۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

مطلقاً حق با شاکردوست است: درود به الناز و سلام به مسعود دهنمکی!

undefined
عکس از:♥ pretty picture
1- مسعود دهنمکی دارد فیلمی می سازد بنام "رسوایی" و الناز شاکردوست نقش آرتیست اول فیلم را دارد بنام افسانه. بهمین مناسبت خبرگزاری فارس مصاحبه ای کرده است با خانم شاکر دوست و این دختر جوان حرف هایی خلاف آمد عادت زده است راجع به سناریو و فیلم و شخص دهنمکی (اینجا) که بمذاق لشکر مجازی سوپر مبارز و سوپر همه چیزدان خوش نیامده و موجی از اتهام و ناسزا و هزل و هجو و تمسخر را راه انداخته اند علیه شاکردوست و دهنمکی، و در حالیکه حتی یک کلمه و جمله از "همۀ حرف های بشدت زیبا و عمیق" شاکردوست را مورد واکاوی قرار نداده اند؛ صرف نام دهنمکی را دلیل بر مردودی او گرفته اند و ناسزا باریده اند.

2- شاکر دوست در این مصاحبه می گوید هیچکدام از فیلم های قبلی دهنمکی را ندیده است. او می گوید بشدت با دهنمکی زاویۀ دیدی متفاوت داشته و این موضوع را هنگام پیشنهاد دهنمکی برای قبول نقش هم با او در میان گذاشته است. او می گوید که حتی رغبتی برای مطالعۀ سناریو نداشته است و فقط از روی کنجکاوی و برای مسخره بازی شروع کرده به خواندن سناریو و بسرعت و بشدت تحت تأثیر شخصیت افسانه در فیلم قرار گرفته و آن را بسرعت درونی کرده است. زیرا موضوع فیلم مربوط به بازگرداندن خدا بزندگی ایرانیان با اولویت جوانان و بویژه دختران و زنان یافته است، و تنها فیلمنامه ای که برای اولین بار نقشی کامل و در شأن زن بزن اعطاء کرده بوده است در میان خیل فیلم هایی که زنان را فقط در حاشیه و ابزار پرکردن صحنه ها و سکانس ها و گیشه ها نگاه می کرده اند و می کنند.

3- موضوع فیلم هم مربوط است به دختر له شده ای که جامعه نادیده اش می گیرد و او مطمئن می شود که گویا زیر پونز نصاب نقشۀ جهان قرار گرفته است و خدا هم از دیدن او و امثال او عاجز و منصرف شده است. در این بین اکبر عبدی در نقش یک روحانی وارد می شود و افسانۀ له شده را گام بگام با خدای مهربان محشور می کند و ... ادامه.

4- الناز شاکر دوست که هنرپیشه شد من زیاد درایران نماندم. لذا بغیر از یک فیلم از او که بسیار جوان بود و نقش مقابل محمدرضا فروتن را بازی می کرد- متأسفانه حتی نام فیلم و داستان فیلم هم یادم نمانده - فیلم دیگری ندیده ام. اما اعتراف می کنم که در همان نقش نه چندان پررنگی که از او دیدم قبل از زیبایی خیره کنندۀ این دختر تحت تأثیر هنر بازیگری او قرار گرفتم. می خواهم بگویم که او هنرمند قابلی است و از همین مصاحبه اش هم معلوم است که گزیده گزین و سخت گیر است و صرف دستمزد و پول و سایر مؤلفه های تهدید و تحبیب بعید است در انتخاب او نقش درجه اول را بتواند بازی کند.

5- فیلم جدید دهنمکی بروایت شاکردوست - فارغ از توانایی های فنی و تکنیک سینمایی قوی یا ضعیف کارگردانی دهنمکی - محتوایی بشدت فلسفۀ انتقادی کلان دارد و می تواند نقطه عطفی در نمایاندن عمق دردهای جامعۀ گیرافتادۀ ما و بویژه زنان و دختران باشد. همانطور که گفتم موضوع فیلم بازگرداندن خدا به ایران و زندگی مردم است. من شخصاً هم عاشق این ایده هستم و بارها بمناسبت گفته ام که هدف همۀ ما باید بر همین بازگرداندن خدا به ایران باشد و تا خدای مهربان و عاشق و خندان بزندگی ایرانیان برنگردد همین آش است و همین کاسه. خدایی که آیت الله خامنه ای از ایران فراری داده است.

6- البته که به احتمال قریب به یقین دهنمکی فیلم را با پایان خوش خواهد ساخت و افسانۀ له شده در جامعه را بکمک عبدی روحانی به خط نجات و معنویت خواهد رساند در انتهای فیلم. اما با این وجود نیز کارش در طرح این مشکل کلان ارزنده است، و بقول شاکردوست بغیر از دهنمکی به فیلم ساز دیگری اجازۀ کار بر روی چنین سوژه ای را نمی دهند. هرچند که من پیش بینی می کنم که با تشدید استراتژی آیت الله خامنه ای در هرچه سریعتر و هرچه بیشتر بستن منفذهای تنفس جامعه حتی دهنمکی هم اجازه پیدا نکند فیلمش را با این مضمون تمام کرده و مجوز نمایش هم بگیرد.

7- سخن آخر هم اینکه من یکی از معدود - اگر تنها نه - مخالفان جمهوری خامنه ای بودم که در آن ماجرای "جدایی نادر از سیمین آری؛ اخراجی های دهنمکی نه!" پستی نوشتم و از دهنمکی و فیلمسازیش دفاع کردم (اینجا). و حرفم این بود که سینما نوعی از ابزار پیام رسان است که خودش هم حاوی پیام است. و امکان ندارد آدم سنتی وارد سینما بشود و بتواند بر مدرنیت ذاتی آن غلبه کند و نهایتاً تسلیم نشود. لذا هر کسی با هر بضاعتی همین که چماق زمین بگذارد و وارد حوزۀ فرهنگ و بویژه تصویر وسینما بشود امری بسیار مبارک و میمون است و باید بشدت مورد حمایت و استقبال قرار بگیرد. الان هم می گویم که صرف فیلم سازی امثال دهنمکی ها خیلی زیاد با ارزش است حتی اگر محتوای ساخته اش خوش آیند ما نباشد. و این گزارۀ همیشگی که جامعۀ ما در استراتژی شکست خوردۀ خامنه ای در حال فروپاشی است و ما از هر کس با هر عنوان و نامی که بخواهد خودش و جامعه را یک بند انگشت بجلو براند باید استقبال کنیم. و در نظر داشته باشیم که انتظار ما از اشخاص مختلف نسبی است و نباید همه چیز را آرمانی نگاه کنیم. با سلام به شاکردوست و دهنمکی و فیلمساخته شان: "رسوایی". یا...هو

۱۳۹۱ مرداد ۸, یکشنبه

سوء استفادۀ خامنه ای از جوانان: در خیابان مجرمند؛ در المپیک قهرمان!

The Double Dream of Spring


1- همۀ ورزشکاران ایرانی را که به المپیک اعزام شده اند لیست کنید از الف تا ی. و یک نفر - بلی فقط یک نفر - از آنان را معرفی کنید که متشرع به مذهب شرعی خامنه ای و مصباح و حوزۀ دین سیاسی قم باشد. یا از این هم راحت تر یکی از آنان را پیدا کنید که از گشت ارشاد نیروی انتظامی تذکر و توبیخ و بازداشت و ... نگرفته باشد. معلوم است که نمی توانید. چون ورزش مقوله ای مدرن است و انسان متشرع به لوازم دین مورد تبلیغ خامنه ای وارد چنین فعالیتی نمی شود. چرا نمی شود؟ خب برای اینکه ورزش در دنیای جدید بعنوان سرگرمی شناخته می شود و دنیای قدیم واژه ای بنام سرگرمی را برسمیت نمی شناسد. ورزش مدرن محل جلوه گری است و دین با هر نوع جلوه گری جز در راه شهادت و جنگ برای دین خدا مخالف قطعی است. اینکه می گویند سوارکاری و شنا و تیراندازی در صدر اسلام رواج داشته است و حتی مسابقه دادن و شرط بندی بر روی این ورزش ها مرسوم بوده است نوعی خلط مبحث است. چون آن سوارکاری و تیراندازی و شنا با برون داد جنگ و کشتن و افزایش قدرت تعقیب دشمن برای بیشتر و بهتر کشتن پذیرفته و حلال و واجب معرفی می شده است و کمترین ارتباطی با ورزش مدرن که فقط با صبغۀ سرگرمی و بازی و لذت افزایی انجام می شود ندارد. لذا هیچ مرد متشرعی وارد هیچگونه ورزشی که قصد قهرمانی و لذت جویی داشته باشد نمی شود. و طبیعی است که وقتی مرد حزب اللهی حاضر نباشد بدون پیراهن یقه بسته و زیرشلواری راه راه حتی ساق دست و پایش را در معرض دید غریبه بگذارد چطور ممکن است نه تنها خودش شورت ورزشی بپوشد که حتی به دخترش یا خواهرش اجازه بدهد چادر حجاب برترش را زمین بگذارد و با هر پوشش کاملی هم - اما بدون چادر - در میدان مسابقه ای در منظر زن و مرد غریبه برقابت بپردازد. پس با یقین یک میلیون در صد مطمئن باشید که هیچ ورزشکار ردۀ قهرمانی نمی تواند نمایندۀ ایدئولوزی خامنه ای باشد و آدم تراز جمهوری اسلامی. مرد و زن تراز جمهوری اسلامی با کمی تخفیف در صلاحیت ها فقط فاطمۀ رجبی است و جناب غلامحسین الهام.

2- حالا بیاییم بر سر مسئولان و مقامات اداره کنندۀ این ورزش. خب بدیهی است که اگر مقامی و مسئولی متشرع از نوعی که گفتم باشد نمی تواند موافق ورزش قهرمانی که مستلزم وجود ورزشکاران غیر متشرع است باشد و ریاست و مسئولیت آنان را بپذیرد. زیرا وقتی تو به وجود پدیده ای کمترین باور و اعتقادی نداری و آنرا گناه و فعلی حرام می دانی چطور ممکن است برای شکل گیری آن پدیده وارد میدان بشوی و مسئولیت و وظیفه و مقام بپذیری. بنابراین مسئولان و مقام های کلیۀ سطوح ورزش قهرمانی در جمهوری اسلامی خامنه ای اعم از رییس و مربی و ... نمی توانند مسلمانان متشرع باشند. لذا اینان سه دسته اند: دستۀ اول لمپن ها و لامذهب هایی هستند که از نیاز حاکمان به تظاهر به تجویز ورزش و مدرن نمایی استفاده می کنند و بدون کمترین صلاحیتی مقام های ارشد و تصمیم گیر حوزۀ ورزش را بچنگ می آورند. دستۀ دوم اما مربیان و متخصصانی هستند اعم از داخلی و خارجی که فروشندۀ کالای تخصص خود در برابر انبوه ریال و دلار هستند و کاری به بهشت و دوزخ رژیم سیاسی ندارند. و دستۀ سوم کسانی هستند که با علم قطعی به نیات ضد ورزش و تفریح و بازی حاکمان خودشان را با تظاهر و ریاکاری به مسئولیت می رسانند که بتوانند یا گذران زندگی بکنند و در معدود موارد هم از حد اکثر تخریب کشور بدست خامنه ای ها جلوگیری کنند.

