۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

ایران درقرن 14 خورشیدی ونقش روحانیت شیعه! (1) تانزدیک انقلاب!

File:El sueño (dibujo preparatorio, 1797).jpg


فشرده ترین روایت من از تاریخ و روحانیت شیعه در قرن 14 خورشیدی:


1- روحانیت وقتی بعد از انقلاب مشروطه و افت و خیزهای انقلابی از هرج ومرج خسته شدند و احمدشاه راهم در قوارۀ نظم دهنده نیافتند با حمایت ابتدایی و اصرار ثانوی سلسلۀ پهلوی را تأسیس و رضاشاه را شاه کردند. تقریباً نیمی از سلطنت رضاشاه دورۀ بره کشان روحانیت شیعه بود. زیرا که آنان هم از سوی شاه قدر می دیدند و هم از سوی توده ها بر صدر می نشستند.


2- وقتی وارد پارۀ دوم سلطنت رضاشاه می شویم یکباره در یک پیچ تاریخی رضا شاه تغییر مسیر داد و از "رضا"یی که در تکیۀ دولت خودش را گل مالی می کرد تبدیل شد به شاهی که فرمان کشف حجاب زنان را داد. روحانیت که مهمترین بند ناف مذهبش به حجاب زن ها گره خورده بود و است در طول تاریخ تشیع رسمی؛ در طرفة العینی با مخ بزمین کوبیده شد. و از اینجا بود که بطور مطلق قدربینی حکومتی اش را کاملاً از دست داد. ولی هنوز در بین انبوه توده های سنتی کماکان بر صدر می نشست.


3- امام خمینی و روحانیان هم نسلش در این ده سال دوم حکومت رضا شاه است که دوران رشد خودشان را طی کردند و مضایق و تحقیرهای خردکننده ای را در حساس ترین برهۀ رشد سنی و عقلی خود تجربه کردند. لذا بطور طبیعی چنان کینه ای از این رفتار بی اعتناء و تحقیرآمیز رضا شاه به دل گرفتند که نتوانند این عقده ها و کینه ها را فراموش کنند.


4- تاریخ ایران به بعد از جنگ جهانی دوم رسید و رضا شاه کشور را تسلیم متفقین و خودش را آواره کرد. روحانیون که دراثر اقدامات رضا شاه هم تحقیرشده بودند و هم سازماندهی نداشتند و هم حوزۀ علمیۀ قم قوام و دوامی نگرفته بود؛ نتوانستند از این خلاء قدرت ده سالۀ جدید بین سال های 1320 الی 1330 خورشیدی استفاده کنند. چرا که علاوه بر ضعف خودشان رقیب پرقدرتی را در صحنه داشتند بنام حزب توده که تقریباً همۀ سوراخ سنبه های مؤثر مثل دانشگاه و جوامع شهری را اشغال کرده بود و بسیاربا طراوت و قوی بنظر می رسید این مولود جذاب برای تحصیلکردگان علوم جدید.


5- زمان بجلو آمد و روحانیان آبی زیرپوست شان رفت. چون که محمدرضا شاه مثل پدرش نمی توانست روحانیان را عقب براند، ضمن اینکه حالا دیگر حوزۀ علمیۀ قم هم برای خودش و روحانیانش تشخصی ثابت می کرد. البته روحانیت کماکان از محبوبیت توده ای هم برخورداربود. 


6- در یک چنین چینشی است که ایران وارد دهۀ 40 خورشیدی می شود. شاه جدید که یک دورۀ سخت و ناپایدار 17-20 سالۀ ابتدای سلطنتش  را پشت سر گذاشته است. از دو واقعۀ مثبت طبیعی برای خودش که تولد اولین پسرش ولیعهد و مرگ آیت الله بروجردی همزمان است، خنده ای از ته دل می کند و آستین بالا می زند برای جهاندن ایران به پیش. او در اولین قدم با به یاد آوردن مزاحمت های نجیب ولی پی گیر و سمج آیت الله بروجردی، تصمیم می گیرد که مرکزیت مذهب شیعه را از خودش دور کند و مرجعیت عام آیت الله حکیم در نجف را جا بیندازد.


7- اما شاه یک بدشانسی بزرگ می آورد و دموکرات های کم تصمیم امریکایی جان اف کندی را رییس جمهورمی کنند و او هم در اولین اقدام به شاه تکلیف می کند که ماندن در اردوگاه پیشرفت غرب منوط به ایجاد فضای باز سیاسی است. شاه بناچار چون عاشق زندگی امریکایی است می پذیرد و بندها را شل و علی امینی را نخست وزیر می کند. هرچند عمر حکومت امینی بدرازا نمی کشد ولی همین پالس های امریکایی مخالفان شاه را گرم می کند و به میدان می آورد. و از جمله آیت الله خمینی را که از تصمیم شاه برای خارج کردن مرجعیت مؤثرشیعه از ایران احساس خطر رفتار بعدی رضا شاهی کرده است را به شورش وا می دارد.


8- کندی ترور می شود و جانسون معاونش هم دیگر داغی ابتدایی را ندارد و شاه می تواند شورش آیت الله در سال 42 را سرکوب و اصلاحات خودش تحت نام انقلاب سفید را پی بگیرد. دهۀ 40 حورشیدی موفق ترین و ایده آل ترین ده سال شاهی 37 سالۀ محمدرضا می شود. و او علاوه بر اینکه تهدیدات سلطنتش را بفراموشی می سپارد بلکه ایران را هم وارد یک مدار توسعۀ متوازن می کند که بهترین دهۀ دولت مدرن در ایران هم می تواند نام بگیرد.


9- امام خمینی هم در نجف آرام می گیرد و بیشتر به پیری و مرجعیت دینی و درس و بحث مشغول می شود تا مبارزه برای قدرت سیاسی. البته که کماکان در درس هایش گاهی به نوشته ای و گاه دیگری بسخنی تضاد های خودش با مدرنیته و شاه را هم می گوید و می نویسد ولی معلوم است که قبول کرده است که دنیا عوض شده است و نوبت بازی دین در سیاست سپری شده است.


10 هنگامی که وارد دهۀ 50 می شویم زمین و زمان بسود شاه کار می کند و او را تا جایگاه خدایگان آریامهر ارتقاء می دهد. او نیز این موقعیت طلایی را قدر می داند و با برپایی جشن های دوهزاروپانصدسالۀ شاهنشاهی و تعویض تقویم خورشیدی با تقویم شاهنشاهی خودش را در هیبت کورشی مدرن گرامی می دارد. و بلافاصله در اثر تقارن اتفاقات جهانی بنفع خودش قیمت نفت را چند برابر می کند و از شخصی متحسر برای زندگی غربی در ایران به شخصیتی هماورد با غرب تغییر موضع می دهد. و دیگر خدا را بنده نیست و هر دولت و ملتی را که رقیب می داند به ترفندی از حرف و اقدام می نوازد.


11- سال 54 می رسد و در یک پیچ خطرناک تاریخی دیگر، همۀ بافته های شاه شروع به معکوس شدن می شوند و تا آخر سال 55 دیگر نه از نفت گران چیزی می ماند و نه از حکومت جمهوری خواهان در امریکا و نه از دوستان غربی که هرکدام را به متلک و قلدریی تارانده. ولی هنوز هم رقیبی قدر که شاه را متوجه عظمت تهدیدی که می شود بکند روی صحنه نیست. و او دلخوش به رفاه نفتی که داده امیدوار است با یک سیاست انقباض اقتصادی بتواند این سکتۀ نه چندان خطرناک را رفع کند.


12- اما در غفلت شاه جریانی که از نیمۀ دوم دهۀ 40 خورشیدی زیر پوست شهر جریان یافته بکار می آید و براه می افتد. دکتر شریعتی که از روی حسن نیت ابتدا  ناخودآگاه مارکسیسم را سوار گردۀ مذهب کرده است تا بشود از دین یک ایدئولوژی استحصال کرد و کرده است. همراه با شاخۀ نظامی ایدلولوژی جدیدش مجاهدین خلق پشت دانشگاه را خم می کند و کرده است که روحانیان و امام خمینی بتوانند راحت تر سوار بشوند. هرچند خود دکتر با مرگ دردناک و زودهنگامش صحنه را ترک کرده است و شاهد تأثیر اشتباه یک روشنفکر در تاریخ یک کشورنیست و نخواهد بود.
....ادامه درپست بعدی...

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

من برای بی سوادان وبلاگ می نویسم!

GreenoughRescue.jpg

The Rescue





قبل ازرفتن به دنبال مشایی وروحانیت که امید های فروانی به شما خواهم داد؛ مجبور هستم که یک توضیح مجمل بدهم برای دوستانی که نمی توانند با نوشته های من ارتباط برقرار کنند لذا یا دچارسوء تفاهم می شوند یا مبتلا به سوء برداشت. والبته اینقدر بمن لطف هم دارند که نمی خواهند خواندن وبلاگم را کناربگذارند. هرچند که من بدون اینکه آدم فروتنی باشم ویا ازمنم زدن بدم بیاید؛ چون سخت معتقد به ضرب المثل زیبای "مشک آنست که خود ببوید/ نه آنکه عطاربگوید" هستم. لذا توضیح دادن خودم را بضرر خودم وشهرتم ووبلاگم وجذب خوانند گان جدید می دانم. وبارها بمناسبت هم گفته ام که صاحب اندیشه وفعال عرصۀ عمومی باید دنبال محتوای جذاب باشد ونه رسانۀ جذاب. چون تواگرچیزبدرد بخوری دراندیشه ات وتولیدات فکریت داشته باشی رسانه های عمومی که ماشاءالله ازدرودیوار بالا می روند، نه تنها حرف تورا وخود تورا پوشش خواهند داد بلکه منتت را هم خواهند کشید وبتو پول هم خواهند داد که اندیشه ات وخودت را تبلیغ کنند. این است که بشدت به روشنفکران و سیاستمدارانی که اولین حرفشان این است که اگر رسانۀ فلان را داشتم می دیدید چگونه تخم دوزرده می گذارم بدبین وبی اعتماد هستم. ولی اینک خیاط توی کوزه افتاده و مجبورم کرده اید این توضیح را بنویسم. پیشاپیش ازکسانی که ارتباط شان بامن قدیمی بوده وحسی شده است اگرپالس منفی می گیرند ازاین نوشته معذرت می خواهم.



