران هم مثل همۀ 200 شرکت کننده در این ماراتن امدادی مربی حاکم خود را عوض کرد و بجای شاه ولی فقیه را مربی انتخاب کرد. تا آن موقع ما هم در وسط 200 شرکت کننده در حال راهپیمایی بجلو بودیم در حد سنگینی و سبکی ناشی از فرهنگ عامه مان. اما بعد از تعویض مربی مان به ولی فقیه او با این استدلال که برای مستقیم رفتن بسوی ابدیت و رسیدن به آخر پیست (آخرت) بهتر است که من حاکم اولاً خودم وارد پیست بشوم و ثانیاً قلاده ای ببندم بگردن ملت تا راحت تر هدایت کنم شرکت کنندۀ ایران (ملت) را. او (ولی فقیه) بدون تأیید ملت دونده در روی پیست و تماشاگران ایرانی روی سکوهای پیست وارد پیست شد و قلاده اش (سنت های دور انداختۀ شدۀ فبلی) را هم بست بگردن ملت. و شروع کرد بکشیدن این قلادۀ سنگین بعقب. اینک او به همان قلادۀ ابتدایی هم راضی نیست که مارا متوقف کرده بر روی پیست. او (ولی فقیه) می گوید بسیاری از خوبی ها را جاگذاشته ایم در ازل (میلاد آدم بر روی کرۀ زمین) و باید برگردیم بعقب و آن بارهای سنگین را هم برداریم.

4- معلوم است که نشدنی است چون مسابقه بسوی جلو است و هر نوع عقب نشینی بدلیل فشار بقیۀ شرکت کنندگان بسمت جلو غیر ممکن است. و مهمتر اینکه سروصدای همۀ ملت ها و حکومت های دیگر را هم در آورده که مربی حاکم نباید داخل پیست می رفت و نباید قلاده می بست به دونده (ملت ایران) تحت رهبری اش. چون این علاوه بر اینکه بر خلاف سنت لایتغیر این مسابقه (مشیت طبیعی و خدادادی) است؛ مهمتر به این دلیل که نظم جهان را بهم می زند و همه ناچار از رعایت آن هستند. لذا همۀ جهان مارا دوره کرده اند که یا از پیست خارج شو و یا اگر می خواهی در این ماراتن "سنت خلقت" شرکت داشته باشی مقررات را رعایت کن.

5- اما در این بین آتش بیاران معرکه ای هم هستند در بین سکونشینان که می گویند:

الف- گروه اول معتقدند که چه کسی گفته است که باید بجلو حرکت کنیم. و نارضایتی مردمانی از سردسته ها (کشورهای پیشرفته) را نشان می دهند که در همان حالی که بسرعت در حال حرکت بجلو هم هستند زیر لب هم غر می زنند که ناراضی اند. اما اینان بما نمی گویند که نارضایتی انسان جلودار غربی نه بخاطر جلودار بودن و سبکبال حرکت کردن است؛ بلکه برخی از آنان به این می اندیشند که آیا برخی از تکه هایی از فرهنگ عامه را که دور انداخته اند برای سریع تر رفتن - مثل یک دامن خوشرنگ بر روی عورت نه چندان زیبا در غیر کاربردش - بهتر نبود دور نمی انداختند و زیبا تر بودند و ارام تر. و با هم شور می کنند برای برداشتن آن دامن از گذشته ای نزدیک. و این چه ارتباطی می تواند داشت با قلاده ای بسنگینی همۀ تاریخ سپری شده بگردن ما.

ب- گروه بعدی از بن منکر قلاده هستند و ورود حاکم مربی (ولی فقیه) بداخل پیست. اینان می گویند اگر ولی فقیه ما چنین است که می گویید پس شاه عربستان را چه باید گفت با آن سنگینی که در وسط پیست می خرامد و کسی متعرضش نیست. و اینان تجاهل العارف می کنند در این آدرس غلط. زبرا به طبقۀ سکوهای عربستان نگاه نمی کنند آن بالا که 90 در صد مردمانش همان فرهنگی را واجب الرعایه می دانند که نماینده شان بر روی پیست. و کجا قابل مقایسه هستند با ملت ایران که بسیاری شان لخت و عور فرهنگ سنتی هستند و راحت و بی مزاحم همسایه در جامعۀ مدنی.