3-  203 کشور از 204 هیئت نمایندگی شرکت کننده در المپیک لندن نمایندۀ یک کشور بزرگ و کوچک بودند. تنها هیئتی که نمایندگی هیچ کشور و سرزمین و مرز جغرافیایی و دولت ملتی را نمایندگی نمی کرد هیئت نمایندگی جمهوری اسلامی بود. چون آنان مشتی رییس لمپن و مشتی ورزشکار مجرم بودند که اگر چه شناسنامۀ ایرانی داشتند ولی ایران و ایرانی را نمایندگی نمی کردند. اگر دقت کرده باشید همۀ شرکت کنندگان بغیر از جمهوری اسلامی مسطوره و نمونۀ کوچکی از ملت واقعاً موجود در خیابان ها و شهر ها و روستاهای سرزمین شان را به المپیک آورده بودند. مصر و ترکیه و تونس و ... در قالب زن و مرد و با حجاب و بی حجاب؛ عربستان در قالب مردان و برای اولین بار زنان با حجاب و دیگران که جای بحثی ندارند. اما هیئت جمهوری اسلامی کمترین شباهتی به جامعۀ در حال جان کندن در داخل مرزهای ایران نداشت. نه علی آبادی لات نظام آباد نمایندۀ تشرع آخوندی بود؛ نه افشار زاده شباهتی به افشارزاده های - از تاج تا عمامه در همه جا حاضر - مدرن داشت و نه ورزشکاران دفرمه شده بخاطر تهدید، از نظر ظاهر و باطن نمونه ای از جوانان برادر و خواهر و همشهری و هم محله ای خود بودند. چون ما در کشورمان مثل کشورهای سنی مذهب زنان مانتویی با حجاب کامل نداریم. بلکه زنان ما یا بی حجابند یا چادری. که بی حجاب ها بزور حکومت مانتو می پوشند و روسری های باری بهرجهت سر می کنند و معروف به بدحجابی هستند. بعبارت دیگر حداقل باید چند ورزشکار ایرانی با ریش سه تیغه و موی ژل زده از مردان و چند بانوی بی حجاب و یا لااقل بدحجاب در بین هیئت ایرانی بودند؛ تا شباهتی به جامعۀ - حتی تحت مهمیز کنترل خامنه ای - پیدا می کردند.

4- ممکن است این پرسش طبیعی مطرح شود که بازهم ما نسبت به عربستان وضع بهتری داریم. یا حتی این سؤال که اگر اینطور باشد زمان شاه که بدتر بود چون در هیئت های نمایندگی قبل از انقلاب ایران نه از انبوه مردان مذهبی نماینده ای بود و نه از اکثریت غالب زنان محجبه. در مورد عربستان می گویم که اشتباه می کنید زیرا که تا کنون حاکمان عربستان نبودند که سرخود زنان را محروم کرده باشند. بلکه این عرف غالب جامعۀ عربستان بود که به زنان نه اجازۀ ورزش می داد و نه بطور طبیعی کسی داشت که داعیۀ و مهارت مسابقه دادن داشته باشد. بعبارت رساتر در عربستان دین شرعی با دین عرفی منطبق بوده است تا کنون. و عرف غالب سعودی ها منطبق بر شریعت سلفی جامعه را نگاه داشته بوده است. اما در مورد زمان قبل از انقلاب حق با پرسش کننده است. اما - این اما مهم است - این حکومت شاه نبود که به متشرعین اعم از زن و مرد اجازۀ ورود به ورزش قهرمانی را نمی داد بلکه همانطور که در اول مقاله هم گفتم این مذهب و دین شرعی بود و است که ورزش بعنوان تفریح و سرگرمی را قبیح و گناه و حرام می دانست و می داند و اجازۀ ورود به این امر حرام را نمی داد و نمی دهد.

5- در چنین پارادوکس غیرقابل حلی است که جمهوری اسلامی مجبور می شود از قربانیان - گشت ارشاد و امر بمعروف و نهی از منکر - خودش برای تظاهر به مدرن بودنش جوان استخدام کند. و چون پیوند عاطفی و ملی بین این قربانیان و آن حاکمان گسسته است لذا ناچار است بضرب پول و زمین و آپارتمان و ماشین و سکه و انواع پاداش های غیرمتعارف در خیلی از ثروتمندترین کشورهای جهان این مجرمان مستخدم را وارد بازی های المپیک و امثالهم بنام خودش و پرچمش بکند. و الا کدام یک از این دختران و پسران ورزشکاری که حتماً همه شان پرونده ای شفاهی یا کتبی در کمیته های امربمعروف و نهی از منکر رژیم دارند حاضر می شوند برای پز دادن خامنه ای و علی آبادی و عباسی وارد چنین بده بستانی شوند. و دو نکتۀ نهایی تا خدای ناکرده تعرضی به قهرمانان ورزشکار سرفراز کشورم اولاً و به خیل مؤمنان مسلمان هموطنم نکرده باشم:

الف- اول اینکه آنچه را گفتم اشاره به واقعیت حاکم بر اوضاع حکومت و جامعۀ امروز ایران دارد و لزوماً به این معنا نیست که حتی یکی از ورزشکاران هیئت جمهوری اسلامی با آگاهی از این فلسفۀ زیربنای حرکت خامنه ای و بدون علقه های ملی وارد این همه سختی و مشقت و تمرین و مسابقه و افتخار شده باشد. و بسیار محتمل یقینی است که کلیۀ فرزندان قهرمانم مثل همۀ کشورهای دیگر فقط برای پیروزی و موفقیت و بالابردن نام و آوازۀ ایران حاضر در این کارزار شده اند.

ب- مود دوم مربوط به ورزشکاران و قهرمانانی است که بسیار مؤمن و مسلمان هستند و کمترین تردیدی در مسلمانی و ایمان آنان نیست. لذا توجه تان را یکبار دیگر جلب می کنم به آنچه که من برای ساده سازی به "مذهب شرعی" و "مذهب عرفی" تقسیم کرده ام. و منظورم از مذهب شرعی دین سیاسی و ایدئولوژیک و اجباری بر مبنای متحجر ترین قرائت سنت حوزوی است. و منظورم از مذهب عرفی دین شخصی و ایمان قلبی مردمانی است که از بدو خلقت هماره به یک دینی با هر اسمی باور داشته اند و اینک این دین اسلام است. اینان همان دختران والیبالیست بی حجاب مؤمن زمان شاه بودند و اینک تکواندو کار شده اند بضرورت یا انتخاب. و همان سید مهدی ابطهی ها و محمد مایلی کهن های مؤمنی که در زمان شاه در تیم ملی فوتبال بازی می کردند. و اینک بوکس می کنند و کشتی می گیرند و ... با درود و سلام به همه شان. یا...هو

۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

آفرین به بریتانیا؛ سلام به لرد سباستین کو؛ احترام به سِر دیوید بکام؛ و البته براوو به دنی بویل!


undefined

The Birth of Venus


1- خوب است که من عددی نیستم. و الا اگر سرم بتنم می ارزید و یک شیرپاک خورده ای از من سؤال می کرد که روز مبداء شروع قرن 21 میلادی چه روزی بود. بی درنگ می گفتم روز جمعه 27 ژوئیۀ 2012 در استادیوم المپیک لندن. اصلاً بگذارید خیال تان را راحت کنم که بنظر من حتی خلقت هم از بریتانیا آغاز شده و حضرت آدم یک بریتیش تمام عیار بوده مثل همین سباستین کو یا دیوید بکام و دنی بویل که شاهکاری چنین ساده و بی آلایش و همه چیز تمام درست کردند برای افتتاحیۀ المپیک 2012 لندن.

2- قبلاً هم در جای دیگری گفته و نوشته ام که بنظر من کیلومتر شمار دنیا یکبار در سال 1980 همزمان با انقلاب ایران صفر شده و دنیا به آخر رسیده است. از این تاریخ است که تکنولوژی بر انسان پیشی گرفت و انسان حریف تکنولوژی نشد که نشد؛ و خلاقیت معنوی (هنر) انسان در زیر خلاقیت مادی (فنی و ابزار ساز) او دفن شد. لذاست که بعد از این تاریخ همۀ محصولات فرهنگی و فکری انسان تحت تأثیر تکنیک برتر به مرتبۀ درجه دوم سقوط کرد و انسان هرچه می کوشید نمی توانست برتری نرم افزاری خودش را بر ابزار سازیش غلبه دهد. یک مثال ساده اش سینماست که بعد از 1980 بندرت فیلم های شاهکار و کلاسیکی مثل محصولات دهۀ 60 و 70 قرن بیستم میلادی ساخته شده است. یا این نظرم را هم در عروسی شاهزاده ویلیام گفته ام که بنظر من بریتانیا از داخل زمین روئیده است و همانقدر که سبزینگی و آدم هایش محصول طبیعتش هستند؛ حتی ساختمان هایش هم گویی ریشه دارند و بتدریج و آجر به آجر روییده و رشد کرده و ساختمان شده اند و کسی آن را بعنوان مصنوع نساخته است.

3- حالا اما خبر می دهم که بالاخره انسان به تکنولوژی حاصل خلاقیت فنی خودش مجدداً غلبه کرده است. و دنی بویل سازنده و کارگردان فیلم کلاسیک و شاهکار میلیونر زاغه نشین در کارگردانی و ساخت مراسم افتتاحیۀ المپیک لندن دنیا را با این بهت روبرو کرده است که می شود ساده بود و ساده اندیشید و کم خرج کرد و خلاقیت نشان داد و کاری بی نقص و قطعاً تکرار ناشدنی ساخت و چشم های دنیا را خیره کرد.

4- خواننده ای چند روز قبل تشکیک کرده بود که چطور من نظامی بوده ام و کمی هم مغز دارم و خودش اعتراف کرده بود که نظامی بودن هماره با عدم وجود عقل و مغز و بویژه تفکر برای او معنا می شده است. از این یاد آوری می خواهم کانال بزنم به ورزش و یادآوری کنم که اتفاقاً چنین تهی مغزی به ورزشکاران هم منسوب است و معمولاً در همۀ جوامع ورزشکاران را با زور بازو می شناسند تا جائیکه حتی خبرنگاران ورزشی رسانه ها هم ته صف همکاران سایر بخش ها به آمار گرفته می شوند و البته اغلب هم همینطور درست است. اما ربطش به کار دنی بویل و افتتاحیۀ المپیک لندنش کجاست؟ آنجائیکه دنی بویل شاهکاری ساخته است که 85 هزار تماشاگران یک رویداد صرفاً ورزشی را چنان میخکوب کرده بود بر صندلی هایشان که صدای نفس کسی هم شنیده نمی شد تا چه رسد به شاتر دوربین ها. درست مثل تماشاگران فاخر جشنواره های سالیانۀ موزیک کلاسیک در تالار باشکوه "آلبرت هال" لندن. که اتفاقاً در همین شب ها آن جشنواره هم بر روی صحنه است و بهترین ارکسترها و رهبران ارکستر دنیا نفس از تماشاگران می گیرند.

5- کار تیم سازمانده و برنامه ریز افتتاحیۀ المپیک لندن قطعاً مبداء تاریخ جدیدی خواهد شد برای چنین مراسم هایی. و مطمئنم که بسیار و بسیار خواهند نوشت و تحسین و نقد خواهند کرد آدم حسابی ها که سر از تکنیک و سینما و قصه و تاریخ و ادبیات و هنر و ورزش در می آورند. لذا بر من نیامده که در این تنگ جای و با این شیفتگی اشک شوق برای بریتانیا و اشک و آه و لعنت به خامنه ای قرمساق که مطلقاً ایرانیان را محروم کرد از افتخار خندان؛ زیاده از حد پرچانگی کنم و بدتر دست خودم رو شود که چیزی حالیم نیست. بنابراین به چند نکته از برداشتم از محتوای این مراسم اشاره می کنم و بقیه را وامی گذارم به استادان اهل فن.

الف- اولین شاهکار مراسم این بود که اولاً تکنولوژی (جلوه های ویژه) در هیچ کجا انسان را و متن انسانی مراسم را تحت تأثیر قرار نداده بود. ثانیاً مراسم همانقدر طبیعی جلوه می کرد که گفتم خود بریتانیا. و ساده بود و ساده بود و ساده بود!

ب- دومین شاهکار دنی بویل این بود که انسان های با اصلیت مهاجر را چنان عالی در جای جای مراسم به متن آورده بود که بیننده بسختی می توانست باور کند که دارد تاریخ کهن ترین سرزمین اروپای سفید و موبور را تماشا می کند. حتی در ابتدای شروع تاریخ بریتانیا که رنگین پوستان یا نبودند و یا اگر بودند برده بودند؛ سیاه پوستان را با همان پوشش لردی به نمایش آورده بود که جنتلمن های انگلیسی را.

پ- شاهکار سوم مراسم اما مربوط بود به تأکید به فردیت انسان. به این معنا که مطلقاً از لباس های متحد الشکل و حرکات هماهنگ بسیار تمرین شده و تکراری - معمول اینگونه مراسم - استفاده نکرده بود. معنای این المان این بود که آدم ها متفاوتند و اصل بر پذیرش جمع متنوع است و نه جامعه گرایی هم شکل کننده. لذا همۀ صحنه های رقص و شادی بسیار شاد و رنگارنگی که بخش قبل از رژه را شامل می شد بیشتر خیابان های لندن امروز و میدان های پیکادلی و ترافالگار را تداعی می کرد پر از رنگ و نژاد و حرکات "هرکس برای خودش". یا آن شاهکار تبلیغ و تو چشم کردن خدمات بهداشتی و پزشکی بریتانیا.