1- من وقتی مجبورشدم این وبلاگ را تأسیس کنم می دانستم که من آدم مناسب برای اینکارنیستم. چون من یک سری حرف ها داشتم که نه تنها مناسب وبلاگ نبود بلکه مناسب روزنامه ومجله هم نبود. بلکه باید فقط دریک یا چند کتاب نوشته می شد. تا خواننده بتواند ازموضوعی به موضوعی وازصفحه ای به صفحۀ دیگر سواربرخط فکری نخ تسبیحی من حرکت ودانه ها را درکنارهم به مفهوم بگذارد. خب بهردلیل آن نشد واین شد. لذا اینک مجدداً توضیح می دهم که نوشته های من دومخاطب خاص دارد: یکم فیلسوفان ودوم بی سوادان. وآکادمیسین ها برای ارتباط گرفتن با نوشته های من یا باید خودشان را بسطح فیلسوفان ارتقاء بدهند ویا خودشان را بغریزۀ بی سوادان تنزل.


2- فیلسوفان وتودۀ عوام درسؤال مشترکند. وآن این است "چطورمی شود که اینطور می شود وآنطورنمی شود." تودۀ عام به این سؤال باغریزه اش پاسخ می دهد ولی فیلسوف با علمش وجستجویش وتجربیات بشری. بعبارت دقیق ترتوده مغزش همان دلش است وبرای شناخت راه عبورش حسش را بکارمی گیرد وبرمبنای حسش جهت یابی وحرکت می کند والبته اغلب هم راه درست را انتخاب می کند. فیلسوف اما با دلش که همان مغزتوسعه یافته اش بدانش است پاسخ سؤال مشترکش با توده را پیدا و تبلیغ می کند. با این قصد که خطاهای احتمالی غریزی توده را به حداقل ممکن کاهش دهد. لذاست که توده وفیلسوف درمغز ودل یکی شدن اشتراک انسانی دارند. مال توده غریزی وازدل بسوی مغزاست وراه فیلسوف عالمانه وازمغزبسوی دل است.


3- این وسط اما؛ روشنفکر بمعنای آکادمیسین پیدا شده است که گذاشته توکاردنیا و همه را سرگردان کرده است. اوبا اتکا به دانشی که اندوخته است پزفیلسوفان را دارد و رفتار تودگان را واصالت هیچکدام را. چون که اوازدل (بخوان غریزه) جدا شده و به مغز (بخوان اندیشه) نرسیده است وموجودی سرگردان بین دل ومغزش است. که گاهی به این وگاهی دیگربه آن متوسل می شود وادعای پاسخگویی به توده را دارد. و چون نمی تواند با توده ارتباط برقرار کند شروع می کند به متهم کردن زمین و زمان به نفهمی. ولی قادرنیست خودش را ازدست خودش نجات بدهد. چرا؟ زیرا که او سؤال کلیدی توده را که همان "چطورمی شود..." است می گیرد ویک سؤال کاملاً زیستی وغریزی وحسی (کیفی) را به دستگاه منطق ریاضی وکمّی سواد آکادمیکش ارائه می کند وچون سؤال کیفی دردستگاه کمّی ناخواناست پاسخ های عوضی و غیر مرتبط می گیرد. وهنگامی که به توده می گوید بیا این هم پاسخ سؤال تو! توده با بی اعتنایی کونش را بطرف اومی کند وبراه غریزی خودش ادامه می دهد؛ جناب آکادمیسین برمی آشوبد وتوده را متهم به نفهمی وحماقت می کند! لذاست که تا قیام قیامت هم روشنفکرآکادمیسین بمعنای عام نخواهد توانست درهیچ کجای تاریخ با توده ارتباط بگیرد. وهرگونه تلاشی ازاین دست نعل وارونه زدن است.


4- من دلقک اما توده ای هستم که تصادفاً خواندن ونوشتن هم بلد است ولذا تلاش می کنم که حس خودمان توده ها را به حس سایرتوده ها گره بزنم ودرصورت امکان بگوش فیلسوفان برسانیم که چه نشسته اید که داریم نابود می شویم دراین برهوت جیغ اینترنت ورسانه بمثابه سکوت! گاهی پالس هایی ازشما می گیرم که گویا من متوجه نیستم که احمدی نژاد ویاران چقدرکوتوله هستند حتی نسبت به خاتمی وهاشمی. ونمی دانم که چه استانداردهای پائین تری ازسیاست وفرهنگ واقتصاد و... را درپیش گرفته اند حتی نسبت به پیشینیان خود درهمین جمهوری اسلامی. هرچند که شما اقدامات مثبت او نسبت به قبلی ها را عمداً مُقُر نمی آیید واین بد است ولی با همۀ این اوضاع و احوال حرف من چیزدیگری است. من می گویم این ساختار حکومت بمثابه دین چون حکومت نیست ونمی تواند باشد فرق توانایی اثرگذاری مثبت سیاست های مثلاً خاتمی واحمدی نژاد دراین بلاتکلیفی وفقدان فلسفۀ سیاسی جمهوری اسلامی نسبت 1 به 100 یا 80 به 100 ویا نسبت حتی مثبتی نیست. بلکه تناسب این خرابکاری ناگزیر اولاً منفی وثانیاً حداکثر با اختلاف اندک مثل 10- به 12- است. یعنی فقط خاتمی دو درصد کمترازاحمدی نژاد خرابکاری می کند ونه فرق زمین تا آسمان. لذا ما نباید دنبال راهی بگردیم که هاشمی یا خاتمی یا میرحسین نتیجه اش باشد. بلکه ما باید دنبال راهی بگردیم که صاحب حکومت بشویم. برای اینکارهم یا باید انقلاب بکنیم که زورش را وشرایطش را وپذیرشش را نداریم ویا باید وزنۀ کفه ای از حاکمیت را سنگین کنیم که درشکاف ایجاد شده منجربه بازگشت روحانیان به حجرۀ دین بشود. همین!

"اسفندیاررحیم مشایی" مردی که باید بیشتر و بهتر شناخت!

Lions in the Desert



قول داده بودم پست جدید مربوط به شاخۀ روحانی "احمدی نژادیسم" باشد. ولی دیدم بدون توضیح مختصرودرحد توانی ازکلیدی ترین مرد رییس جمهور(مهندس مشایی) مقاله ای ناقص خواهم نوشت. لذا برآن شدم که ابتدا خود پدیدۀ مشایی را مطرح ودر حد اطلاعات کم وخسیسی که ازجریان رشد اوموجوداست تشریح کنم؛ تا مقالۀ بعدی بهترفهمیده شود. با این توضیح لاجرم که این یک توصیف فلسفی، حسی، منطقی وشخصی است وبس:


1- اطلاعات عامی که من هم درحدی که اغلب شما می دانید ازمهندس مشایی دارم این است که ایشان کارش را با کار فرهنگی-اطلاعاتی-امنیتی با تمرکزبرقومیت ها و بویژه کردستان شروع کرده است واصولاً شخصیتی با دماغ فرهنگی است. ردپای ایشان بعد ازبیرون آمدن ازحلقۀ نظامی ومحرمانۀ سپاه در رادیو دیده می شود. و بلافاصله درزمان شهرداری محمود احمدی نژاد اولین پست فرهنگی نسبتاً گسترده و چالشی را درریاست سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران بعهده می گیرد. ودو سال بعد که احمدی نژاد رییس جمهور می شود بریاست سازمان میراث فرهنگی می رسد وبقیه را هم که خودتان بهترازمن می دانید تا امروز!


2- مهندس مشایی نوجوانی مسلمان ومؤمن هم ازیک منطقۀ طبیعی کمترعبوس ایران یعنی مازندران است که درجریان انقلاب اسلامی با آرمان های مورد تبلیغ اسلام امام خمینی(ره) همراه می شود. اوکه انسانی مستعد ودرعین حال کمی نامتعارف است وارد خدمت درجمهوری اسلامی می شود وچون مثل همۀ انسانهای فکور آدم جاه طلبی نیست شروع می کند بشدت کارکردن درحوزه های فرهنگی وبه کوچک و بزرگ بودن موقعیت خودش اهمیتی نمی دهد. او که بشدت شیفتۀ اسلام و فلسفۀ نجات بخش آن شده است مطمئن است که خواهد توانست با کارفرهنگی درحوزه های خُرد باعث بهبود های بزرگ وگسترش یابنده وشتابان درحوزه های کلان بشود.


3- مهندس مشایی که بنظرمی رسد بیشترازهرکاری درزندگی اش فکرکرده است و می کند؛ درعین حالیکه با حرارت وپی گیر کارهای کوچک درحیطۀ مسئولیت هایش را انجام می دهد هماره به این سؤال کلیدی فلسفۀ زیست انسان هم کلیک دارد ومدام با آن ورمی رود: "چطور می شود که اینطور می شود؟" یا"چه چیزی باعث است که آن این می شود یا نمی شود؟". همانطورکه گفتم او بشدت مسلمان است وهمۀ این سؤال های کلان را نه درخود فلسفه اش (فلسفۀ زیست اسلامی) بلکه دربیرون و جزئیات اجرایی کردن این فلسفۀ اسلامی می جوید. او هنوزبه این آموزۀ بسیار معروف متعصب است که: "اسلام بالنفسه عیبی ندارد واگرمشکلی هست درمسلمانی ما مسلمانان است" بعبارت دقیق تر او تا اینجا مشکل آدم هارا دارد ونه حتی ساختارها را تا چه رسد که دربنیان های فلسفۀ زیست اسلامی شک کند. پس کماکان جان می کند وعرق می ریزد وکارمی کند وفکرمی کند.