پ- دستۀ سوم اما هم قلاده را قبول دارند و هم عجله برای رسیدن به ابدیت (آخرت = ازلیت) را هرچه سریعتر. اینان می گویند ایران دارد خفه می شود بس که این مربی (خامنه ای) محکم می کشد قلاده را تنگ به دور راه تنفس ملت. لذا فقط کافی است که مربی را عوض کنیم تا قلاده را شل کند به اندازۀ راه حداقل تنفس، تا قبل از رسیدن به آخرت ابدی (عقب برویم تا شروع ازلی)  تلف نشود.

ت- و دستۀ آخر که هم بودن قلاده را تأیید می کند و هم در حال خفگی ملت را؛ می گویند فایده ندارد فقط قلاده را و مربی را از سر ملت باز بکنیم. بلکه باید در عین حال پرواز کنیم به میان دستۀ پیشرو و چه بسا نفر اول بشویم جلوتر از امریکا در دموکراسی. و اینان بما نمی گویند که یک ملت جزغاله و پرسوختۀ سی و سه ساله و در حال خفگی این پرهای پرواز قوی و نو نوار را کجا و چگونه در آورد یکشبه برای این پرواز رؤیایی.

6- و ما هم هستیم در این وبلاگ که گمان داریم از متن ملتیم بدون گنده گوزی های روشنفکرانه و آرزو مدارانه. ما می گوییم کسانی که بودن قلاده را قبول ندارند و در حال خفگی بودن مارا لطفاً خفه بشوند. و کسانی که از ما انتظار پرواز یکباره به جلوتر از گروه پیشرو دارند هم بروند کنار لطفاً. بابا کمک کنید اول این قلاده را در بیاوریم و مربی حاکم را به کنارۀ پیست ببریم هر خری که بود بود. تا نقسی تازه کنیم و این بار اضافه ای که سی سال است پالان مضاعف مان کرده اند بگذاریم زمین، و حرکت کنیم بجلو افتان و خیزان مثل همۀ دیگران، در جایی از پیست مسابقه که در توان مان است. و اینجاست که وقتی همۀ روشنفکران و اندیشمندان آن چهار گروه بالا پشت شان را می کنند بما که "چون به راه من نیامدید پس خفه شوید" ما نا امید از این همه هوش و ذکاوت و فداکاری رهبران فکری مان دست بدامن آنانی می شویم که قلاده مان را کمی شل تر قول می دهند در حاکم (ولی فقیه) بعدی. بد می کنیم؟ نه بخدا ما داریم خفه می شویم. چرا نمی فهمید. و بخودمان نوید می دهیم که از این ستون به آن ستون فرج است بلکه با مذهبی های مداراگرتر قلاده مان بقدری شل شد که بتوانیم از سرمان در بیاوریم در یک غافلگیری مربی متساهل تر.

7- یکی از ته کلاس دست بلند می کند که کرۀ شمالی یادت رفت دلقک. می گویم آری عزیزم آن هم غصه ای ایست: کرۀ شمالی نه و اتحاد جماهیر شوروی روزی تصمیم گرفت پیستی جدید تأسیس کند و بلوک خودش را از پیست طبیعی دنیا ببرد به آن پیست جدید. و چنین کرد. پیستی در بیابان های سرد سیبری درست کرد و مقداری آسفالت سرد هم ریخت ولی نه چنان گرم و تارتان که جلو گرد و غبار تاریخ را بگیرد. و بلوک خودش را برد در داخل این پیست که چنان گرد و غباری می کرد که همه فکر می کردند اوووه چه عالی. چون چیزی قابل تشخیص نبود حتی از دوقدمی. 70 سال هم دنیا چنین گذشت و چه زندگی های نازنینی که در قلاده های بکش واکش ملت ها از پیست طبیعی به پیست مصنوعی شوروی تباه نشد در خفگی. تا اینکه بالاخره سنت تاریخ طبیعی بشر بر سنت تاریخ مصنوعی مارکس و لنین غلبه کرد و ملت های رفته یکی یکی باز آمدند در انتهای پیست طبیعی. و کرۀ شمالی ماند. اینک از آن پیست مصنوعی پر گرد و خاک و آسفالت سرد، جز بیابانی سرد و لم بزرع و یخبندان چیزی نمانده است؛ حتی خاک برای گرد و غبار. اما کرۀ شمالی کماکان سرایداری می کند این میراث شوم را.