6- خب خیلی طولانی می شود اگر همۀ احساس برانگیخته ام بر این همه زیبایی در یکجا را بنویسم. اما چطور می توانم از موسیقی هایی که انتخاب کرده بود و انسان را تا مغز استخوان کیفور می کرد چیزی نگویم. یا آن اهمیتی که به کودکان و نوجوانان داده بود در استفادۀ انبوه از آنان حتی در مراسم رژه. یا آن استفاده اش از مستربین و جیمزباند و دعوتش از محمد علی کلی و بان کی مون برای کار سبک حمل پرچم المپیک و .... و البته که من عاشق دیوید بکهام هم هستم و بارها گفته ام چرا! و پایانی به آن دراماتیکی با پل مک کارتنی بیتل کبیر و...

7- البته این را هم بگویم که چنین شاهکاری را در دنیا فقط بریتانیا می توانست و می تواند تولید کند و نه هیچ کشور و ملت دیگر. زیرا این تنها بریتانیا است که همه چیز داشته و دارد و نه تنها دارد که بهترین هایش را هم داشته است. در غنای فرهنگ گذشته، در علم، در فن و صنعت، در فلسفه، در علوم انسانی، در هنر و در ادبیات، در سازماندهی اجتماعی و دموکراسی و و و .... حتی تنها کشورهای مدعی هم قاره اش مثل فرانسه و آلمان و ایتالیا و ... هم همۀ آن چیزی را که بریتانیا دارد ندارند. و حداقل در دو یا سه مورد بگرد پای داشته های تاریخ کهن بریتانیا هم نمی رسند. بماند امریکا که او خودش فرزند بریتانیاست و هرچه هم که داشته باشد عقبۀ تمدنی و فرهنگی بابا را ندارد. یا...هو

۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

راز خود درگیری نیروهای محافظ در عروسی دو میلیاردی!


Nude Woman Sitting on a Divan

Nude Sitting on a Divan

گزارش خبری:
1- ده روز پیش مهمانی با شکوهی بمناسبت عروسی پسر خانوادۀ ثروتمندی در منطقۀ فرشتۀ تهران برقرار بوده است. این مهمانی که بیش از هزار نفر مهمان خاص از سرمایه دار و وزیر و وکیل و مدیرکل و ... داشته است برآورد هزینه ای برابر با دو میلیارد تومان را شامل می شده است. گزارش ها حاکی است که در حدود نیمه شب و هنوز در ابتدای عروسی واحد هایی از نیروها - دقیقاً عضو سپاه یا نیروی انتظامی بودنشان مشخص نبوده است - به عروسی حمله می کنند و پس از مقاومتی اندک از سوی نیروی محافظ وارد باغ شده و ضمن امحاء همۀ وسایل و تجهیزات و تدارکات تمهید شده برای چنین مهمانی گران و با شکوهی؛ بدون تعرض بمهمانان، فقط پیمانکار برگزاری عروسی و چند نفر از خدمه و آشپزهایش را بازداشت و با خود می برند.

الف- در این مهمانی مشروب الکلی سرو نمی شده است.
ب- اختلاط زن و مرد در حد عرف بوده  و مهمانان با حجاب متعارف شرکت داشته اند. و از رقص و پایکوبی خبری نبوده است.
پ- فقط تمهید آخرین مراحل برگزاری این عروسی بیش از دو ماه کار مستمر و شبانه روزی اکیپ پیمانکاری را برده است.
ت- این عروسی مهمانی و پارتی شبانه و مخفی چند جوان در شمال تهران یا عروسی معمولی در گوشه ای مخفی از باغ های کرج یا دماوند نبوده است.
ث- محل برگزاری این عروسی در خیابان فرشته و در مرکز شمال تهران بوده و بیش از دوماه در حال تبلیغ و دعوت و انتقال تجهیزات و امکانات برگزاری بوده است. لذا نه تنها دور از چشم نیروی انتظامی نبوده است بلکه در هماهنگی کامل با آنان نیز بوده است. و نیرویی که سپاه پس زده و وارد باغ شده و مهمانی را تخریب کرده همان عوامل و مأموران نیروی انتظامی بوده اند و نه نیروی محافظ شخصی و استخدامی از سوی صاحب مهمانی.
ج- اصولاً مهمانی مزبور که دختر انگلیسی با پسر سرمایه دار را عروس و داماد کرده - یا نکرده - بغیر از موزیک زنده و مجاز و دور هم نشینی با حجاب خانواده ها از هیچ معیار شرعی تخطی نکرده بوده است.

2- بنابراین بدون شک حمله و تخریب در حد با خاک یکسان کردن این عروسی؛ حمله ای نه از جنس گشت ارشاد رادان؛ بلکه از جنس نهضت ضد سرمایه داری بخش ایدئولوژیک سپاه و بسیج بوده است. البته من در این مورد اطلاع دقیق ندارم و محتمل است که واحدی از خود نیروی انتظامی علیه واحد مجوز دهنده به مهمانی وارد عمل شده باشد.

تحلیل خبر:

1- متاسفانه این خبر اولاً بسیار دیر منتشر شده و گسترۀ انتشارش هم فراتر از یکی دو سایت مهجور مثل "عصر ایران" نبوده است. در حالیکه خبری بشدت مهم و قابل پردازش های متفاوت و متنوع و تحلیل و تفسیرهای از ابعاد گوناگون بوده است که از چشم نا بینای آنانی که ادعای بینایی دارند دور مانده است. امروز وقتی دیدم مسیح علی نژاد با آخوند شپشو و خارج از آمار شجونی مصاحبه کرده و شجونی تا خبر داغ بالاترین اوج گرفته؛ با خودم فکر کردم که نه! خامنه ای خودش هم تسلیم داوطلبانه شود ما قبول نخواهیم کرد. پس بگذارید چند جمله خودم برایتان بنویسم راجع به این گزارش:

الف- اخیراً بطور مستمر تأکید کرده ام که جناح ایدئولوژیک هوادار اسلام سنتی مصباح و خامنه ای در سپاه تصمیم گرفته است که از سقوط خامنه ای جلوگیری کند. لذا استراتژی را تعریف کرده است که باید برون داد نهایی اجرا کردن آن بازگشت انسجام به نیروهای سطحی بسیجی و حزب اللهی طرفدار نظام (خامنه ای) بشود. زیرا که این نیروها در کشاکش وقایع بعد از خرداد 88 اولاً و وقایع بعد از قهر احمدی نژاد در ابتدای سال 90 ثانیاً بشدت مسئله دار شده و دچار تفرقه و ریزش و پریشانی شده اند. خب حساسیت این نیروها بر دو چیز است. اولی عقدۀ سکس است در قالب ناموس و غیرت و زن ستیزی. و دومی عقدۀ فقر است در قالب عدالت و ثروت و سرمایه ستیزی. لذا سپاه طرحش را بر دو محور مبارزه با طبقۀ متوسط فرهنگی و مظاهر تمدن مدرن مثل موسیقی و سینما و حجاب و کنسرت و ... از سویی و مقابله با ثروت و سرمایه و پولداری از جانب دوم استوار کرده است. که شاخۀ اولش را سپرده به بخش اماکن و رادان و بخشی از نیروی انتظامی در قالب گشت های ارشاد؛ و شاخۀ دومش را هم بهمان واحدی داده است که به این مهمانی حمله کرده اند. البته که هماهنگ کننده سردار نقدی است؛ و فرماندهی کل و کنترل کننده سردار کاظمینی فرمانده سپاه تهران و ریاست عالیه نیز با سردار عزیز جعفری است.

ب- اما با توجه به اوضاع اقتصادی و تحریم و تهدید بین المللی کشور کمی هم باید این گزاره را محتمل دانست که این طرح و سیاست توسط عوامل نفوذی سرویس های جاسوسی بیگانه طراحی و به سپاه داده شده باشد. زیرا این طرح با دو محوری که گفتم اگر تازه موفق و بی کم و کاست هم اجرابشود نخواهد توانست مشروعیت از دست رفتۀ خامنه ای بین تیفوسی های سابق را هم برگرداند تا چه رسد به اینکه اصولاً زمینه و امکان اجرای کامل آن مطلقاً موجود نیست. لذا محتمل است که این طرح مخالفان خامنه ای باشد که می خواهند سپاه با اجرای چنین طرح احمقانه ای باعث بازهم تورم شدیدتر و فشارهای بیشتر به مردم بشود تا بلکه مردم بجان آمده شورش کنند و طرف خارجی هم بهانه دستش بیاید و ... می ترسم و ادامه نمی دهم. خودتان پر کنید.

پ زیرا اجرای این طرح جز اینکه به مهاجرت بیشتر دامن بزند و باعث فرار بیشتر سرمایه از کشور بشود برون داد نهایی نافعی برای خامنه ای و رژیم نخواهد داشت. چون باز هم می گویم که زنان از نظر اجتماعی تحت فشار باشند خیلی سریع موج جدیدی از پناهنده های اجتماعی را سرخواهند انداخت و مردان اگر هم مایل بمهاجرت نباشند مطلقاً نمی توانند مقاومت کنند. و در مورد سرمایه و سرمایه داران هم که کاملاً مشخص است و اصل اولیۀ اقتصاد است که سرمایه بمحض احساس نا امنی، محیط نا امن را ترک خواهد کرد. در یک کلام می توان گفت که این حماقت سپاه برای خامنه ای جز ارز 3000 تومانی تا اوایل پائیز ثمری نخواهد داشت! یا...هو

پی نوشت: چون نام سرمایه دار در سایت های منتشر کنندۀ خبر حذف شده است م ن هم به احترام حریم شخصی ایشان نامش را حذف کردم. هر چند که بنظر من خبر برای ایشان مثبت بود و نامبرده جرمی مرتگب نشده است.

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

هاشمی رفسنجانی پدر صنعت هسته ای جمهوری اسلامی است. از خاطرات یک تیمسار!

undefined

Joseph's Tunic


1- جنگ عراق با ایران که شروع شد من در پایگاه ششم شکاری خدمت می کردم و بفاصله ای چند روزه از جنگ شادروان تیمسار خلبان مهدی دادپی که فرماندهی پایگاه را بعهده داشت مرا بعنوان یکی از معاونت های سه گانۀ پایگاه منصوب کرد. این را از این جهت گفتم که بگویم چگونه وارد معادلات نیروگاه اتمی بوشهر شدم. چون بعد از شروع جنگ و با توجه به نیاز های ارتش به تجهیزاتی از قبیل خودرو و لوازم اداری و مهندسی و تأسیساتی و غیره پایگاه مجاز شد که بخشی از تجهیزات بلا استفاده در نیروگاه اتمی رها شده را در اختیار بگیرد. هنوز مهندس فریدون سحابی یکی از فرزندان شادروان سحابی بزرگ مدیر انرژی اتمی بود و مهندس امراللهی نیز جانشینی اش را بعهده داشت. القصه من با ارتباط با این دو بزرگوار تعدادی از خودروهای سبک و سایر تجهیزات نیروگاه را گرفتم و در جنگ مورد استفاده قرار گرفت.

2- تا جائیکه یادم می آید - دقیق هم است - اکبر هاشمی رفسنجانی اولین روحانی جمهوری اسلامی بود که وارد بحث انرژی هسته ای آری یا نه شد و در همان ابتدای انقلاب در مقاله یا مصاحبۀ - تشکیک از حافظۀ من است - مفصلی در صفحۀ 6 یا 7 روزنامۀ اطلاعات مطلب جامع و مانعی را منتشر کرد و در آنجا از عدم نیاز ایران به برق اتمی دفاع و سرمایه گذاری بر نیروگاه اتمی بوشهر را محکوم نمود.