4- بنظرم چنین می رسد که او بعد ازآمدن به رادیوتغییری بنیادین ولی بشدت محدود وناباور درزیرساخت های فلسفۀ زیست اسلامی اش را شروع می کند. زیرا که دیده است وتجربه کرده است که همۀ تلاش های فرهنگی وپیشین او نه تنها بهره ای درحد تغییرات خیلی کم مثبت نداده است بلکه همۀ تلاش های کلان فرهنگی دیگران هم به جامعه ای بدترازقبل وکاملاً متضاد با آرمان شهراسلامی اش منجرشده است. اوکه حالا ودررادیو درمقطعی بزرگتر وپرچالش ترازپست های قبلی خودش روبروست بهترمی تواند به نواقص کلان اندیشه کند. مهندس مشایی با این شک جزیی در باورهای فلسفی اش منتقل می شود به سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران که باز هم حوزۀ بزرگتر وپرچالش تری ازرادیوست وتلاشش را شروع می کند. هنگامی که موانع بسیارپیش پا افتاده ولی بشدت بازدارنده را دراین حوزۀ پرچالش شهری هم تجربه می کند؛ آن شکی که بسان خطی کم رنگ درباورهای فلسفی اش دررادیو افتاده بود کمی عمیق تر وپررنگ ترادامه می یابد. ولی هنوزاورا ازفلسفۀ زیست اسلامی که بسیار عمیق ودیرپا درایشان جاری است-مثل همه- نبرانده است.


5- تا اینکه ایشان منتقل می شود به محدودۀ جدیدترووسیع تر ازحوزه های فرهنگی و رییس سازمان میراث فرهنگی می شود. اوکه ازنوجوانی وشروع کارش با همۀ انواع چالش های قومی، زبانی، شهری، روستایی، سبک های مختلف زیست و... درداخل فرهنگ ایرانی برخورد وکارکرده است اینک فرصت می یابد که درتقاطع فرهنگ جهانی ورودررویی فرهنگ داخلی با انواع فرهنگ های ملل وکشورهای دیگرقرار بگیرد. زیرا که میراث فرهنگی اگرپایی درداخل دارد دست های قدرت مندی هم در پیوستگی با میراث فرهنگ جهانی دارد. دراین جاست که حلقۀ تغییرات فلسفی ذهن مهندس مشایی کامل می شود؛ واو به این نتیجه می رسد که برای نجات ایمان محکمش به اسلام وهمزمان تعقیب تکه هایی ازآرمان شهراین دنیایی وعده داده شده از سوی پیشوایش امام خمینی را باید در "اخذ فلسفۀ زیست ازفلسفه ای غیریا حداقل مخلوط با فلسفۀ دنیا زیست اسلام جستجو وعملیاتی کند."


6- ازاین نقطه عطف ببعد است که او درعین صبوری وپرکاری وعدم جلوه گری شخصی شروع می کند به اظهارنظرهای بشدت کلان وفلسفی که هرکلامش ارکان مدافع فلسفۀ زیست اسلام را تا بنیان تکان می دهد. شاهد مثال اینکه همۀ حرف هایی که مشایی زده است متجاوز ازسه یا چهارورق A4 بیشتر نمی شود ولی تعبیروتحلیل وتوصیف وبحث این گفته ها ازکتاب ها ونوارها وفیلم ها و...فراتر بوده است. بازهم دقیق تراگرمثال بزنم اوفقط می گوید موسیقی حلال وتمام الیگارشی معمم ومکلا از خرد و کلان را چنان برمی آشوبد که کشوررا دربحران فرومی برد.


7- تنها نکته ای که درپروسۀ "مشایی کیست وبکجا می رود" سخت توضیح وتشکیک کننده است این موضوع است که او چرا این پروژه را درقالب "احمدی نژادیسم" ارائه کرده است یا می کند. درحالیکه خودش هم می داند که احمدی نژاد گذشته ازنوع محتوای فکریش ازجنبۀ شکلی هم همخوان ومورد اعتماد فرهنگ مدرن قرارنمی گیرد ونیست. البته برای خود من هم این سؤال است ولی ضمن عدم اطمینان کافی، پاسخ هایی را هم موجه می دانم که بطور نمادین ونشانه شناختی می گویم. وبرای پاسخ نهایی باید منتظرادامۀ نقش مهندس مشایی درآیندۀ ایران باشیم:


اول: اینکه بنظرم مهندس مشایی بدلیل عدم رغبت به جاه طلبی های سیاسی، خودش رأساً درتعریف موقعیت های شغلی تا کنونش دخالت وتلاشی نکرده است وهرآنچه اورا تا اینجا بالا کشیده یک سری تصادفات وشانس وازاین قبیل بوده است. که البته شانس نه به این معنا که ایشان به پستی رسیده که ظرفیت واستحقاقش را نداشته است. بلکه به این معنا که اوتصادفاً درجایی قرار گرفته است که مستحقش بوده است.


دوم: به این دلیل که شناخت او ازاحمدی نژاد شناخت متفاوت با جامعۀ روشنفکری ایران است واو احمدی نژاد را آدمی با ظرفیت های استثنایی می داند ومی شناسد.


سوم: مشایی طراح عاقل وعمدی پروژۀ بسیارزیرک وباهوش ودقیق "ولایت دربرابرولایت" -ولایت امام زمان (نوعی ولایت انتزاعی)دربرابر ولایت فقیه یا الیگارشی روحانیت (ولایت انضمامی)- است وکامیابی وبه موفقیت رساندن چنین پروژۀ حساسی را جزدرقالب شخصیتی مثل احمدی نژاد نمی شد عملیاتی کرد.


چهارم: اینکه-خودم هم به این بیشتر باوردارم- همۀ مراحل سه گانۀ فوق درست است با این تفاوت که کسی وازجمله مشایی برای آن برنامه ریزی نکرده است واین پروژۀ تقدیری ودریک برهۀ زمانی که عوامل مؤثردرآن به تقارن رسیده اند (چیزی شبیه انقلاب) شکل گرفته ودرعین بودن، شده است ودارد پیش می رود.


ونکتۀ نهایی اینکه: مشایی تا همین جا هم مردی ثبت شده درتاریخ است بدلیل نقش مثبت کلانی که ایفا کرده ومی کند. ومن خوشحالم که او قبل ازمردن تصادفاً توانسته اثرمفیدش را جریان بدهد. چه من معتقدنیستم که همۀ بزرگان هرطوراست به سطح دیده شدن درجامعه بالا می آیند. بلکه اعتقاد دارم که استثناهای زیادی هم درتاریخ می توان سراغ کرد که انسانی ناشناخته وگمنام درلحظه ای که بخت یار شده تاریخ را ورق زده است. لذا خیلی بامنطق به این منطق نگاه نمی کنم که مرتب پرسیده شود: "پس تا حالا کجابودی!" یا...هو
..........................................
خوشحال می شوم که توضیح وتوصیف جدی وبدون تحقیروتمسخر، وازنزدیک یا دورشمارا ازاین شخصیت ناشناخته ولی بسیارمؤثربشنویم وبه اشتراک بحث بگذارم.

۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

دومین اخطاررهبر به احمدی نژاد باسفربه پارس جنوبی!

The Hallucinogenic Toreador



1- یکی از ایراد های اساسی ومستندی که بخش مدرنتر الیگارشی روحانیت حاکم بر کشور به سرکردگی علی اکبرهاشمی رفسنجانی به احمدی نژاد می گیرد این واقعیت است که احمدی نژاد کشوررا طوری اداره می کند که گویی فردایی درکار نخواهد بود وازرسیدگی به شاخص های اصلی توسعۀ اقتصادی که تقویت زیربنا ها و صنایع بالا دستی ومادراست خودداری وسهل انگاری می کند. که بزرگترین مصداق این توسعۀ اقتصادی مادر هم صنایع بالا دستی نفت وگاز برای افزایش تولید اولاً و بازیابی وبهره ورساختن چاه های درحال تولید ثانیاً است. وبازهم درجزئی کردن این مصداق می رسد به پروژه های توسعۀ میادین گازی پارس جنوبی. که دردولت هاشمی شروع شده ودردولت خاتمی با توجه لازم ادامه یافته ودردولت احمدی نژاد خبر و آمارمشخصی دردست نیست واصولاً رییس جمهورهم زیاد وارد این حوزه ها و بویژه پروژه های پارس جنوبی نشده است.


2- چنین بنظرمی رسد که آیت الله خامنه ای بعدازاینکه درآخرسال گذشته ودرجریان اجلاس خبرگان راضی شد که حمایت از رییس جمهوررا تعدیل وبه وحشت کنندگان ازآسیب به الیگارشی روحانیت مورد تهدید تیم احمدی نژاد بپیوندد. واو البته چاره ای غیرازاین هم نداشت اگرمی خواست حوزه وبزرگان دوباره تأییدش کنند؛ ولذامتعهد شد که درحد مقدورنوک احمدی نژاد را بچیند. حالا با سفر اعلام نشده ودرتعطیلات نوروزی به منطقۀ عسلویه برای بازدید ازپروژه های پارس جنوبی می خواهد دومین اخطار مکتوم ولی روشن خود را به دولت منتقل کند وآن اینست که: "درسالی که جهاد اقتصادی نام داده ام، دیگربه فریب گزارشات راست ودروغ تو بسنده نخواهم کرد وبخاطر اهمال درکارهای زیربنایی ومهم تورا تحت فشار قرار خواهم داد. لذا بهتراست عاقل باشی وخودت ورییس دفترت را که باعث نگرانی جدی ما روحانیون شده اید کنترل کنی واین بساط ملی گرایی ولیبرالیسم فرهنگی را جمع کنید تا ما هم باچشم بستن براین خرابکاری شما درزیربناها هیچ هیچ بضررکشورمساوی شویم. و این دوسال باقی مانده ازریاستت هم بخیروخوشی تمام شود وما هم پیش همپالکی هایمان روسفیدبشویم.