8 و طرفه اینکه من حتی از لجم حاضرم خامنه ای هم پیست خودش را بسازد مثل استالین و مارا از پیست طبیعی منتقل کند به پیست دست ساز خودش در بیابان های حجاز. اما این لج بغض الود من منطقی هم دارد در پشتیبانش. چرا که دیده ام کره ای های شمالی چقدر خوشبخت و طبیعی ضجّه می زنند بر جنازۀ حاکمانی که رضایتمندانه نابودشان کرده اند. مگر نه این است که شرط خوشبختی آرامش است. و آرامش در گورستان هم شرف دارد بر آرامشی که نداری با این قلادۀ خفگی در بین همه بی قلاده ها. اگر ندانی که بی قلاده هم می توان بود راه نفس کشیدن در قلاده را زودتر یاد می گیری و به آرامش زندگی گیاهی می رسی. و مگر نه اینکه زندگی گیاهی هم سنت غالب تاریخ طبیعی بوده است تا کنون و تا روزهایی هنوز بسیار دراز در جهان سوم. نکند باز فیلتان یاد هندوستان کرده از این حقوق بشری که گروه پیشرو برای خودشان نوشته اند زمانی که پیش افتادند بهر طریق. یا...هو

از اینجا کپی کرده ام.

۲ نظر:

مستانه گفت...

سلام به بابا لنگ دراز ندیده خوب خودم ..

چه کسی گفته نقشه دنیا این شکلی باید ترسیم بشه:ادمیان چون گوسفندانی چهار دست و پا بر زمین جهالت بخزند و دم نزنند و تنها در صورت حرکت رو به زوال اعتراضکی بکنند انهم برای حفظ جان؟!؟!
چه کسی گفته عقل انسان همان حاکم و وجدان وی همان مربی راهنمای او برای حرکت به جلو نباید باشد؟!
داستان شما در مورد تنها عده ای بی دست و پا و بی مغز صدق میکنه که از خود اراده ای نداره و راهی جز پیروی بی چون و چرا از دستورات مافوق خودش نداره!
در حالی که هر یکی از ما میتونه مسیح عالمی باشه و در صورت هوشیاری و بیداری افریننده جهانی از نور و روشنایی و اگاهی..
تمام درد بشریت از ندانستن و غوطه ور بودن در جهل مرکب است و بس!
کافی بود که جامعه ایران از درایت "دلقک" ها پر بود،در اینصورت ایا اخرین راه حل باز هم عجز و التماس و لابه بود؟؟!!
نه دلقک جاان.....مکل از خود ماست که بر ماست...
پایدار باشی...
دوستت دارم....جودی ابوت:-)

ناشناس گفت...

سلام دلقک عزیز
واقعا این داستان قلاده خیلی جاها مصداق دارد، خبرگزاری فارس و انبوهی از خبرگزاریهای دولتی ریز و درشت نامه ای منتشر کرده اند از جانب 3540 استاد دانشگاه مبنی بر اینکه وزیر ولایتمدار می خواهند و از جان گرفتن فتنه در دانشگاه هراس دارند، بسیاری از امضا کنندگان که شخصا می شناسمشان گفتند روحشان هم از این نامه خبر ندارد و غیر ممکن است حالا که دوران خفقان دانشجو دارد تمام می شود باز هم درخواست قلاده کنند، گفتم در جریان باشی. اینهم لینک خبر در فارس:
http://farsnews.com/newstext.php?nn=13920429001274