3- جنگ پیش رفت و طولانی شد و سیاستمداران انقلاب - از جمله هاشمی - چیز یاد گرفتند و پخته تر شدند و از ساده اندیشی های سنتی فاصله گرفتند. و باید اعتراف کنم که هاشمی تیزترین همۀ روحانیان درجه یک زنده مانده از آب در آمد در این زمینه؛ و با توجه به روحیۀ جاه طلب و عملگرایش خیلی سریع مناسبات مدرن را دریافت و متوجه شد که تکنولوژی و علم اگر مهمتر از عامل انسانی و ایمانی نباشد کمتر هم نیست. این فراست هاشمی البته بمناسبت فرماندهی او در جنگ هم تقویت شد، و هاشمی - برعکس بزرگنمایی خاطراتش - بیشتر از اینکه بمناسبت نزدیکی به سپاه (مظهر نفر و ایمان) اختیارات خمینی را گرفته باشد بیشتر بخاطر نوعی ملاطفت با ارتش (مظهر دانش و عقل) هم بود که چنین پست مهمی را از خامنه ای پیش افتاد برای بهتر هماهنگ کردن ارتش و سپاه. زیرا که خامنه ای اندیشه ای بشدت سنتی داشت در همۀ امور و ازجمله معتقد به جنگ های پارتیزانی و نامنظم بود و از ارتش فقط انضباط دیکتاتورش را خیلی دوست داشت و اطلاعات امنیت سرکوبش را  - کار جبهه ایش را هم بیشتر با ستاد جنگ های نامنظم مهندس چمران هماهنگ می کرد. البته که بنی صدر هم رو نمی داد اوایل - 

4- وقتی جنگ به سالهای فرسایشی رسید و بویژه هنگامی که صدام شروع کرد به استفاده گسترده از سلاح های شیمیایی. و برعکس گفتۀ هاشمی دیگر منع فتوای آیت الله خمینی هم نبود در توجیه عدم اقدام متقابل برای بکار بردن سلاح شیمیایی. بلکه به این دلیل ایران نتوانست با سلاح شیمیایی - حداقل در جبهه های نظامی - به جنگ برابر با صدام اقدام کند که چنین سلاح هایی را در اختیار نداشت. و تلاش های فراوانی را هم که برای تولید این قبیل سلاح بکار برده بود عملاً به نتیجه ای مؤثر نرسیده بود. زیرا که بمب های شیمیایی تهیه شده در صنایع نظامی ایران قبل از دشمن نیروهای استفاده کنندۀ خودی را در معرض تهدید قرار می داد. چرا که اغلب نشتی داشتند و هنگام بمباران مواضع دشمن هم یا عمل نمی کردند و اگر هم چندتایی عمل می کرد تأثیر بمباران شیمیایی را نداشت و بیشتر بهانه به دست دشمن می داد.

5- در همین سالها بود که هاشمی متوجه اهمیت اتم بعنوان سلاح بازدارنده شد و - دقیقاً نمی دانم - بجای یا در کنار سلاح شیمیایی به سلاح اتمی هم فکر کرد. بدیهی بود که اگر کسی به سلاح اتمی فکر می کرد اولین اقدامش باید راه اندازی رآکتورهای بوشهر و کارخانجات اراک و اصفهان بود. لذا این پروژه که روزی با مخالفت قاطع هاشمی مواجه شده بود؛ قبل از پایان جنگ دوباره در مدار احیاء قرار گرفت.

6- جنگ که تمام شد و امام هم مرد و هاشمی هم شد رییس جمهور؛ اکبر شاه این بار یک تکنوکرات عمامه ای تمام عیار و مدرن شده بود. لذا اولین دستور دولتش را احیاء تقریباً همۀ طراحی های شهری و کشوری و ملی و بلند مدت و میان مدت زمان حکومت شاه قرار داد. از نقشه های توسعه ای شهر تهران برای کرباسچی بگیر تا راه اندازی نیروگاه بوشهر با هدف نهایی دست یابی به سلاح هسته ای - هدف شاه سابق - برای مهندس امراللهی! و باید اعتراف کرد که هاشمی در خیلی از زمینه ها و با استفاده از طراحی های بافیمانده در سازمان برنامۀ شاه بسیاری از امور را در غلطک توسعه قرار داد.

7- لازم دیدم گفتن این مختصر را به این دلیل که وقتی هاشمی طعنه می زند به خامنه ای که بدون من نمی توانی سیاست بکنی و بویژه طرح های مرا بنام خودت مصادره بکنی و می گوید که اگر قرار شد تصمیمی گرفته شود باید بین ما و مقام رهبری و چند نفر عقلا بحث شود. می خواهد این نکته را هم بگوید که خامنه ای در همین علم علمی که امروز شده لقلقۀ زبانش هم صادق نیست. چون او از ابتدا ضد علم بود و همین انرژی اتمی را هم بر شانه های من سوار شده و بالا آمده است و دیگر به هیچ خدایی بنده نیست. من هم خواستم که بدانید هاشمی پدر صنایع هسته ای ایران است و خامنه ای بر سر سفرۀ او چنین شلتاق بی معرفت می کند. من البته مبلغ و طرفدار هاشمی نیستم. من گزارش می دهم از وقایع تا بلکه در بین زد و خورد نانی هم برای وطنم پخته شود بدون رنگ خون! یا...هو

۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

در غیاب هاشمی؛ لجن مالی خاتمی: این مجلس ختم بود یا ضیافت رمضان!

undefined

Naked Woman Climbing a Staircase


1- حرف های خامنه ای در جمع پریشان کارگزاران نظام مثل همیشه و قابل انتظار مزخرف و رجزخوان بود و نه حرفی از جنس درد مردم و نه حتی حرفی از جنس معنویت و عبادت و نه از بعد مسئولیت و سیاست. همانطور که می دانید او گفت که ما داریم قله را فتح می کنیم و غرب هم با اتوبوس زیر برف مدفون شده و البته که نگفت جوجه را آخر پاییز می شمارند زیرا که او مادر هیچ جوجه ای (ملت گیرافتادۀ ایران)  نیست و هیچ نکبت نامه ای (وضع رقت بار مردم) را هم او ننوشته است با پایان ویرانی وطن. سرگذشت جوان افغان را نوشتم تا بلکه چند تا عکس از این دیدار ماه ضیافت الله! منتشر بشود تا بلکه بتوان از عکس ها حرفی شناخت و بتصویر کشید. چون تا ساعت 11 شب بوقت ایران هنوز تصویری منتشر نشده بود. الان که سری عکس های (اینجا) محدود را می دیدم از زاویه های بسیار بسته و یا لانگ شات های بی مفهوم حس کردم که خیلی شبیه مجلس ختم رژیم بود تا دیداری شاداب با ولی امر مسلمین. قبول دارم که اگر مهمانان روزه بودند و با آن سن و سال و با آن هوای تهران و با آن افتادن (نشستن) برخاک جلو خامنه ای و ده ها درد ترکش جنگ و کمر درد و سیاتیک و ... نباید انتظار مجلس عروسی داشته بودم دم افطار. اما - این اما مهم است - بالاخره اینان به محضر ولی شان و رهبرشان و قاعد اعظم شان و ارباب سیاست شان رسیده بودند و اگر هم نمایشی دشمن شکن بود باید یک امیدی در صورت های مسخ شده شان می کاشتند مصنوعی! لذا بی تردید می گویم که این گرد مرگ پاشیده بر مجلس جز از این گزاره نمی آید که حرف های خامنه ای برای همۀ گماشتگانش هم همان مزخرفی فهمیده شده است که عرض کردم. چون آنان منتظرند که یک قضاوتی و یک توپ و تشری و یک اظهار همدلی با ملت گرسنه و یک اعلان سیاستی قابل عمل در واقعیت و ... بزند که نه تنها نزده است بلکه به همه هم گفته که "من آنم که رستم بود پهلوان"!

2- اما نبودن هاشمی خودش به اندازۀ کافی گویا بود که در اندرونی خبرهایی هست همچنان که رجزهای حضرت آقا را دود می کند و بهوا می فرستد از نگاه بیرونی. اما - و این اما هم خیلی مهم است - از یک حرفش خوشم آمد و آن لجن مال کردن و تحقیر کامل و مستقیم و بی پردۀ سید محمد خاتمی بود - و چه حرصی می خورد سید حسن خمینی در جشن تولد چهل سالگی - این تحقیر اوج تحقیر بویژه از این جهت هم مهم بود که خاتمی همین چند روز پیش گفته بود: "باز شدن فضای سیاسی کشور برای اصلاح طلبان حس می شود و نشانه هایی دیده می شود". خامنه ای گفت که:

... در آن دوره ای که ادبیات مسئولان ما آمیخته به تملق گویی از غرب و امریکا شد، فردی که مجسمه شرارت بود، به خود اجازه داد که جمهوری اسلامی ایران را محور شرارت معرفی کند...

غربی ها در آن دوره آنقدر گستاخ شدند که حتی هنگامی که مسئولان ما به سه سانتریفیوژ قانع شده بودند، آنها مخالفت کردند اما امروز 11 هزار سانتریفیوژ در کشور فعال است.

در نقل قول های مستقیم بالا گفتن مسئولان خلط مبحث بوده و خامنه ای فقط شخص خاتمی را مد نظر داشته است. زیرا در کابینۀ خاتمی چهار نفر بنام های حسن روحانی دبیر شورای امنیت ملی، غلامرضا آقازاده رییس انرژی اتمی، کمال خرازی وزیر امور خارجه و علی اکبر صالحی رییس نمایندگی اتمی ایران در ژنو بودند که دو نفر اول جزو مجمع تشخیص هستند و مورد وثوق هنوز. خرازی جزو دفتر سیاست گذاری بین المللی دفتر رهبری است و صالحی هم که وزیر امور خارجۀ پسر محبوبش. پس تملق گویندۀ بوش و خواهندۀ کلمۀ تحقیر کنندۀ "سه سانتریفیوژ" جز شخص شخیص سید محمد خاتمی نبوده است. اما آیا در ایران و جهان کسی هست که بتواند این سید محمد را متقاعد کند که: "بابا فداکار! ما این گذشت و فداکاری و کمرهمت حتمی برای نجات ایرانیان را نخواستیم. حد اقل شخصیت خودت را از زیر دست این "مقام معظم رهبری جمع کن" و اینقدر دل ما را نسوزان که ترا بعنوان یک انسان بماهو انسان آدمی متعارف و دارای شأن و منزلت انسانی می دانیم." آقای خاتمی جان مادرت تا ایران را ویران نکرده ای با سد شدن در برابر امید دوستدارانت از سیاست اعلان بازنشستگی کن! ترا بجان خمینی و آن نوۀ نازنین 50 و چند ساله اش که مدرن تر و جسور تر از همۀ شما مردان بود وقتی گفت: "چادر را دوست ندارم ولی بخاطر از دودمان خمینی بودنم آن را می پوشم و شکایتی هم ندارم". جا کم آمد که به آن طنز خامنه ای هم بپردازم در مورد کمبود زاد و ولد و سفارش به مسئولان تنظیم خانواده. کدام تنظیم خانواده! همۀ مردان در استراتژی شکست خوردۀ تو از تخم رفته اند و جوانان که کاری ندارند و امیدی و ازدواجی تا برسد به بچه ای. چرا خودت را بخریت می زنی که نشنیده بگیری این حرف کوچه و بازار را که بچه می خواهم چکار! یکی هم بیاورم از خودم بدبخت تر و بی آینده تر. و الا خیلی وقت است که اوس محمود بساط جمع کردن کاندوم و آی او دی و سایر ملحقات جلوگیری از بارداری را از سبد خانواده حذف کرده است مثل گوشت مرغ! یا...هو

افتخار می کنم که یک ایرانی هستم: سلام بر "شهرک امید تهران" و آن جوان افغان!

The Open Window


1- خب به سائقه و ذائقه خیلی سریع عنوان های خاص و نا متعارف در نگاهم می نشیند. امشب که سایت روزنامۀ اعتماد را باز کردم قبل از اینکه "اقتصاد مقاومتی حضرت آقا" و "جدایی سیاسی ری از تهران" و "چاه های نفت در دست بخش خصوصی" بعنوان تیترهای درشت سیاسی - همه در جهت ویرانی ایران - نظرم را جلب کند تیتر فرعی "من یک افغان هستم" توی قلبم تیر کشید و رفتم سراغش. و چه خوشبخت بودم که چنین کردم.