3 اخطاراول وروشن تر به احمدی نژاد را آیت الله خامنه ای درست یک هفته قبل وروزاول عید درسخنرانی مشهدش داد. آنجاییکه گفت اگرمسئولان اختلافات خود را به عرصۀ عمومی بکشند ورسانه ای کنند تحمل نخواهد کرد و تأکید کرد که چنین نکنند. پرواضح است که اخطار ایشان مخاطب روشن ومشخص رییس جمهوررا داشت چه سایرمسئولان اعم ازقضایی وتقنینی وغیر درگذشته بارها وبارها اطاعت گوسفند وارخود ازرهبررا اثبات وبه منصۀ ظهوررسانده اند وحاضرند تا آخر عمرشان لال شوند اگراحمدی نژاد قدرت ومکنت شان را بچالش خیابانی نکشاند. و یک آدرس بازهم مشخص تری که منظور آیت الله ازاین اخطار به رییس جمهوربود و نه دیگران اینکه درهمان سخنرانی با بهانه قرار دادن شعار سال وتبلیغ برای آن به بنرهای تبلیغاتی حمله کرد وگفت که اگرهزینه نداشته باشد عمل بیهوده ایست واگر هزینه داشته باشد که محل اشکال هم است. وما می دانیم که بغیرازاحمدی نژاد و سخنانش که درسفرهای استانی وغیرآن بنرهای زیاد تبلیغاتی را اشغال می کنند؛ مسئول رده بالای دیگری نیست که ازاین گونه بریز وبپاش ها استفاده کند. البته مقام رهبری برای عادی سازی اخطارخود به قالیباف شهردارتهران دستورداد که بنرهای سخنان خود آیت الله را هم یا جمع ویا محدود کنند.


4- اما چنین باوردارم که درهردو این اخطارهای اولی سیاسی ودومی اقتصادی در طول فقط یک هفته ازسال نو وآن هم درایام مهمترین وطولانی ترین تعطیل اول سال؛ آیت الله موفق نخواهد شد واین دوراند اول ازیک ماراتن نفس گیردرسال 90 را احمدی نژاد خواهد برد. مهمترین دلایلی که برای برد احتمالی احمدی نژاد می شناسم ذیلاً اشاره می کنم:

الف- درمورد اخطار سیاسی وحرف نزدن احمدی نژاد برعلیه سایرمسئولان در منظر عمومی ورسانه ای نکردن اختلافات؛ رییس جمهورتمکین نخواهد کرد. یا بهتراست بگویم نمی تواند تمکین کند. زیرا:

اول: احمدی نژاد ماهی زنده به اقیانوس توده هاست وبدون حضور توده ها در منظرش و بعنوان مخاطبش اکسیژن کم خواهد آورد وخواهد مرد. وچون نمی خواهد بمیرد ترجیح می دهد که این دستوررا پشت گوش بیاندازد واگر آیت الله ندیده نگرفت حاضر به کشتی در وسط میدان هم خواهد شد ولی اینکه حرفش را بجزدرمقبل چشمان طرفدارانش بزند محال ممکن خواهد بود.

دوم : احمدی نژادجنسی ازنوع خود روحانیت دارد. اوسواد آکادمیک ذخیره ای ندارد و آدمی غریزی وشفاهی است وزیربار تعهد ونوشتن واین مسایل نمی رود زیرا که او بازهم مثل روحانیان می خواهد دستش برای جرح وتعدیل گفته هایش بازباشد. واگر در جایی ثبت شود این امکان تاحدزیادی ازبین می رود. البته ضبط صدا اعتبار حقوقی خط وسند را ندارد.
   
سوم: احمدی نژاد اهل مذاکره ودرگوشی حرف زدن با رقبا ودشمنان نیست. او اهل مناظره است و گفتگو. ومن خودم تاکنون در6 سال ریاست جمهوری ایشان از زبان احمدی نژاد لفظ مذاکره را نشنیده ام. اوهمواره یا از واژۀ مناظره استفاده می کند یا کلمۀ گفتگو. شاهد مثال اینکه اودرمقابل همۀ اصرارها برای مذاکره با آمریکا ودر طول همۀ 5/5 سال گذشته گفته است من امادۀ مناطره با بوش یا اوباما هستم  و مناظره درمقابل مستمعین بعنوان داور نهایی انجام می شود. وما می دانیم که هرکدام از سه واژۀ "مذاکره" ، "مناظره" و "گفتگو" مفاهیم وبارهای معنایی متفاوتی را متبادرمی کنند. مذاکره یعنی دویا چند نفر باهم بنشینند وبرروی یک موضوعی که دستورالعمل فشرده ودقیق مذاکرات است بحث وتبادل نطر کنند ودرمدت معین یا به توافق برسند که مذاکره پیروزاست یا به توافق نرسند که مذاکره شکست خورده است. مذاکره درضمن اگرهم با اطلاع همگان باشد ولی درمحیط بسته ودورازچشم ناظر بیرونی انجام می شود. درحالی که نه مناظره ونه گفتگو چنین خاصیتی ندارند چون اولاً جلو ناظر بیرونی انجام می شوند. ثانیاً شکست وپیروزی یا ندارند ویا اگردارند بقضاوت شنوندگان وبینندگان وابسته است ونه به توافق یا تخالف مناظره یا گفتگو کنند گان. لذا چون مذاکره جنس محبوب احمدی نژاد نیست واحتمال پیروزیش را بشدت ضعیف می کند او حاضربه طرح اختلاف دراندرونی سیاسی اصولگرایان که قبلاً توسط انبوه سیاستمداران پیروپاتال ونسل اول انقلابی فتح شده نخواهد شد.


ب- درمورد اخطار اقتصادی آیت الله خامنه ای نسبت به طرح های زیربنایی وبزرگ هم احمدی نژاد برنده خواهد بود. زیرا که او وتیمش بسیار باهوش عمل می کنند:


اطلاعات مختصر: می دانیم که سرمایه گذاری درصنایع بالا دستی بویژه صنعت نفت رابطۀ تنگاتنگی با سیاست خارجی دارد. به این معنا که چون هم دانش فنی وهم سرمایۀ موردنیاز وهم تجهیزات مورداستفاده دراین بخش مهم اقتصادی درانحصار چند دولت غربی بویژه امریکا وسه قدرت اقتصادی برتر حوزۀ یورواست لذا اگر کشوری خواهان سرمایه گذاری دراین بخش باشد لاجرم باید باهمه یا برخی ازاین کشورها روابط موردقبول سیاسی داشته باشد. وبازمی دانیم که ایران درطول چهار سال گذشته بدترین روابط  سیاسی را با این دولت ها داشته است. اینجاست که تیم احمدی نژاد دست پردارد:

اول: به این دلیل که سیاست خارجی را طوری پیش برده که همۀ موفقیت های سیاست خارجی را درهرحوزه ای هم بدست آمده بنفع رییس جمهور تبلیغ ودرذهن توده ها جا انداخته و همۀ شکست هارا بتلویح یا تصریح طوری وانمودکرده است که بدلیل مسلوب الاختیاربودن درسیاست خارجی ودخالت رهبر این شکست ها به کشور تحمیل شده است. ودراین زمینه چنان آکروباسی های ماهرانه ای مثل تعیین نمایندگان ویژه و ترغیب رهبر به مخالفت وتغییراسم آنان به مشاور ویا در برکناری منوچهر متکی و از این قبیل چنان نشانه هایی را تمهید کرده است وبجا گذاشته است که هرزمان لازم بود بتواند بلافاصله ابتکارعمل را بدست بگیرد وآیت الله را بگوشۀ رینگ ببرد. لذاست که اگر آیت الله خامنه ای درقصدش جدی باشد وبخواهد موی دماغ بشود احمدی نژاد کسی نیست که ملاحظۀ بچه اش را هم بکندو پنجه بصورت ولایت قلابی خواهد کشید چون ایشان همیشه گفته تحت ولایت امام زمان وانسان کامل است. و شنیدن فقیه ازدهان احمدی نژاد ناممکن نباشد جزوسخت ترین کارهاست.

دوم:  درسویی دیگر اما احمدی نژاد کاررا چهارمیخه هم کرده است. وآن انجایی است که هرپروژۀ سنگین وبالا دستی را که نخواسته واغلب نتوانسته بدلیل سیاست خارجی دشمن کام به مناقصۀ بین المللی بدهد با ترک مناقصه داده است به قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه. خیلی ها این بده بستان های بین دولت احمدی نژاد وسپاه را ناشی ازیک کاسه شدن منافع مافیایی دوطرف ارزیابی وتبلیغ کردند درصورتیکه واگذاری همۀ این پروژه ها بسپاه با حداکثردوراندیشی سیاسی انجام گرفته است که اگر صدای آیت الله خامنه ای دربیاید پاسخ احمدی نژاد کوتاه وکوبنده خواهدبود:  "سیاست خارجی که در تیول حضرت رهبربوده وما نتوانستیم دشمنی ها را کم  وپیمانکار  وسرمایۀ خارجی بیاوریم ولذا درداخل هم به قوی ترین وموردوثوق ترین فرزندان فرمانده کل قوا یعنی قرارگاه تحت فرماندهی سپاه دادیم. آیا بیشترازاین وبهترازاین کاری شدنی بود که ما انجام بدهیم." البته ایشان این حرف راهم فقط به آیت الله نمی گوید بلکه قبل از آن وبا آن زبان توده سحرکنش به هوادارانش گفته خواهد بود


6- ویک نکته:


آیت الله سفرش را درنوروز وهمزمان با آخرین روزمهمان داری وپایان جشن جهانی نوروز درتهران تمهید کرده است. احمدی نژاد که قطعاً ازتاریخ وجزئیات انجام سفر باخبر بوده است نخواسته است رهبررا همراهی کند کاری که دربازدید ازوزارت اطلاعات هم نکرد درحالیکه هم دردولت های مدرن عرف است که دربازدید مقام اول از حیطۀ مسئولیت های شخص دوم این وظیفه است که رییس جمهور دررکاب رهبر باشد. وحتی اگراین دولت ورهبررا درمناسبات قدیم وهیئت مذهبی هم ببینیم بازهم رییس هیئت هرجا می رود مداح هم اورا همراهی می کند. یا...هو 
...................................
شاخۀ روحانیت جبهۀ احمدی نژاد بسرکردگی جامعۀ وعاظ ولایی وچگونگی سازماندهی مشایی را به دلیل اهمیت درپست جداگانه ای خواهم نوشت. 

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

با سلام واحترام به مسعود ده نمکی وفیلم ساخته اش!