2- ماجرا مربوط است به کودک - نوجوان افغانستانی که در14 سالگی از  افغانستان فرار می کند و در تیرماه  سال 1383 وارد ایران می شود. او سرگذشت رقت بار اما فریبایش را از کودکی شروع می کند و از خانۀ پدری که دو همسر و 12 فرزند داشته و دارد و چه با احترام و همدلانه سختی های زندگی در فقر و بی سوادی - همۀ اعضای خانواده - را به تصویر می کشد و جا بجا پدرش را ستایش می کند و برای او دل می سوزاند. در ایران اما با مشکلات زیادی روبرو می شود و هم بدلیل سن کم و هم بدلیل بی سوادی نمی تواند به ثبات لازم برسد تا یک سال اول . در این تاریخ (تیرماه 84) است که گذرش به شهرک امید در شمال شرق تهران می افتد و بعد از یک سال کمک سرایداری در مجتمع مسکونی شماره 10 شهرک امید منتقل می شود به بخش فضای سبز شهرک به مدیریت فرشته ای بنام "عبد الحسینی". او تعریف می کند که چه رنجی می برده است از بی سوادی تا اینکه روزی شخصی بنام "صداقتی" می آید و از کارگران افغان می پرسد چه کسانی می خواهند درس بخوانند و او داوطلب  اول می شود. و درس خواندن در نزد "عمو خیاط" - نامی که صداقتی می گوید بچه ها صدایش کنند - شروع می شود.

3- از اینجا به بعد که مدت زمان پنج سال - تابستان 86 تا کنون - اخیر را شامل می شود بیشتر به رؤیا و افسانه شبیه است تا امکان وقوع. اما این رؤیا را او (جوان افغان) و آن ها (مسئولان و شهرک نشینان شهرک امید) محقق کرده اند زیرا که همۀ وقایع نگاری فشرده و شیرین این "من یک افغان هستم" مالامال است از اسامی زنان و مردان ایرانی باشرف و قابل حسودی شدید که نام واقعی هستند و در شهرک امید واقعی زندگی و خدمت می کنند: "عبدالحسینی" مسئول فضای سبز شهرک. صداقتی (عمو خیاط) مسئول آموزش غیر رسمی به افغان های شهرک؛ خانم افسر کارمند بانک کشاورزی شعبۀ قنات کوثر. رحیمی مدیر عامل ساختمان شماره 10 و ... کودک دیروز و جوان امروز افغان در عرض مدت پنج سال هم کار می کند و هم درس می خواند و هم زبان انگلیسی یاد می گیرد و هم کامپیوتر بلد است و هم در مسابقۀ سفرنامه نویسی برنده می شود و اینک در کلاس دوم دبیرسان است و اما بدلیل اقامت غیر مجاز قادر به شرکت در امتحانات نیست.

4- قصۀ این جوان بسیار مفصل و طولانی است و خواندنش بویژه برای "دنبال امید و الگو جویان" بسیار عبرت آموز: چه در بین جوانان برای مبارزه با سرنوشت و چه در بین بزرگان بدنبال "لذت خدمت". من اما کارشناس مهاجرت و رفتار با مهاجران نیستم و در مورد سیاست های یک رژیم سیاسی مستقر در برخورد با مهاجران بدون موضع هستم. یعنی نه می توانم بگویم کدام سیاست درست است و نه درپی باز کردن چنین مبحثی پیچیده در وبلاگم هستم.  هرچند که افغان های مهاجر هم رنج خود ما ایرانیان را دارند در یک سیستم بلاتکلیف و ملوک الطوایفی جمهوری اسلامی؛ که سیاستی تعریف شده و قانونمند و تعیین تکلیف کننده ندارد؛ و هر فرماندار و استاندار و بخشداری که هوس می کند یک حرفی می زند و یا اقدامی می کند که قبل از تضییع یا گشایش در کار افغان ها بیشتر رسوایی بار می آورد برای ما ایرانی ها. منظورم از نوشتن این پست این است که حسودیم را و دلتنگی ام را نشان بدهم و غبطه ای که به حال "عبد الحسینی" و "عمو خیاط" و همۀ این مردان و زنان آزاده ای می خورم که چنین بی هیاهو و خالص عمر مبارک شان را صرف نام ایران و ایرانی می کنند و من و ما چه می کنیم! درود و سلام به همۀ ایرانیان پاک سرشت.

بعد از تحریر: البته که نام شهرک امید واقع در منطقۀ لویزان هم محرکم بود در نوشتن این پست. چرا که خود من هم در آنجا آپارتمانی داشتم و سال های 71 تا 73 را در آنجا زندگی کرده ام و تعصبی صادق دارم به این شهرک که اگر زیباترین در تهران نباشد یکی از زیباترین ها است. و این نشده است مگر به کوشش افسران پاک سرشتی که آنجا را مدیریت کردند و ساختند و هنوز هم در عالی ترین سطح مدیریت می کنند. این شهرک که قبل از انقلاب توسط فرانسوی ها ساخته می شد برای گارد جاویدان شاه. بعد از انقلاب با چه خون دل هایی از دست سپاه و همۀ طمع کنندگان نجات داده شد و به دست با کفایت تیمسار کاریزی - سه سال از من ارشد تر - سانتی متر بسانتی متر با عرق شرف او و همکارانش ساخته شد؛ و به پرسنل نیروی زمینی عمدتاً با سهمیه هایی اندک هم برای نیروهای هوایی و دریایی ارتش واگذار شد. به تیمسار کاریزی و همۀ تیم پاک سرشت سازنده اش هم درود می فرستم و دستشان را می بوسم! یا...هو

۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه

"ارزانی! زرشک" یا "ارزانی ِِ زرشک!" هر دو گزینه صحیح است!

Hen 2703 Wallpaper

5- بعد از اینکه زنان سرفراز کشورم در پایان ِ بخش اول ماراتن فرار دادن آخوندها از صحنه حداکثر فداکاری و تلاش را کردند و فعلا با دچار شدن به مصیبت پاسبان رادان چند صباحی آتش بس داده اند؛ پرچم مبارزه را به یک همجنس آشنای خود داده اند بنام نامی مرغ! در غیاب خروس هایی که نیستند در اندرونی مرغداری و مردانی که خوابند در همین روز بیداری در بیرونی مرغداری. مرغ هم یک لنگه پا ایستاده بر قیمت 8000 تومان در شب های عزیز ماه رمضان که می داند مرغ در رمضان عزیزتر از هر خواستنی دیگری هم است و امکان کنترل قیمتش برای هیچ میرغضبی حتی خامنه ای مقدور نیست. و چه بسا بعد از دیپلماسی پینگ و پنگ و فوتبال و ده ها عامل غیر سیاسی دیگر ایران بر کاکل مرغ  - بدل از خود سوزی بو عزیزی در تونس - از نکبت خامنه ای دور شود به سمت آزادی در روزها وشب های میهمانی خدا. اگر خدایی باشد واقعاً در آن ذرۀ الهی تازه یافته در غرب بی خدایی! الهی الهی به امید تو.

1- آنچه که خواندید آخرین بند پست "از کنفرانس بروکسل تا... و نقش مرغ در آیندۀ سیاسی ایران" است که 18 روز پیش نوشتم و پیش بینی کردم که این گرانی مرغ از آن گرانی های همیشگی و مربوط به سایر اقلام نیست. و جمهوری اسلامی قطعاً بدردسر خواهد افتاد. البته که مستندات پیش زمینۀ تحلیلم بسیار ساده و ابتدایی با نگاهی به فرهنگ تغذیۀ ایرانی اولاً و همین فرهنگ تغذیه در ماه رمضان ثانیاً بود که باعث می شود مرغ اصلی ترین و محبوب ترین خوراک گوشتی در ماه روزه باشد. چند تا از این مستندات را یادآوری می کنم:

الف- مرغ پلو در فرهنگ قدیم ما یک نوع تفاخر مذهبی بوده است و تبدیل به سنت شده است.

ب- بدلیل علاقۀ وافر آخوند ها به مرغ و پلو این غذا مذهبی ترین نوع خودش هم است در نزد روزه داران. زیرا که همۀ مبلغین اعزامی به روستاها در رمضان و در هنگامی که هنوز دین دین بود و آخوند آخوند! جز به مرغ و پلو راضی نمی شدند. و طنز اخوند مکارم هم که به توصیۀ علم مدرن متوسل شده در تبلیغ علف خواری برای مؤمنان چیزی از حرص خودشان کم نمی کند برای لمباندن دولپّی مرغ های مجلسی!

پ- مرغ حتی در حضور گوشت قرمز ارزان هم اصلی ترین غذای ماه روزه است در هر سفره ای که باز می شود چه سفرۀ ریای حکومتیان باشد و چه سفره های خیّرین مؤمن و چه مهمانی های افطاری بین خانواده و دوست و فامیل که طبق سنت در ماه روزه زیاد باید برگزار بشود.

ت- و البته که مرغ بدلیل راحت تر بودن برای پخت و پز و تنوع غذاهای قابل تهیۀ سریع هم جایگاه ویژه دارد در رمضانی که همواره ممکن است فرصت - بخاطراذان یا مهمان ناخوانده ای عزیز - در حال از دست رفتن باشد بهر دلیل.

ث- البته که ارزانی نسبی و همیشگی گوشت مرغ نسبت به گوشت قرمز هم دلیل پنجم و آخری است که مرغ را جلودار ایمان روزه داران به قدقد فرامی خواند. و اگر مرغ از قدقد بیفتد بدیهی است که زنان و بدنبال آن ها مردان هم به غرغر و اعتراض بر خیزند.

2- تجمع مردمان مختلف در میادین و محل های توزیع مرغ دولتی یکی از چالش های بسیار مهم پیش روی حکومت است. زیرا که هنوز در روز دوم ماه رمضان هستیم که نیشابور مستوره ای از اعتراض گسترده تر را بمیدان شهر آورده است.

3- پیش بینی ام این است که اگر حکومت نتواند در سه چهار روز آینده بازار را اشباع کند از مرغ، و قیمت را در حد همان گرانی دولتی نزدیک 5000 تومان تثبیت نتواند بکند. خامنه ای مجبور است کنترل شهرها را به سپاه بسپارد. زیرا که نیروی انتظامی نخواهد توانست از شورش های مرغی جلو بگیرد. فقط دعا می کنم که خدا کند خونی ریخته نشود و حکومت دست از لجاجت بی فایده بر استراتژی خامنه ای بردارد تا جو روانی حاصل از خبر خوش رفع تحریم ها بازار را وادار به تحمل کند و مردم هم حس خوبی بگیرند و دندان روی جگر را با امیدواری ادامه بدهند. و الا امید به سپاه که خشونت نکند شرط بندی روی اسب مرده است.

4- اما اینکه ارزانی "زرشک" است یا "زرشک" ارزان! هر دو گزاره صحیح است  زیرا که ارزانی در همۀ 33 سال گذشته زرشک! بوده است؛ و زرشک در این مقطع به این دلیل ارزان خواهد شد که وقتی مرغی نباشد برای زرشک پلو با مرغ درست کردن؛ بدیهی است که تقاضای زرشک کم خواهد شد و با پیشی گرفتن عرضه بر تقاضا زرشک ارزان خواهد شد. زرشک! یا...هو

خامنه ای دخیل به "آرمیتا کوچولو" بسته است؛ حالا که فاطمه و زینب عاقش کرده اند!

 


1- گفته ام و تکرار کرده ام و حاضرم به هستی سوگند بخورم که الّا و بلّا آدم مذهبی شیعۀ غالی دارای تفکر فرقۀ "خامنه ای - مصباحیه" نه خودش و نه اجدادش و نه فرزندانش نمی توانند اسامی فارسی خالص اولاً، ایرانی ناب ثانیاً و بویژه باستانی داشته باشند ثالثاً. و از همین فرمول بود که اولین بار جنس احمدی نژاد را و اسفندیار رحیم مشایی را فرهاد و خسرو و کامران دانشجو را و مهرداد بذر پاش را و ده ها نفر از این سنخ حزب اللهی های قلابی و ریاکار را شناختم و انگشت گذاشتم بر ریاکاری و فرصت طلبی شان. و گفتم که اینان گندم نمایان جو فروش هستند و الا چطور ممکن است پدری در سال 1330 نام فرزندش را "پروین" (خواهر احمدی نژاد) گذاشته باشد یا جوانی زاده شده در اول انقلاب و آن سندرم هیجان اسامی روح الله و میثم و عمار و اباذر و فاطمه و زهرا و زینب نامش باشد مهرداد (مهرداد بذر پاش)؛ یا خانواده ای نام هرسه فرزند پسرشان با شد فرهاد و خسرو و کامران (برادران دانشجو) و ... آن وقت ما باور کنیم که اینان شیعیان غالی عاشق ولایت و اهل بیت و ولی فقیه جبار و غالی باشند. حتی در یکی از پست ها از دوست خلبان خودم یاد کردم که در ابتدای انقلاب نام شهرام پسر 11 ساله اش را به مهدی تغییر داد و بمن گفت که رسم خانواده است و چون پسرم نا آرام بود نامش را که تغییر دادم شد یک بچه مثبت خلص!

2- ادامۀ داستان: خدا رحمت کند شادروان داریوش رضایی نژاد را که دومین سالروز ترورش است این روزها و شنیده ام که شبکۀ اول سیمای جمهوری اسلامی فیلمی ساخته بنام "آرمیتا مثل پری" که در آنجا دختر 5 سالۀ داریوش شهید شروع کرده به تبلیغات له خامنه ای که اورا بجای پدرش و بالاتر از پدرش یافته است. قبل از ادامۀ قصه جمله ای از نویسندۀ کیهان را ببینید که اتفاقاً نام او هم "پژمان" است و یک فرصت طلب زرنگ دیگر:
اینجا...مستند «آرميتا مثل پري» ارتباطي عجيب، عاطفي، ملموس و ولايي را تصوير مي كند. كلام و رفتار آرميتا همگي گوياي اين است كه او در ازاي پدر شهيدش، حضرت آقا را نه تنها پدر كه بزرگتر از پدر يافته است. پدري كه هم دوست اش دارد، هم مي كوشد جايگاه والاي «رهبري» او را از ياد نبرد....
3- روزی که داریوش رضایی نژاد یکی از متخصصان مرکز هسته ای ترور شد به این دلیل بدیهی که با هیچ چسب لایتچسبکی هم نه خودش و نه خانواده اش به قبای ولایت نمی چسبیدند؛ خامنه ای هم اهمیتی بمردنش نداد و سراغ خانواده اش نرفت. اما وقتی مصطفی احمدی روشن شهید شد و رژیم تشخیص داد که می تواند از خانواده اش سوء استفاده کند برای تبلیغ ایدئولوژی مرگ خامنه ای، بلافاصله ترتیب دیدار حضرت آقا با خانواده اش جور شد. اما خامنه ای که قطعاً به اندازۀ اطرافیانش احمق نیست دید خیلی تابلو است این تفاوت رفتار با شهدا. لذا ترتیبی داد که سر راه رفتن به خانۀ احمدی روشن سری هم به زن و بچۀ فراموش شدۀ داریوش بزند و زد. - این را قبلاً هم در پست "تنانگی بیوۀ یک شهید" نوشته ام - در همین شب کذایی بود که "آرمیتا" دختر سه سالۀ داریوش رضایی نژاد کشف شد و چه مزخرفات مهوعی که حاشیه نویس آقا سرهم کرد در بارۀ ارادت کودک سه ساله بنام "آرمیتا" به حضرت آقا.


4- شما قبول نکنید ولی من چرا باید احتمال ندهم که همان افشاگری من یکی از علل ساخته شدن این باصطلاح مستند "آرمیتا و پری" نشده باشد. به این معنا که وقتی یک آدم زرنگ و کارکشته و پول دوست فهمید که رژیم و آقا چنین گافی داده اند در مقابل گزینشی برخورد کردن با شهدا - آن هم شهدای اتمی جان آقا - تصمیم می گیرد که از این نقطه ضعف حد اکثر بهره برداری بکند و پیشنهاد ساختن این مستند را می دهد به تلویزیون. بدیهی است که ضرغامی با همۀ وجود استقبال می کند و پول یامفتی را می دهد به کسیکه فقط بلد بوده است نگاتیو حرام کند و مزخرف بگوید و فرزند نازنین رضایی نژاد را ابزار کاسبی برای خودش و تبلیغ مهوع برای خامنه ای قرار بدهد. من فیلم را ندیده ام لذا نمی توانم داوری درست سینمایی و تکنیکی بکنم. اما مطمئنم که از نظر محتوایی یک نوار رنگی کاسبکارانه است که تبلیغ برای خامنه ای تنها هدفش است. البته این فیلم اگر نامش بود "فاطمه یا زهرا یا زینب یا رقیه یا حتی لیلا مثل فرشته" قطعاً نمی شد ریاکاری را به این راحتی تشخیص داد. اما هم "آرمیتا" و هم "پری" و هم "آرمیتا مثل پری" خیلی تابلو است برای تبلیغات اهل بیت محمد امین عرب پیامبر بزرگوار اسلام و نایب بر حقش آیت الله سید علی! یا...هو

بعد از تحریر: امشب گویا نوبت کودکان بود و بویژه دختربچه ها که هر دو پست به سوءاستفادۀ از آنان شکل گرفت و کاش جمهوری اسلامی حداقل از دستمالی دختر بچه های زیر 7 سال دست می کشید برای تلاش برای بقای خودش. در پست قبلی هم اگر دقت کرده باشید دندان های شیری تازه افتادۀ دختر بچه های سوار گاری رمضان نشانه ایست از سن زیر 7 سال آنان! با درود به همۀ بچه ها و شرمندگی من و پوزش از آنان.

خشونت با مادران؛ سوء استفاده از کودکان؛ تحقیر جوانان! کنتراست تصاویر.

undefined
دیروز و هر روز: رفتار رژیم با مادر!
undefined
امروز و هر روز سوء استفادۀ رژیم از فرزند
 undefined
 دیروز و امروز و فردا جوانان در نقش دلقک
undefined
رفتار هر روز با خانواده هاا
undefined
 بهره کشی ایدئولوژیک از بچه های مدرن
 undefined
دیروز و امروز و هر روز:
کاشتن تخم کینه و نفرت در رودررویی زنان با  زنان
undefined

undefined

undefined

undefined

undefined

undefined
 این ها هم همه از گاری سواری جشن رمضان!
 طرح امنیت اجتماعی از زمان دولت احمدی‌نژاد با شدت بیشتری اجرا شده است
 بدون شرح
 
تصویر نهایی: فردای آن کودکان دختر معصومی که بر گاری رمضان نشانده اند.
بدیهی است که سیاهی تاب این همه رنگ و زیبایی را ندارد و باید زدوده شود بزودی شب:
این همان قانون خلقت است. و کمیت سه به یک تصویر نهایی واقعیت جامعۀ ما! یا...هو


۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

هاشمی: من در سیاست جاری دخالتی ندارم. جنگ با امریکا نه ممکن است و نه راه حل!

undefined
The Battle of Lepanto

 هاشمی رفسنجانی بمناسبت پذیرش قطعنامۀ 598 شورای امنیت سازمان ملل و پایان جنگ 8 ساله مصاحبه ای نسبتاً مفصل انجام داده و آن را درسایت خودش منتشر کرده است. مصاحبه نکات زیادی دارد برای تحلیل و نمایاندن لایه های "منظور" از مصاحبه به بهانۀ سالروز پذیرش قطعنامه. اما حتی اشاره ای تیتروار به همۀ کدهای کارگذاشته شده در جای جای مصاحبه نه مقدور نوشته ای وبلاگی است و نه چندان مفید برای خواننده ای که تشنۀ امروز است و فردا؛ و دیروز را خوب یا بد پشت سر گذاشته است. لذا سعی می کنم چند نکتۀ برجسته را که پالس های مستقیمی است به گرفتاری امروز رژیم در مقابل امریکا توضیحی اجمالی بدهم. و از آنجائیکه مصاحبه با حد اکثر دقت ممکن ویرایش شده است و در پایگاه اطلاع رسانی خود هاشمی هم منتشر شده است بنابراین می تواند کاملاً قابل استناد باشد.

1- مهمترین موردی که بلافاصله جلب نظر می کند تیتر مطلب و مصاحبه است. تیتر مطلب این است: فتح واقعی جنگ در عمل به مصلحت بود / چرا با آمریکا وارد جنگ نشدیم ؟ این تیتر از این جهت بسیار بسیار مهم است که علاوه بر پیام مستقیم بخش اول آن در مصلحت بودن تسلیم به شرایط؛ بخش دوم آن تا کنون در هیچ متن تاریخی اعم از خاطره و وقایع نگاری بکار گرفته نشده است. به این معنا که تا کنون هیچکس مدعی نشده است که ما در هنگام پذیرش قطعنامه یا قبل از آن در آستانۀ ورود به جنگ مستقیم با امریکا بودیم. البته که همیشه حرف بوده است که صدام توسط همۀ کشورهای صنعتی و از جمله امریکا حمایت و پشتیبانی می شده است ولی اینکه طرف جنگ ما بی واسطه امریکا باشد یا بشود نه. این تیتر و توضیحات رفسنجانی در مورد امکان بستن تنگۀ هرمز در آن مقطع و برخی شعارهای نظامی که امروز هم سرداده می شود نشانه ای دقیق از این است که تیتر مطلب برای گریز از جنگ با امریکا در مقطع فعلی تنظیم شده است. و اصولاً تیتر مزبور با توجه به بهانۀ "پذیرش قطعنامه" تیتری کم ارتباط با متن مصاحبه؛ خشن و تا حدودی زرد و ژورنالیستی و بزرگنماست. لذا قطعی است که هاشمی می خواسته است مطلب با شوک بیننده و خواننده مواجه شود.

2- موضوع با اهمیت زیاد دیگر این است که هاشمی در جای جای مصاحبه در حال آدرس دادن نقاط قوت مدیریت شخص امام از سویی اولاً؛ و ردۀ اول تصمیم گیری (سران قوا و نخست وزیر و حاج احمد) که خودش در رأس همه بوده ثانیاً است. و نشان می دهد که اولاً امام خمینی به عقلانیت تصمیم ها و مشاوره بسیار اهمیت می داد و یک کلام و لجباز و خودخواه نبود. و ثانیاً خودش را هم مورد وثوق ترین یار امام و هم قوی ترین سیاستمدار جمع سران قوا معرفی کند. البته که پر بی ربط نمی گوید و واقعیت هم همینطور بود. منظور من هم این نیست که برای خودنمایی چنین می گوید. بلکه منظور من هم مثل خود رفسنجانی این است که اکنون هم در بین حاکمیت جمهوری اسلامی قوی تر و روشنفکر تر از هاشمی کسی نیست. این هم خودش یک پالس قطعی است که برای خامنه ای می فرستد.

3- موضوع سوم اشارات و اعترافات مفصل اوست به ضعف کامل و مفرط جمهوری اسلامی در آن مقطع که خودش حکایتی از وضع امروز خامنه ای در مقابل غرب هم است. خلاصۀ حرف او این است که: نه می گذاشتند نفت بفروشیم، نه پولی در خزانه داشتیم، نه تجهیزات و سلاح نظامی مان به یک صدم آن ها می رسید. نه کسی دیگر انگیزۀ جنگیدن و رفتن به جبهه ها را داشت که بتوانیم از نیروی پیاده و شهادت طلبان استفادۀ ]ابزاری[ بکنیم، و ارتش و سپاه و نیروهای سطحی هم مرتب شکست می خوردند و عقب نشینی همراه با فرار وهزیمت می کردند و ... در مقابل حتی خود عراق هم - بدون ورود کشورهای دیگر به جنگ مستقیم - از هر نظر بر ما چربش پیدا کرده بود. خلاصۀ حرف رفسنجانی این است که اگر صلح نمی کردیم و صدام را در مقابل عمل انجام شده قرار نمی دادیم - صدام بدلیل پذیرش خاتمه دادن به جنگ در سال های قبل از 65 و البته خواست کشورهای قدرتمند نمی توانست زیر حرفش بزند و جنگ را ادامه بدهد - و صدام جنگ را ادامه می داد معلوم نبود که الان در چه وضعیت اسفباری بودیم.