The Dream



1- راست وحسینی بدجوری هنگ کرده بودم وتوکارم وامانده بودم. منی که این وبلاگ را باشعار"خنده برهردردبی درمانی دواست" شروع کرده بودم. حالا که عید نوروزشده است وتوده ها با پول نفتی که احمدی نژاد لمپن به آن ها داده دارد می خندد وبرای تکمیل وزیاد وبلند خندیدن هایش به سالن های سینمای اخراجی های 3 مسعود ده نمکی لمپن هجوم می برد- آدم غمگین به سینما پناه نمی برد که بخندد. بلکه آدم غمگین خودش را حبس می کند درخودش وپنهان می شود که بتواند بیشترغصه بخورد- وبا رسوایی که این واژۀ "لمپن" درادبیات روشنفکر الا مد ومتجدد دارد چگونه وارد موضوع وموضع بشوم که هم وجهۀ روشنفکریم آسیب نبیند وهم ازخندۀ ایرانیان دراثراقدامات همپوشان یک سیاستمدارلمپن با یک فیلمساز لمپن تولید شده است دفاع کنم.


2- خب با هزار تمهید مقدمه ومؤخره گاهی دست به انتحار روشنفکری زده ام واز احمدی نژاد ومشایی لمپن قدردانی کرده ام ولی اگرقرارباشد که این بار ازمسعود ده نمکی لمپن هم دفاع کنم باید دیگربساطم را بکل جمع کنم وبروم پی کارم. ازخدا پنهان نیست ازشما چه پنهان که چه زجری می کشیدم ازاین موضع غیرقابل دفاعی که راجع به خنده درمانی گرفته بودم وداشتم به این نتیجه می رسیدم که باید راهی روشنفکرانه پیدا کنم تا بتوانم بگویم هرخنده ای که با نشان دادن دندان ها وبرخی اصوات بلند و کوتاه ونخودی وقهقهه همراه باشد نامش خنده نیست وخنده مورد نظرمن آن خنده ایست که روشنفکران تأیید کنند ودرسینمای کیا رستمی ومهرجویی وفرهادی و... تولید بشود. اما این دیگرخیلی مسخره بود که من بعدازتقسیم بندی آدم ها وافکار و شخصیت ها وازاین قبیل بیایم وخنده وگریه وغم وشادی را هم تقسیم بندی کنم به خندۀ فاخروخندۀ جاهل! وآنچه گفتم ازخدا پنهان نیست وبشما هم می گویم این بود که سرگیجه ام تاآنجا بالا گرفت که تا "کمدی الهی" جناب "دانته" هم بجستجو پرداخت.


3- دریادآوری ذهنی شاهکاردانته وقتی رسیدم به سه گانۀ بهشت وبرزخ ودوزخ. مثل اینکه یکباره نفسم آزاد شده باشد بسان ارشمیدس مرحوم وشجاع لخت ازرختخواب پریدم بیرون وآمدم توی سرما نشستم پشت کیبورد که برای شما بنویسم: "دوستان هربهشتی لاجرم جهنمی باید داشته باشد ودارد. وهربهشت وجهنمی بدون یک برزخ پروپیمان کامل نمی شود." چرا؟ برای اینکه بهشت وجهنم دووضعیت، یاموقعیت، یا مکان، یا زمان و یا هرچی که شما باورذهنی دارید یاندارید کاملاً متضاد مطلق هستند بهشت خیر وزیبایی ولذت مطلق وجهنم زشتی وعذاب وشرمطلق. ولذا این دو نمی توانند دیواربدیوارهم وبدون فاصله ازهم قرارگرفته باشند. چون حرارتی که درآتش جهنم است وشنیده ایم اگرپشت دیواربهشت روشن باشد خودبهشت هم درحرارت جهنم ذوب می شود. پس لازم است که بین این دودشمن خونی ومتخالف ومتنافر فاصله ای باشد. این فاصله را دانته اسمش را گذاشته برزخ. به این معنای ساده که انسان برای رسیدن اززیبایی به زشتی، ازآتش به حوری و... یا بالعکس مجبوراز پیمودن فاصلۀ این دواست که نامش "برزخ" است وما درآنجا وضع متعینی نداریم ونه معلوم است بهشتی هستیم ونه مشخص است جهنمی بودن مان.


4- وبه این خاطر خوشحال شدم که نتیجۀ منطقی بگیریم که "لمپنیسم" بعنوان پدیده ای جامعه شناختی یک ایستگاه دیرپا مثل سنت یا مدرنیته نیست بلکه مسیری است برای حرکت ازسنت به مدرنیته. بنابراین لمپنیسم پدیده ای قابل فهم وقابل دفاع ومرحله ای پیشرفته ترازسنت متحجر ومتصلب است. لذا حالا دیگرنه تنها ازاحمدی نژاد لمپن در مقابل الیگارشی روحانی متحجربا سرفرازی دفاع می کنم بلکه تمام قد می ایستم و ضمن احترام به مسعود ده نمکی لمپن برای خنده هایی که تولید می کند؛ ومی گویم جناب فیلمساز خسته نباشید. یادآوری می کنم که همین مخملباف کارگردان مورچه ها با استعاذه وتوبۀ نستوه شروع کرد تا با گذشتن ازبرزخ عروسی خوبان به شبهای زاینده رود برسد.


5- ودروجهی دیگر ازفیلم مسعودده نمکی دفاع می کنم به این خاطر که همان سینمایی است که برادران لومیر اختراع کردند وبغیراز ظبط تصاویرمتحرکی از باشندگی معمولی آدم های معمولی وبرای نشان دادن خودانسان بخود انسان وایجاد سرگرمی منظوروهدفی روشنفکرانه وفیلسوفانه وتربیتی واطلاع رسانی وآموزشی و... نداشتند. چون هرکدام ازاین مواردی که گفتم  قبلاً محمل خودش را دروسیله یا وسایلی تعریف وایحاد کرده بود مثل خط وکتاب برای آموزش وروزنامه ورادیوبرای اطلاع رسانی و... اگربرخی ازاین مفاهیم هم بعداً به سینما منضم وجزو شناسنامه اش قرار گرفت حسن نیت یا سوء نیت انسان های فرهیختۀ بعدی بود که گفتند حالا که مردم برای سرگرمی به سینما می روند ما هم کلاهی ازسیاست یا تجارت یا سفاهت برسرشان بگذاریم یا برداریم. والا رسالت تعریف شدۀ سینما "تفریح وسرگرمی دنیای مدرن بودن" است وبس.


6- پس درود برخنده. درود برهرکس که تولیدخنده رسالت وبالاترشغلش است. ودرود به روشنفکران وهنرمندانی که درجهان اسلام عبوس خنده تولید می کنند. ودرود به همۀ آنانی که درایران وبرای مردمان شادی که گیریک طاعون عبوسی تاریخی افتاده اند خنده به ارمغان می آورند.


7- این اشتباه من هم البته بگردن اصلاح طلبان مذهبی وروشنفکران دینی بوده است که تاکنون فکرمی کردم آدم لمپن ولمپنیسم بداست. چون آنان همیشه بمن می گفتند که اگرمارا پشتت سوارکنی ما یک راهی بلد هستیم ازآن پشت که ازتحجرمذهبی تورا می پراند می برد به بهشت پست مدرن ودیگرلازم هم نیست که این مدرنیتۀ فجیع وبی ناموس غرب را تحمل کنی. ولی ما هرچه سواری دادیم -تا پشتمان زخم تشک گرفت وازبوی تعفن مان ازپشتمان پیاده شدند- بیابان برهوت آیت الله های رنگارنگی بود که خودشان عشق بازی می کردند ولی به حلال ماهم حداکثرمی گفتند جماع. بعداً فهمیدیم که اصلاح طلبان مذهبی فکرمی کردند که نه که ما سواری دهندگانشان مسلمانیم اگر بما بگویند بیا باهم برویم سینما وکمی بخندیم ازسواری دادن منصرف می شویم و برمی گردیم به طویله!


8- هرانسان متحجردیروزی مثل ده نمکی اگربخواهد وبتواند ازتحجرچماق داری دست وپانشسته بپرد به هنرمندی مدرن اگرهم شدنی باشد که نیست، معلوم است که هزارجورانگ می خورد وازکارش جلوگیری می کنند ومجبورش می کنند یا چماقش را باقوت بیشترفرود بیاورد ویا ازموطنش کوچ کند وآواره بشود ودرغیراین صورت برود دردانشگاه اوین نوبت بایستد. درحالیکه آقای لمپن با فیلم سازی کمدی هم خودش را جلو می کشد وهم به مردم گیرافتاده کمک می کند کمی بخندند وهم بسیاری ازآنان را با سینما آشتی می دهد. سینمایی که به دلیل هنربودنش اولاً وهنرمدرن بودنش ثانیاً وهنرهشتم بودنش ثالثاً پدیده ای مدرن است چه جدایی نادرازسیمین اصغرفرهادی مؤلف باشد وچه اخراجی های مسعود ده نمکی لمپن! یا...هو

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

درباب استودیوگردی های شاهزاده رضا پهلوی؛ با تأسف!

Jupiter, Neptune and Pluto



1- لب ریخته های من ازسراضطرار ووقتی که نداریم برای مباحثه ها وجدل های طولانی ودراین وبلاگ فکسنی؛ باعث برخی سوء برداشت ها می شود گویا دربین اعاظم خواننده وچنین به باورآنان می آید که حقیرازسرمنفعت وزیانی شخصی، گروهی یا سفارشی به این یا آن ادم مشهورونامشهورمی پردازم ودرصدد کوبیدن یکی به ضرر دومی ونهایتاً از حیزانتفاع ساقط نشان دادن همه بنفع وسود شخص خودم است. لذا به بهانۀ تردد های شتابان واخیر شاهزاده رضا پهلوی ازاین استودیو به دومی وازآن رسانه به چهارمی توضیحی کلی را عرض می کنم تا خوانندگان به فلسفۀ پشت گفتارمن بیشتر واقف شوند تا بلکه ارتباط بهتری برقرارشود وکارمفیدی صورت پذیرد.