4- تا اینکه بالاخره مصاحبه کننده به سؤال اصلی و منظور ابتدایی این مصاحبه می رسد و می پرسد:
* به عنوان فقط یک سوال از جنابعالی می خواهم نظرتان را درباره قیاس دو پرونده دفاع مقدس و هسته ای بفرمایید ؟ دو پرونده ای که در هردوی آنها حق مسلّمی متوجه ملت و نظام بوده و هست . اگر هر دوی آنها در دو کفه یک ترازو قرار دهیم چه شباهتها و تفاوتهایی میان این دو پرونده می توانید ببینید ؟ آیا می توان از پرونده دفاع مقدس برای پرونده هسته ای درس بگیریم ؟
پاسخ رفسنجانی کوتاه و تک جمله ای است:
 نمی خواهم در اینباره صحبت کنم ، برای اینکه الان میدان داغ تصمیم گیری هاست . اگر بگوییم پرونده دفاع مقدس و هسته ای شباهتی دارند یک نوع پیش داوری است . . اما الان ربطی به هم ندارند .
پاسخ رفسنجانی کدهای زیر را مخابره می کند:

الف- "نمی خواهم در این مورد صحبت کنم": یعنی اینکه همۀ مصاحبه برای همین شباهت بود و الا من همۀ این خاطرات را بسیار گفته ام و در کتابم هم آورده ام و لزومی به این روده درازی جدید نبود و بدیهی است که ما در همان بن بستی هستیم که در پایان جنگ بودیم. اما "برای اینکه الان میدان داغ تصمیم گیری هاست": یعنی اینکه همه دنبال فرار از مسئولیت سیاست های اشتباه شان هستند و دنبال بهانه می گردن چرا باید من که در سیاست های جاری نه در استراتژی و نه در تاکتیک کمترین مشارکتی نداشتم و ندارم خودم را جلو بیاندازم.

ب- "اگر روزی  در اینباره بحث شود باید بین ما ، رهبری و عقلای قوم شود تا نظام هر تصمیمی بخواهد بگیرد". یعنی اینکه تا کنون در این مورد نه از من نظری خواسته شده است و نه مشاوره ای و نه کمکی. اما قطعی است که اولاً باید در مورد پروندۀ هسته ای تصمیمی عاقلانه و منفعت محور گرفته شود، و ثانیاً این تصمیم نمی تواند به مجمع تشخیص و حسینقلی ها و نقل علی ها واگذار شود و باید مثل تصمیم قطعنامه که ما پنج نفر گرفتیم و امام مسئولیتش را بعنوان فرمانده کل قوا قبول کرد و زهر نوشید. الان هم بر همان سیاق باید بین "ما" (خودش) و رهبری و چند نفر عاقل دیگر طرح و شور و تصمیم گرفته شود. و همیشه البته مسئولیت با فرمانده جنگ (رهبری) است که اشتباه یا ضرورت زمان را معترف باشد و حاضر به قبول مسئولیت شود. در این گزاره کلمۀ "ما" خیلی اهمیت دارد و می خواهد بگوید که کنار گذاشتن من از تصمیمات ممکن نیست و نهایتاً این منم که باید به خامنه ای بی معرفت و نا رفیق هم راه نشان بدهم و هم کمک بکنم. هر چه دیرتر بسراغم بیایند کشور و جمهوری اسلامی هر دو ضرر می کنند. یا...هو   

۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

سردار کاظمینی فرمانده سپاه تهران: "کنترل خانه به خانه در تهران"! اتمام حجت با هاشمی و خاتمی

undefined

David with the Head of Goliath


1- دو جمله از دو گزارش امشب روزنامۀ اعتماد را برای گزارش آخرین وضعیت جامعۀ ایران در استراتژی خامنه ای؛ انتخاب کرده ام. تا متوجه بشوید که بخش ایدئولوژیک متحجر سپاه - قبلاً گفته بودم که فعال مایشاء امروز ایران شده است - چه سناریوی وحشتناکی را آماده کرده است برای بقای خامنه ای در مقابل تهدید مردمی از داخل.

2- گزارش اول مربوط به خاطرۀ خبرنگاری است که از روزی می گوید که شادروان سمندریان را در پای آسانسور وزارت ارشاد می بیند بدنبال جلز و ولز جهت اخذ مجوز اجرای نمایش "گالیله"ی برشت. و هنگامی که از استاد می خواهد که نمایشنامۀ تمرین شده اش را در جمع خصوصی اصحاب رسانه نمایش بدهد. سمندریان با وحشت و شگفتی پاسخ می دهد یعنی سؤال می کند: "خصوصی! مگر قرار است چه بر سرمان بیاید!"

3- پاسخ آن روز "مگر قرار است چه بر سرمان بیاید" ِ استاد سمندریان را با کمتر از دو سال تأخیر سردار سپاه کاظمینی فرمانده سپاه تهران امروز داده است. این گزارش هم بسیار کوتاه و لُبّ مطلب است که بخشی از آن را کپی پیست می کنم:
ما درباره تهران احساس كرده‌ايم تهديدات دشمن در عرصه جنگ نرم گستره زيادي را شامل مي‌شود و دشمن در آن با ابزارها و تكنولوژي‌هايي كه در اختيار دارد و همچنين با توان و سرمايه‌گذاري سنگين وارد ميدان شده است. بر اين اساس چهار تهديد بزرگ را بر ما وارد مي‌كنند كه تضعيف ايمان، باورها و ارزش‌هاي انقلاب و اسلام، ترويج زندگي غربي و گسترش آن، ترويج و ايجاد فضاي غيراسلامي و ساختارشكن و تربيت نيروهايي كه بتوانند براي آنها نقش‌آفريني كنند را شامل مي‌شود. فرمانده سپاه محمد رسول‌الله(ص) تهران بزرگ افزود: در مقابل اين چهار تهديد، ما نيز چهار هدف براي مقابله با آنها پيشنهاد كرده‌ايم كه عبارتند از تقويت ايمان و باورهاي انقلابي و اسلامي در جامعه، ترويج زندگي اسلامي در مقابل ترويج زندگي غيراسلامي از سوي دشمنان، شكستن فضاي غيراسلامي و تربيت نيروهاي مومن و انقلابي. كاظميني با بيان اينكه «ما براي تحقق چهار هدف بزرگ خود، بيست اقدام عمده راهبردي در نظر گرفته‌ايم»، اظهار كرد: اين اقدامات شامل انس با قرآن، احياي امر به معروف و نهي از منكر و برنامه‌هايي از اين دست مي‌شود و براي اجرايي شدن اين بيست اقدام نيز صد طرح و 526 اقدام عملياتي طراحي كرده‌ايم. وي با بيان اينكه «مجموعه اين طرح با عنوان «لبيك يا خامنه‌اي» نامگذاري شده است»، خاطرنشان كرد: محور اصلي طرح‌هاي ما مساجد هستند و سه بخش ديگر يعني خانه، مدرسه و محله نيز در محوريت قرار دارند.
4- بزبان ابتدایی و ساده فهم منظور کاظمینی این است که 526 اقدام را در 100 طرح پیش بینی کرده ایم که با استفاده از بسیج و حزب اللهی های امثال انصار و غیره همۀ منفذ های تنفس باقی مانده در خانه و مدرسه و محله را ببندیم و باقی ماندۀ قطره های خون مردم را هم توی شیشه کنیم. چون همۀ علامت های داده شده توسط این سردار ابعاد زندگی خصوصی و اعتقادی و سبک زندگی و فرهنگی و اجتماعی را شامل می شود و بحثی از سیاست و مخالف و منتقد و برانداز نیست. بعبارت دیگر سپاه با طرح "لبیک یا خامنه ای" می خواهد گورستانی از الگوهای زندگی اسلامی را بر پایتخت مسلط کند. ترجمۀ دو کلمه ای آن هم می شود اینکه بهترین موقع حمله به پیاده نظام دشمن (مردم گیرافتادۀ ایران) حمله در باتلاق است!

5- در ایران الساعه فروپاشی اجتماعی تا 80 در صد محقق شده است و مردم در یکی از ضعیف ترین دوره های زندگی تاریخی سرزمین شان - حتی نسبت به عمر نکبت جمهوری اسلامی - بسر می برند و همۀ مناسبات و همدلی ها و علقه و عاطفه ها و بطور کلی ملات اجتماعی ملت بودن را از دست داده اند. و مثل اسرایی فرد فرد شده ای هستند که در باتلاقی وسیع پراکنده اند و نه می توانند بدیگری دوست و خانواده و همسایه و همشهری و هم محلی یاری برسانند و نه حتی قادرند پای خودشان را از باتلاق متعفن رها کنند. در چنین زمینه ایست که سردار کاظمینی ها و سپاه مزدورشان قصد حمله دارند و بدرستی پیش بینی می کنند که از باتلاق صدایی برنخواهد خاست.

6- تصویری که نتوانستم درست ترسیم و مجسم کنم بسیار بسیار سیاه و ترسناک و نا امید کننده است. اما به یک دلیل بدیهی موفق نخواهند شد. زیرا سلاح تهدید شان چنان زنگ زده و پوسیده است که حتی انسان فرورفته در باتلاق را هم نمی تواند از حرکت باز دارد. هرچه باشد سلاح آنان یک شمشیر از جنس مفرغ 1400 سال پیش است ولی جنس مردم گیر افتاده در باتلاق جمهوری اسلامی از نوع قرن 21 میلادی است. ضمن اینکه این خزعبلات تبلیغات ارعاب و تهدید ناشی از روز قیامت نزدیک برای نابودی استراتژی شکست خوردۀ خامنه ای هم است. 

7- همۀ این ها را گفتم که اتمام حجتی کرده باشم با سرشناسانی که می توانند کاری انجام بدهند و نمی دهند. و در رأس این سرشناسان هاشمی رفسنجانی همیشه در قدرت است و محمد خاتمی همیشه در فترت! آقایان خودتان خواسته اید و اصرار دارید که به خردمندی و مردم دوستی شهره باشید و هر از چندی هم از تیتر و ستون رسانه ای سر در می آورید و حرفی از جنس زندگی و امید می زنید. پس به این گزارۀ حداقلی از حرف های سمندریان گوش کنید:

8- آقای هاشمی و آقای خاتمی! خبرنگار می گوید به استاد سمندریان گفتم که استاد نگران نباشید گالیله اجرا شده است. همین که شما با این سن و سال و با این جدیت می خواهید گالیله را اجراء کنید و نمی گذارند به این معناست که شما خواسته اید با همۀ توان و نشده است. پس از نظر شما و ما گالیله اجرا شده است زیرا حداقل شما همۀ توان تان را بر اجرای آن بکار بسته اید. خبرنگار می گوید استاد کمی آرام گرفت و گفت: "چه حرف قشنگی".

9- آقایان هاشمی و خاتمی؛ یادتان باشد که شما همۀ توان تان که سهل است حتی نیمی از آن را هم - بویژه هاشمی - بکار نگرفته اید که بگویید ما خواستیم و نشد. زیرا خواستن سیاستمدار به عمل است و نه ترانه های (حرف  و سخنرانی و التماس و پند و اندرز حاکمیت) تهوع آور دستمالی کرده تان در طول - بویژه -  8 سال اخیر. مستقیم و علناً باید خامنه ای را خطاب کنید. و باورها و خواسته های  مورد تبلیغ و مورد ادعایتان را که تنها بخشی حد اقل از خواسته های ملت در بند است را توی گوشهای کیپ کرده اش فرو بکنید. ایران اگر صدمه ای بیشتر از این ببیند که اوضاع جاری نشان از بسمت وخامت بیشتر است. شک نکنید که جزو اولین خائنانی ثبت نام خواهید شد که می توانستند و اقدامی نکردند. نه تنها اقدامی نکردند بلکه با لالایی خواندن توی گوش ملت؛ آنان را در داخل باتلاق فروپاشی اجتماعی به هرزگان خامنه ای سپردند! خود دانید. یا... هو

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

ترس شدید حواریون خامنه ای و فرافکنی در شعب ابی طالب! بیچاره بهمنی.