2- لب کلام ما دراعتراض به آخوند های سیاسی حاکم بروطن چیست. بنظر وفهم و دریافت من آن اصل بسیارمهم وحرف آخرما درمخالفت با حاکمان دینی این گزارۀ حیاتی است: "کاررا بکاردان سپردن". ترجمۀ این گزارۀ معروف چیست؟ یعنی اینکه هرکسی نقشی را بازی کند وبعهده بگیرد که درتوان ومشخصات وتخصص اوست." این نقش ازکجا می آید؟ ازتاریخ، ازعقبۀ موروثی خانوادگی، ازتخصص های اکتسابی، از توانایی ها واستعدادهای ذاتی، ازدانش های اندوخته، ازتجربه های گذرانده و.... به تعبیرسلبی می توان اینطورتوضیح داد که اگر ادعای ما این است که آخوند ودین در غیرجایگاهی که برای آن تعریف شده؛ نباید درسیاست نقش ایدئولوگ وانحصاری بعهده داشته باشد چون سیاست مدرن با دنیای قدیم ِچیره بر دین همخوان و قابل مدیریت نیست؛ بطریق اولآ خود ما باید به این نقش های درحدو اندازه های خودمان قانع ومتعهد باشیم. چه اگر ما هم ازدلقک تا شاهزاده بخواهیم طیفی ازنقش ها ورل ها را بعهده بگیریم همانی خواهیم شد که آخوند ها هستند: "سگ صاحبش را نشناختن"


3- مثال را که درنفی -چون قابل نقد نبود!- نامۀ سازگارا به آقای خامنه ای شروع کردم ناگزیربا نقش شاهزاده رضا پهلوی ادامه می دهم تا کاملاً جا بیفتد که مسأله حب و بغض شخصی نیست ودرد من مزمن است. شاهزاده رضا پهلوی بعدازمدتی ازورود به سیاست حرفه ای دربعد ازانقلاب منجربه سقوط پدرشان تصمیم گرفت بین شاهزادۀ مدعی تاج وتخت پدرماندن وتبدیل شدن به یک روشنفکرسیاسی دموکرات و دموکراسی خواه، دومی را انتخاب کند وکرد ولخت شد ووارد گود شد. وشروع کرد کشتی گرفتن ازاین گود به گود بعدی وتا آنجا پیش رفت که دراسفند سال 89 هر دکمه ای را فشاردادی یا هرپیچی را پیچاندی به هوای رسانه ای قوی یا ضعیف، طنزیا جدی، معتبریا نامعتبر، خوشنام یا بدنام و... شاهزاده رضا پهلوی تنها تصویر ممکن دریافتی باشد. که درمقام روشنفکرسیاسی اعلام موضع می کند وازحاضربه همکاری با موسوی وکروبی گرفته تا "اگردریک انتخابات آزاد مردم ایران رژیم جمهوری اسلامی فعلی را تأیید کردند من هم تسلیم خواست وارادۀ آن ها خواهم شد" و... جلو بیاید.


4- خب این حرف های ایشان را چندین ده هزارنفردیگر هستند که می گویند؟ موافق باشید که مستند بگوییم بیشمار. که اگرکف شان را دربچه های کاربرسایت بالاترین بگیریم سقفش می رسد به محسن سازگارا وهمۀ روشنفکران سیاسی فعال درعرصه های مجازی وحقیقی. پس این نقش وارونه ای که ایشان انتخاب کرده اند می خواهد بکدام مزیت افزوده دراین حوزه نایل شود. یک پاسخ این است که چون ایشان عنوان شاهزاده دارند وازعقبه ای معتبرمی آیند حرف عمومی اززبان خاص او هم برد دارد و هم نتیجه بخش خواهد بود. دراین جاست که من با این پاسخ بسیار مشکل دارم. چون دموکراسی درنظریه وقبل ازبالفعل شدن وقوام یافتن وبه بهره وری رسیدن یعنی "هرج ومرج فکری". یعنی اینکه هرکسی هرجوری که دلش خواست می تواند فکر کند وبگوید وبنویسد و....  وچون درمرحلۀ اپوزیسیونی وقبل ازتوانایی برپایی صندوق های رأی -بویژه دروضعیت خاص امروزایران که هیچ حزبی هم قادر به تشکیل وتبلیغ وجذب وجلب عضونیست- حتی نمی توان اقلیت واکثریت این "افکاردرهرج ومرج" را سنجید لذا تنها حاصلش می شود "ضایع وتباه کردن شخصیت قابل انتظار ازافراد". بعبارت دقیق تر شاهزاده درمقام روشنفکر به این معناست که ایشان بعمد ونیت آمده است شاهزادگی اش که هویت موروثی مهم وقابل اتکایی برای اوبوده وابگذارد وبنام آقای رضا پهلوی روشنفکر که هویت عام و دستمالی شده ایست شناخته شود. خب درچنین حالتی است که ایشان باید ازسرصف مشخص مدعیان سلطنت پدرش به ته صف مدعیان مشروطه خواه تا جمهوری خواه وتا دین خواه وتا مارکسیست وتا آنارشیست وتا زیردست وپای کاربران سایت های اجتماعی تغییرمکان وشأنیت بدهد. ومتأسفانه داده است.


5- اگرخوب به طیف فعالان خارج ازکشور نگاه کنیم این سندرم هرکسی خودش را در هرنقش نا متناسبی با مهمترین توانایی های بهره ورخود تعریف کردن مختص رضا پهلوی وسازگارا وفلان روزنامه نگاردرجه چند وفلان وزیرازاصل افتاده وفلان دلقک پیرنیست. سوگوارانه باید اعتراف کنیم که اگر آخوند ها چون نتوانستند از هژمونی دین یک ایدئولوژی استخراج وحکومت تشکیل بدهند کشوررا دروضعیت اضطراری سی ودوسالۀ "سگ صاحبش را نمی شناسد" به تباهی کشاندند؛ مخالفان آنها نیز که داعیۀ مدرن بودن وروشنفکری ودرس آموختگی وهمۀ اسم ها وایسم های پرطمطراق ودهان پرکن را دارند؛ وضعیت بهتری ازآنان ندارند. وچون همانطورکه گفتم این طرف ودراپوزیسیون امکان وزن کشی حداقلی هم نیست. لذا فلان آدمی که حتی دریک سطرنوشته اش چندین غلط املایی پیش پا افتاده دارد پاشنۀ دهانش را می کشد وهرآنچه می خواهد می گوید واسمش را می گذارد شفافیت، دموکراسی، تبادل افکار وازاین مزخرفات که همه شاهدیم. نه بزرگی ونه کوچکی ونه تخصصی ونه حرمتی ونه احترامی ونه هیچ معیاردیگر. فقط کافی است یک کیبورد داشته باشی و موجی که تورا منتقل کند روی صحنه!


6- درصورتیکه درمثال مصداقی این نوشته، شاهزاده رضا پهلوی اگر مثل همۀ شاهزادگان طول تاریخ -چه قدیم وسلطانی مثل خودمان وچه جدید وپارلمانی مثل بریتانیا- دورازدسترس عام وخارج ازمناسبات دستمالی شدن باقی می ماند؛ حداقلش این بود که برای هواداران جان برکف سلطنت پدرش نقطه قوتی بود درمبارزه وهم اگر تا آخرعمرش نمی توانست مجدداً به سیاست فعال کشورش برگردد شاهزاده می ماند وبا حرمت. اینکه شما بخواهی هم شاهزاده باشی درقوارۀ رهبری ووارٍث پدرت و هم دربرنامۀ پارازیت وازاین قبیل پهن بشوی زیردست بچه ها کمی تاقسمتی نعل وارونه زدنی است که پوزیسیون واپوزیسیون هردو دارند می زنند ولذا تا چنین است وضع درهمین حالی که بتعادل رسیده خواهد ماند: "آخوندها درقدرت وثروت/ روشنفکران درعسرت وحسرت" یا...هو

۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

ناله ای به بهانۀ نامه ای! من تحت رهبری دکتر سازگارا نیستم.

The Slave Market



1- نامۀ شما به آیت الله خامنه ای را یک بارخواندم وگفتم: "نه بابا؛ این حداکثریک چرک نویس ازیادداشت های شخصی دکترسازگارا بوده است که معلوم نیست طی چه فرایندی تصادفی منتشرشده است وقطعاً تا نیم ساعت دیگربا توضیح وپوزشی حذف خواهد شد."


2- ولی آن "نه بابا"ی اول کارسازنشد ونه کسی توضیحی داد ونه کسی پوزشی خواست ونه کسی حذفش کرد. پس من نامۀ شما را دوباره خواندم وگفتم که: "لابد سایت منتشرکننده پیشواز سیزده بدررفته و4 آوریل را با 24 مارچ اشتباه گرفته وخواسته است با اپوزیسیون جمهوری اسلامی به سیاستمداری دکترسازگارا شوخی کند وقطعاً تا ساعاتی دیگر توضیح خواهند داد.


3- ولی دعایم بازهم مستجاب نشد. چاره ای نمانده بود غیرازاینکه حتی اگرشده شما را بکشم تا "سیاستمدار" و "روشنفکر" را با هم نجات بدهم. لذا گفتم که: "دکتر محسن سازگارا سرش به جسم سختی خورده است ودرهمان حال سایت منتشرکننده سفارش مطلبی را به ایشان داده است وایشان هم برای اینکه مدیران سایت را دست بسرکند یک چیزی سرهم کرده ومطمئن بوده است که منتشرنمی کنند. لذا دیگر حتی رغبت تعقیب هم نداشته ومتوجه نشده است که نامه اش را منتشرکرده اند. بنابراین بزودی یکی ازهوادارانش به دکترسازگارا اطلاع می دهد وایشان هم موضوع را رفع و رجوع می کند.


4- ولی اینک که چند ساعت هم ازاین فرضیه می گذرد وکمکان تیتر "ديکتاتور، به پايان سلام کن،" حضرت عالی چون نگینی درخشان! بربالای سایت منتشر کننده جلوه می فروشد؛ ناچارشدم چند باره بخوانمش وبا سوگواری ازشما بپرسم که چه می خواهید برسر "شوربختی ایرانیان گیرافتاده دروطن بیاورید؟"


5- شخصاً جناب عالی را نمی شناسم. اما شخصیت حقوقی شما بعنوان یک فعال سیاسی مخالف حکومت جمهوری اسلامی که اتفاقاً هزینه های سنگین زندانی سیاسی بودن را هم پرداخت کرده است را مواظب ومراقبم. پای تفاسیر وتحلیل هایتان در تلویزیون صدای امریکا هم تادوسال پیش که درایران بودم کم ننشسته ام. ومی دانم که بعدازراه افتادن جنبش سبزابتدا بعنوان یکی ازسه امضاء کنندۀ بیانیۀ رهبری جنبش در خارج ازایران بوده اید والبته کمی بعد این عنوان را به یک بیانیۀ 5 نفره داده اید وگروه سه نفرۀ شما هم عاقبت بخیرنشده وشما هم رأساً گفتارهای روزانه ومداومی را درجهت راهنمایی انقلابیون داخل کشور وروشها وتاکتیک ها تولید وبا پشتکار و مداومت تا اینجا تشریف اورده اید. وهمۀ این کارهایی که کرده اید اگرفایده ای نداشته ، ضرری هم نداشته است.


6- ولی این امریۀ شما خطاب به آیت الله خامنه ای رهبر ایران که بیشترشبیه امریۀ ژنرالی کم سواد به گماشته اش است بسیارزیاد مضراست. مضرنه برای شما که نفع وضرر هرشخصی به تشخیص خود شخص مربوط است ونه به دیگری چون حقیر دلقک. بلکه مضر برای سیاستمداری وروشنفکری ومبارزه ای که ایرانیان امیدوارند بالاخره کم یا زیاد اثرگذارباشد درگشایشی برای زندگی بهتر درایران.


7- امریه ای که خطاب به آیت الله خامنه ای صادرکرده اید اگرهم ازمنظر وجایگاه یک رهبر بالفعل وکاریزماتیک انقلابی درحال پیروزی عنقریب باشد ساده لوحانه، ساده انگارانه ووهم انگیز است؛ تاچه رسد به اینکه نه انقلابی درکاراست ونه شما رهبرآن هستید ونه بباراست ونه بدار! تنها فایدۀ متصوربرای این نگاشتۀ معلوم نیست چرا وبه چه دلیل زمانی ومکانی ومبارزاتی و... این است که برای تمسخرهمۀ ما خوراک فراهم کرده اید ودررأس همۀ ماتوده های آواره ازوطن؛ خودتان وهمپالکی هایتان (روشنفکران وسیاسیون فعال مخالف حکومت روحانیان درایران) را بسخره گرفته اید.


8- البته من هنوزهم امیدوارم وچشم انتظار که شما صدوراین نامه را تکذیب بفرمائید وازمنتشرکنندۀ آن شکایت وازملت ایران عذرخواهی کنید. یا حداقل این جمله وادعای صددرصددروغ را که مرقوم فرموده اید: "ملتی که درچهارشنبه سوری يک صدا ويک پارچه درسراسرکشور، مرگ برديکتاتورومرگ برخامنه ای را فرياد کرد" را کمی تاقسمتی حد اکثردرحد مستندات سایت مرجع بالاترین تعدیل بکنید! شما که فرهیخته ودارای کمالات هم هستید حتی اگرازپشت پرده ای خبردارید که ما بی خبریم وقراراست بزودی اتفاقی ازخارج بداخل بیفتد بازهم زمان وانشای سردستی وامریه ای نامه تان موجه نیست وباید صبرمی کردید تا آن اتفاق مکتوم نشانه هایی را بروز می داد تا ما مخاطبان انبوه شما هم گیج نشویم که مگرچه اتفاق جدیدی افتاده است که دکترچنین خود باور ومعتمدبنفس و "برسردوراهی آیت الله"ی امریه صادرکرده است. حالا ازشوخی گذشته واقعاً شما برای نوشته تان فکرهم کرده اید. وآنرا خودتان هم خوانده اید. وچرا با آبروی این همه فعالان سیاسی واجتماعی تبعیدی بازی کرده اید. فعال سیاسی که شدی دیگر یک شخص نیستی ویک شخصیت هم هستی. وشخصیت سیاسی نباید کاربیهوده اولاً ومسخره اکیداً بکند. 


9- بویژه دردوسال گذشته نامه های زیادی خطاب به آیت الله خامنه ای نوشته ومنتشر شده است که هرکدام درزمان ومکان تعریف شده ای وبا امضای مشخص نثروفکر و خواست واندرزنویسندگانش همراه بوده است وما تاب آورده ایم. ولی نامۀ شما هیچ چیز ندارد که حتی من دلقک بتوانم تحمل کنم. لذا مجبورشدم که ازآبروی خودم دفاع کنم وبگویم که من حداقل جزو اپوزیسیونی که دکترسازگارا رهبری می کند وقرار است اگرآیت الله خامنه ای به امریه اش عمل نکرد سرنگونش کنیم نیستم وخلاص! یا...هو

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

هیس! شاد وآرام، کمی بیشتر بیندیشیم!

 Broadway Boogie-Woogie

کامنت های گفتگویی پست "حمایت ازاحمدی نژاد

آری یانه" رامرتب کردم که دراین آرامش عید 

بیشترفکرکنیم اصرار ازمن است. سماجتم را 

ببخشید وحوصله کنید 

ومشارکت!




Dalghak.Irani گفت...
این هم یک کامنت وپاسخ من به آن منتقل شده ازبالاترین: Peyman88 حدود ۲ ساعت قبل گفت: خدا رحمت کنه میرزاده عشقی رو که می گفت هرآنکه بی خبر از فن خایه مالی شد دچار زندگی پست و نان خالی شد. با خوندن این متن پی بردیم خایه مالی برای نویسنده کفاف نمیداده پااندازی برای حرامزاده ها ی جنایتکار و غارتگر رو به مشاغل خودش اضافه کرده. ولی از من به شما نصیحت پااندازها عاقبت به خیر نمیشند. تف تو روت بی شرف binam کمتر از ۱ دقیقه قبل گفت: واما حالا: پیمان 88 نازنین سلام. 1- ازاینکه کامنت منفی دادید ولی امتیازمنفی ندادید ازشما سپاسگزارم. 2- شغلی را که بمن منتسب یا پیشنهاد کرده اید یعنی پا اندازی. واقعیتش این است که باسن پیرمن ونقش دلقکی من خیلی هماهنگ است. وچقدردوست داشتم که فروشندۀ سکس باشم. چون تأمین لذت می کند برای خریدارانش. اما چندتا مشکل وجود دارد. اول اینکه من درلندن زندگی می کنم وتجارت سکس درغرب الکترونیکی شده است که من نه سوادش را دارم ونه بزبانش مسلط هستم ونه امکانات راه انداختن یک کمپانی سکس فروشی را دارم. دوم اینکه دروطن مشترک مان ایران هم تن فروشان گرسنه که درامدی ندارند تابخشی را هم من هپلوهپو کنم وتن فروشان به لذت هم بازاری ازتولید بمصرف دارند وبی نیازاز پا انداز. 3- من اگراحساسات پاک شما را جریحه دارکرده ام عمیقاً ازشما عذرخواهی می کنم چون من قصدم ازنوشتن مقاله رنجاندن انسان ها نیست ومی خواهم راه حلی برای شادی انسان ایرانی جستجو کنم. امیدوارم که عصبانیت شما هم موقتی باشد وفروکش کند ودوباره مقاله ام را مطالعه بکنید تا ببینید که من یک بحث علمی وفلسفی را پیش کشیده ام واصولاً هم آدم فحاشی نیستم مگربه ضرورت. 4- من البته آدم خوب وبدی نیستم. من یک انسان معمولی هستم با همۀ نقاط قوت وضعف موجود درهر بشری. واگر کامنت منفی شما را بجان می خرم به این خاطر است که شما ازروی نفرت به من دشنام نداده اید وعصبانیت لحظه ای و عدم ارتباط کافی با نوشته ام که آن هم دلیلش قلم وسواد نارسای من بوده سبب نوشتن چنین کامنتی ازسوی شما شده است. والا اگربه این تشخیص برسم که دشنام دهنده با فهم وقصدکافی هم دشنام نوشته توان و بدی این را دارم که بسختی تأدیبش کنم. شادوپیروزباشد ایران ما وجوانانش چون شما. یا...هو
مارس ۲۳, ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۰۰
حذف

امید گفت...
البته روشن فکرهای عرفی و چپ های مسلح و غیر مسلح و ملی مذهبی ها هم با همین استدلال پشت سر رهبر انقلاب قرار گرفتند که وعده های خوب و آزاد منشانه می داد و ایران را برای همه و مارکسیست ها را آزاد و خاک را سبز و عشق را شایسته ی زیباترین زنان می خواست و بعد سر صبر وعده ها عملی شدند و چه خوب ... شما که خوب خوانده اید و می شناسید فاشیسم و گریز از آزادی را...
مارس ۲۳, ۲۰۱۱، ساعت ۲۳:۵۳
حذف
 Dalghak.Irani گفت...
سلام امید نازنین 1- همین که لطف کرده ای وکامنت داده ای یک قدم بهم نزدیک شده ایم و ممنون. 2- گریزازآزادی اریش فروم اگرمنظورتان است آری بسیارجوان بودم که خوانده ام ولی الان دراختیارم نیست که دوباره مراجعه ومنظورت را پی گیری کنم وببینم که روانشناسی کالبدی را چقدرمی توان با جامعه ای که من کالبدی نمی دانم منطبق واینهمانی کرد. 3- بحث وعده های امام خمینی را درجای دیگری هم نوشته ام ولی آنچه که بجد اعتقاد دارم این است که امام خمینی دروغگو وکلاهبردار ودنیا خواه نبود وفقط سیاست مدرن را نمی شناخت وخودش هم عارف وعاشق اسلام بود. وعاشق معمولاً کمی تاقسمتی کورهم می شود. بعدهم ترجمه های دانشگاهی آقایان بنی صدروقطب زاده ویزدی از اظهارات وبیانیه های امام خمینی را نباید ملاک اظهارات زبان حوزوی ایشان مطمئن بگیریم. وآنانی که می گویی پشت سرش قرار گرفتند نه بخاطر چشم وابرو واظهارات خمینی بلکه به این دلیل که چاره ای جز تأیید امام خمینی نداشتند. چون سیل مقلدان وهواداران خمینی راه افتاده بودند وهرکس به این هیجان توده ها نمی پیوست کوپه اش را ازدست می داد و... 4- واین نکته که بقول معروف فهمیدم چه نمی خواهی ولی شما اگرجوان هم باشی بیشتر باید چه می خواهید را هم می گفتی ودلایل وراه هم نشان می دادی. ما پیران کمتر وجوانان بیشتر مجبوربه انتخاب هستیم وباید با قراین وشواهد و هر وسیله ای هم جبهه ای را برای خودمان مشخص کنیم وبجنگیم این یک جنگ برای ایران وایرانی ونسل های بچه های شما هم است. پس کسی نمی تواند بگوید مارا به خیراین ها امیدی نیست شرمرسانند. یا سگ زرد برادرشغال است وازاین حرف ها. باید مشخصاً بگوییم من این را می پسندم برای رسیدن به آن این راه را انتخاب کرده ام ومی خواهم دراین جبهه بجنگم و... 5- همۀ نوشته ام هم ناقص ماند چون خیلی بحث زیادمی برد فقط این را بگویم که به احترام شما "چرا" را ازاول تیتر برداشتم وکردم "آیا" تا هم زهر امری بودنش گرفته شود وهم انرژی منفی به خوانندگانی که ازاحمدی نژاد بهمان دلیلی متنفرند که قبل ازانتخابات موسوی را دوست داشتند: یعنی هیچ دلیلی! رنجورنشوند. هرچند که کاش یک دشنامی یا متلکی می نوشتم برای مهاجرانی یا شریعتمداری کیهان یا همین احمدی نژاد وخوانندگان را صف می بستم پشت وبلاگم پنج هزار. این پست ذلیل که بغیرازوفادارنی مثل شما رغبت بیشتر خوانندگان ثابت وبلاگم را هم برنمی انگیزد. فارغ ازتعطیلات درایران که مهمترین فریضه است لذت وشادی درنوروز ومی دانم اغلب خوانندگان داخل ایران حق دارند فرصت نکنند ولی انتظاردارم که همۀ دیگرانی که بنوشته هایم توجه می کردند ومی کنند به این پست های کلیدی وچالشی هم وارد بشوند. یا...هو
مارس ۲۴, ۲۰۱۱، ساعت ۲:۲۱
حذف
 