Joseph's Tunic


1- هواداران هتاک و تندرو آیت الله خامنه ای مثل طائب و شریعتمداری و سعیدی سپاه و ... در حالیکه همۀ قلم ها را شکسته اند و همۀ نخبگان را به سکوت مطلق دچار کرده اند و جز خودشان اجازۀ نفس کشیدن به هیچ جنبنده ای را نمی دهند؛ شروع کرده اند به تبلیغات پر حجمی مبنی بر اینکه عده ای دارند خامنه ای را تهدید و ناچار می کنند که جام زهر را بنوشد و رابطه با امریکا و غرب را قبول کند و بقول خودشان از تصرف خیمۀ معاویه که در دو قدمی اوست صرفنظر کند. در حالیکه اصلاً مگر کسی از کارشناسان و نخبگان باقی گذاشته اند که راجع به موضوع هسته ای اظهار نظر و توصیه و نقدی بکند. می خواهم نظری به چرایی این سناریو بیاندازم تا ببینیم با رمز گشایی از پس و پشت این تبلیغات دروغ ولی پرحجم می توان به کُنه منظور این گروه هتاکان و اوباشان پی برد یا نه!

2- محمود بهمنی رییس کل بانک مرکزی که معلوم نیست این شعب ابی طالب را از رو دست رحیمی کپی کرده بود یا مشایی - چون خودش بیشتر از شناسنامه اش مسلمان تیر نمی تواند باشد مثل من و بهبهانی استاد احمدی نژاد و کلهر و بسیاری دیگر از گماشتگان اوس محمود - آمد یک خودی نشان بدهد و گفت که غرب با تحریم هایش چنان نفس مان را گرفته است که ما ناچار  باید تسلیم بشویم. چند روز بعدش هم آیت الله خامنه ای جوابش را داد و گفت که خفه شو و ما در شرایط بدر و خیبر هستیم و نه در شعب ابی طالب؛ و تمام شد. بعد از آن هم ما دیگر جز از سوی همین طائب و شریعتمداری و مصلحی و سعیدی و گروه حواریون تندرو خامنه ای از زبان و قلم و نفس کسی نشنیدیم که گفته باشد خامنه ای باید زهر بنوشد و تسلیم غرب بشود. لذا چنین بنظر می رسد که این سناریوی "عده ای دنبال قبولاندن شرایط زهر نوشان به خامنه ای هستند" بیشتر یک سناریوی خود تندرو هاست  تا دیگرانی که آنان مدعیند. 

3- اینان که بدلیل اطلاعات درون سازمانی از توانایی های مسلح و غیر مسلح خبر دارند و هم بدلیل اطلاعات برون سازمانی از جامعه و مردم. می دانند که اولی (توانایی های بالفعل تجهیزاتی و انضباطی) قدرت مقابله ندارد و دومی (مردم و نیروهای پشتیبان و پیاده نظام مثل بسیج و غیره) انگیزه و ایمان لازم برای آمدن پای کار را؛ و از سوی سومی هم به این دلیل که خودشان بیشتر از همه وحشت زده و نگران چرب و شیرین و آلاف اولوفی هستند که حلال و حرام گرد آورده اند؛ دارند بنام مخالفان و منتقدان موهوم و ساختگی مافی الضمیر خودشان را منتقل می کنند به خامنه ای. تا او را ترغیب بکنند که به بهانۀ فشار اطرافیان خائن کوتاه بیاید و قدرت حواریون را بر باد ندهد. زیرا که از این بیم دارند که خامنه ای هم مثل خودشان دروغ های اله می کنیم و بله می کنیم و تنگه می بندیم و موشک می زنیم وواکسینه شده ایم و داریم خیمۀ معاویه را می کنیم و این قبیل طرحات را باور کند و راستی راستی تصمیم به زورآزمایی با غرب بگیرد و آنان را از دنیا هم محروم کند حالا که آخرت ندارند بخاطر آن همه جنایت و پلشتی.

4- لذاست که حالا که زمین را از هر فکر و عقل و درایت و نقد و راه حل و ... خالی کرده اند و کسی نیست که مچ شان را بگیرد که "مرتیکه این مزخرفاتی که می گویی از کجا آورده ای" خودشان سناریوی فرضی درست می کنند بنام خائنان سازشکار اطراف رهبر - هاشمی و اصلاح طلبان لابد - و خودشان هم در مخالفت با سناریوی خودشان بمیدان می آیند تا:

الف- به خامنه ای اطمینان بدهند که اگر هم تسلیم شدی نگران نباش ما زمینه را طوری چیده ایم که تقصیر و قصوری بپای تو نوشته نشود و بتوانی بگویی که فشارهای دوست و غیر دوست بود که مرا به این نقطه (جام زهر) رساند.

ب- و حالا که ما توانسته ایم چنین کلکی را بخوبی طراحی و اجرا کنیم و تقصر را از گردن تو ساقط کنیم جان مادرت شوخی نکن و کوتاه بیا که ما تازه مزۀ قدرت و ثروت و منزلت را چشیده ایم و نسل اولیم. ما فرزند و نوه و نتیجه و نسل داریم بیشمار که باید سال ها بر این خان یغمای به غنیمت برده از ملت ایران بچرند و فربه شوند. ضمن اینکه این ماجرای گرانی و مرغ و ورشکستگی اقتصادی و ... چیزی نیست که با چند تا گروه انحرافی و پول پرست های بی غیرت و دست های نامریی و این قبیل دروغ های تابلو که مرتب داریم تکرار می کنیم بتوان جمعش کرد. یا...هو

۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

کنتراست ضیافت خدا برای زنان ایران و ضیافت خامنه ای برای زنان عرب! بدون شرح.

undefined

undefined
undefined
undefined


undefined
 undefined


undefined

 undefined
undefined
undefined
undefined
undefined 
undefined
undefined
undefined
undefined



عکس ها مربوط به جشن بیداری اسلامی زنان (ضیافت خامنه ای برای زنان عرب) در تهران است چند روز پیش و عرضۀ مرغ دولتی در طرح ضیافت خدا! شرم نمی کند این بندۀ ناصالح خدا!

پی نوشت ساعت 2300 نوزده جولای در لندن برابر با ساعت 0230 سی تیر بوقت تهران: خوشبختانه عکس های مربوط به همایش بیداری اسلامی زنان در تهران از سوی خبرگزاری مربوطه هک شد و دیگر در جای مربوطه ظاهر نمی شود. این موضوع نشان می دهد که انتخابم مؤثر؛ دقیق و ترساننده بوده است. این را بخاطر اعتبار دادن بخودم نمی گویم. بلکه به این دلیل می گویم که ما باید سنخ حمله به بنیان های رژیم در دنیای مجازی را بهتر بشناسیم و از ساده ترین مسایل برای رسوایی مؤثر خامنه ای استفاده کنیم! یا...هو

پی نوشت دوم: عکس های قبلی که هک شد بیشتر مربوط به خبرگزاری مهر بود که گویاتر هم تنظیم کرده بودم. لذا به احترام بازدید کنندگان جدید مجبور شدم از سری عکس های خبرگزاری جمهوری اسلامی جایگزین کنم که عکس های خامنه ای هم جزوش نبود. البته که منظورم را می رساند. یا...هو

۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

شوک در دمشق؛ بهت در تهران؛ شادی در طرابلس؛ خامنه ای رفتنی است؛ اوباما ماندنی!

The Wine Glass


1- مطلب پست قبلی را که می نوشتم اصلاً تصورش را نداشتم که در فاصلۀ 12 ساعت از نوشتنم بشار اسد یکجا همۀ سازمان امنیتی و دفاعی اش را جنازه پیدا کند در سرّی ترین و حفاظت شده ترین مکان تصمیم گیری رژیمش. اما حالا این اتفاق افتاده و قطعی خواهد بود که اولین اثرش عقب نشینی روسیه خواهد بود در اصرار به حفظ بشار اسد. و بشار اسد در کمتر از پایان تابستان به پایان حکومت سلسلۀ علویان سوری به پیامبری پدرش حافظ اسد خواهد رسید.

2- رفتن اسد معنای بلافاصله اش این خواهد بود که آیت الله خامنه ای هم دیگر رهبر جمهوری اسلامی تا تابستان آینده نخواهد بود. لذا سرمایه گذاران بر روی ریاست جمهوری اسلامی در سال 92 بی جهت و احمقانه به پیش فعالی دچار شده اند. این را بویژه در مورد ادعای آن خوانندگانی می گویم که معتقدند در داخل ایران و افواه عمومی کمترین نشانه از تزلزل رژیم مشهود نیست و مردم عادی عمری مادام العمر برای رژیم خامنه ای قائل هستند. البته که مخاطب من هم مردم گیرافتاده در صف های مرغ و دخمه های هتک حرمت و ناموس سردارانی مثل رادان نیست. من به نخبه هایی نظر داشتم که لابد اخبار و حوادث رامی بینند و یک مثقال عقل هم در کله دارند. به آنان گفته بودم که چرا اوضاع بشدت در حال فروپاشی را نمی بینند و چاره ای و اقدامی نمی کنند. و الا معلوم است که مردم کوچه و خیابان تا جنگ به کوچۀ خودشان نرسد تحلیلی از وضع نداشته باشند دقیق!

3- با رفتن اسد و اصرار مرسی در گنجاندن این گزاره ("مصر و عربستان چونان دوبال قوی مذهب تسنن - و نه دین اسلام - به تقویت و همکاری خواهند همت گماشت" نقل به مضمون) در پایان دیدار مرسی از عربستان معلوم است که منظورشان مذهب علیه مذهب است و سنی در مقابل شیعه. البته که همۀ این اتفاقات را بارها و بارها گفته و پیش بینی کرده ام؛ فقط می خواهم یاد آوری کنم که کتره ای چیزی نگفته ام برای امید واهی. رفتن حتمی خامنه ای یک امید واقعی است.

4- در سوی دیگر اما از کلاه جادوی لیبی چیزی بیرون آمده است که بسیاری از تحلیلگران مخالف امریکا و غرب را دچار سردرگمی و سکوت کرده است. اینان بعد از سقوط قذافی و برچیده شدن اخبار لیبی از روی میز رسانه ها ادعا کردند که غرب لیبی را به جنگ داخلی و کشتار کشاند و ولش کرد در خشونت و خون و بی خیالش شد. اما یکباره لیبی مجدداً با این شادی به تیتر اول رسانه ها برگشت که توانسته زودتر از بقیۀ انقلاب های عربی - نسبت به فاصلۀ زمانی سقوط دیکتاتور و برگزاری انتخابات - به ثبات نسبی برسد و خبری از کشت و کشتار هم نبوده در حد وسیع. طرفه آنکه لیبی اولین هم شد که لیبرال های مسلمان و نه مسلمانان مشکوک به تندروی انتخابات را با قاطعیت بالا بردند بر خلاف همۀ ادعاهای ناظران مخالف روش های دگرگونی در لیبی!

5- همۀ این وقایع اما یک سورپرایز هم است برای باراک اوباما و او حالا دیگر می تواند مطمئن باشد که انتخابات پیش رو را خواهد برد با این مهندسی دقیق استراتژی منافع امریکا در بحرانی ترین وقایع تاریخ معاصر جوامع مسلمان و خاورمیانه! البته این را هم همیشه با قاطعیت و سماجت گفته ام که اوباما خوش شانس ترین رییس جمهور امریکا بوده در داشتن یک وزیر امور خارجۀ بسیار دها و سیاستمدار مثل بانو هیلاری کلینتون. این زن رییس جمهور اسبق امریکا اگر همۀ ثروت سیاسی اوباما نباشد حداقل 80 در صد همۀ موفقیت های سیاست خارجی اوست. هیلاری کماکان سفر می کند و تصمیم می گیرد و درست هم تصمیم می گیرد در بهترین زمان و مکان ممکن. امریکا اینک دیگر تلاشی هم برای تعویض جمهوری اسلامی با یک سیستم لائیک ندارد. آنان بدرستی دریافته اند که باید با اسلام زندگی کنند و تصمیم گرفته اند با حمایت از گسترش اسلام لیبرال بر وجه خشن تر آن پیشی بگیرند. لذا یک جمهوری اسلامی با تفکر اردوغان یا مرسی را بر هرژیم جایگزینی در ایران ترجیح می دهند. خط قرمز غرب استراتژی "ایران بمثابه اتحاد شوروی سابق" است و تعویض خامنه ای و تفکر طالبانی او بهر قیمت. و این اتفاق بزودی تحقق خواهد یافت. برای ما ایرانیان هم این بهترین فرمول است در کوتاه مدت و اصلاً نباید نگران بازگشت طالبانی دیگر باشیم بجای خامنه ای. عصر خامنه ای تمام شده است و نه قابل ادامه است و نه قابل برگشت! یا...هو