Eric Calabros گفت...
من خودم به میرحسین رای دادم. مچ بند سبز می بستم. اما یک سال است دارم همین حرف ها که در این پست نوشتید می گویم، اما سخت است متقاعد کردن طبقه ناراضی شهرنشین. حاشیه نشین ها و روستاییان راحت ترند در انتخاب. پشت هرکس که بخواهند می ایستند، بی آنکه بترسند کسی عملکردشان را مطابق با انبوهی از کتاب های فلسفی - اجتماعی قرن بیستم تفسیر کند و به این نتیجه برسد که جمیعاً هیچی حالیشان نیست!
مارس ۲۴, ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۱۱
حذف
ناشناس
Dalghak.Irani گفت...
Eric Calabros عزیزسلام اولاً خوش امدید. ثانیاً آمدم وبلاگ مبارکتان را دیدم وکیف کردم از نوشته های آموزشی وعمیق تان. وخدا قوت. چنین بنظرم می رسد -وخدا کند که درست نباشد نظرم- که تاریخ این دوسال گذشته هم تلخ وهم منفی نوشته خواهد شد. نسلی که پدرانشان را بخاطر تبعیت هیجانی وکورازامام خمینی که دربدترین حالت 60 درصد جمعیت بالغ سنی کشور درآنموقع شیفته ومقلد ومریدش بودند به صلابه می کشیدند خودشان دردام هیجانی افرادی افتادند که حداکثربرد محبوبیت توده ایشان ازخیابان های مرکزی پایتخت پایین ترنمی رفت. بعدازدوسال یک مطلب با این وزانت واستدلالی که ملاحظه کردید نوشته ام وواکنش یک سبز بعنوان مسطوره را ازبالاترین منتقل کرده ام که آنرا هم می بینید. آیا چنان فحاشی سطح درجه اولی را حتی می توان ازشقی ترین آدم ساندیس خور بی سروپا هم داشت. البته گله ای ندارم ومی دانم که ان بچه ازیک پیشینه ای می آید که هنوزجرأت نمی کنم بخاطر مصالحی که برای اتحاد درمقابل سفیران مرگ داریم بیان کنم. ولی حالا این پشت عیبی ندارد که اشارۀ خیلی کوچولویی بکنم. همانطورکه درپاسخ کامنت دیگری گفتم هم نفرت سبزها ازاحمدی نژاد وهم عشق انها به مهندس موسوی دقیقاً ازیک منبع ومنشاء می اید. وآن روایت رقیب ازرقیب است. خوب خاطرم است که ما داشتیم سخت تلاش می کردیم که یک سیاستمدارحرفه ای مثل مهدی کروبی را که تا آنجا با مدرنیته ولیبرالیسم آشتی کرده بود که حتی درموضوعی بشدت حساس وشرعی مثل حق انتخاب حجاب برای زن ها راهم پذیرفته بودبرمی کشیدیم که رییس جمهورایران کنیم ومی توانستیم. ولی ما ازسوی احمدی نژاد تهدید نمی شدیم بلکه این سبزها بودند که بافشار تبلیغاتی دانشگاه هارا که مرکزثقل قهری انتخاب مدرنیسم ولیبرالیسم بود چنان برعلیه مهدی کروبی وکمپین او برمی انگیختند که اکثریت جلسات سخنرانی وتعیین مواضع کروبی را با شورش وزد وخورد بهم می زدند. یعنی درحقیقت درانتخاب 88 این کاندیدای حاکمیت- اگربپذیریم که احمدی نژاد بود- وعقبۀ چماقدارآن نبود که مثل ادوارپیش حلسات رقیب را بهم می زد بلکه این هواداران مهندس موسوی بودند که جز حرف وشعارسبز به هیچ تنابنده ای اجازۀ عرض اندام نمی دادند. واین درحالی بود که ما مصراً می نوشتیم ومی خواستیم که طرفداران مدرن مهندس موسوی بما بگویند که چه ترجیحاتی ومزیت هایی ایشان دارد که همه ما باید ازایشان حمایت کنیم. تنها دوکس ودرلاعلاجی وگیر افتادگی خود به این سؤال پاسخ دادند. یکی دکترجلایی پوربود که بعد ازطفره رفتن های بسیار بالاخره دریکی ازپانل های متشکله دریک دانشگاه ودرمقابل اصرار سمج بچه های تحکیم علامه یا ادوارگفتند که آنان به این دلیل ازمهندس حمایت می کنند که ایشان رأی آوراست. پاسخ دوم که بازهم طنازترازپاسخ اول بود اززبان محمدرضا خاتمی درتبریز صادرشد. ایشان درمقابل دانشجویانی که اصرار می کردند مهندس موسوی اصلاح طلب نیست فرمودند که من(محمدرضا خاتمی) سوگند می خورم که ایشان اصلاح طلب هستند. بگذاریم وبگذریم وخدا کند که ماجرا بسمتی نرود که ما مجازبشویم همۀ پرده های پنهان شکست 88 را بالا بزنیم ولی اگربزنیم روزی خواهد بود که سبزها بالاخره اعتراف کنند که کاری چنان بیهوده کردند که پدران شان را درتبعیت ازخمینی روسفید کردند. بازهم می گویم کاشکی هیچ گاه این فرصت بمن داده نشود وامور به کام سبزها سامان یابد وما دماغ سوخته شویم. ولی بدعای من گربه سیاه باران خواهد بارید آیا؟ تا بعد. یا...هو
مارس ۲۴, ۲۰۱۱، ساعت ۲۰:۴۴
حذف
 
ناشناس گفت...
پس تکلیف اخلاق چه میشود؟ من به عنوان کسی که شغلم سیاست نیست و دوست دارم اخلاقی زندگی کنم نمیتوانم این حرف شما را بپذیرم. البته ممکن است به نفهمی و خریت متهم شوم ولی فکر میکنم این بهتر از این باشد که اخلاقیاتم را زیر پا بگذارم. من معتقدم دروغ از شیطان است و دروغگو کاری شیطانی انجام میدهد و اگر قرار بر این باشد که شادی من ار دروغ تامین شود ترجیح میدهم شاد نباشم ضمن اینکه این شادی را خوش فرجام در نهایت نمیدانم.
مارس ۲۴, ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۱۹
حذف
Dalghak.Irani گفت...
سلام عزیز ناشناس خوشحالم که کامنت داده اید وخوشحالترم که انسان متخلق به اخلاق کریمه هم هستید. من خودم هم آدم اخلاق گرایی هستم وبخاطر همین هم نه شخصیت ونه علاقه ونه عرضۀ سیاسی شدن را دارم. وگردسیاست بمعنای مثبت واکتیو آن هیچ گاه نه گشته ام ونه خواهم گشت. ولی من سیاست اخلاقی را نه دیده ام ونه درتاریخ سراغ دارم. وحداکثرارتباط سیاست واخلاق را دراخلاق سیاسی بمعنای روش سیاسی قابل نشان دادن می دانم. دروغ سیاسی را هم نه فقط دردروغ آشکار چشم درچشم می دانم -وانرا رقیق ترین دروغ سیاسی می فهمم- بلکه دروغ سیاسی را آنجایی غیرقابل بخشایش می دانم که سیاستمدار بیاید وامری ناشدنی را به یک هژمونی یا ایدئولوژی ناقص وابتر! شدنی معرفی کند. مثال ان همۀ روشنفکرانی که ازپیش ازمشروطیت تا همین امروز اصرار دارند که می توان برمبنای دین اسلام حکومتی مدرن وپاسخگو به مقتضیات روز تأسیس کرد.-این توضیح را هم اضافه کنم که روشنفکران سیاستمداران بالقوه اند که برخی نیز مثل آقای سیدمحمد خاتمی جبۀ صدارت نصیب شان می شود- واگر قرار بربرشمردن دروغ ها واثرات ونتایج وپی آمد ها باشد باید بنشینیم ومستند به گفتارو رفتاردو طرف دعوا مباحثه یا مجادله واحتجاج کنیم. ضمن اینکه من مدعی نیستم که ما ازاحمدی نژاد بدون قید وشرط حمایت کنیم. خلاصۀ مواضع تکرار شده دروبلاگم این است که اگردعوا بین احمدی نژاد والیگارشی روحانی (همۀ روحانیانی که ازمرجع تا رهبرو... درسیاست سی ودوسالۀ ایران دخیل ومورد شناسایی هستند) بالا بگیرد انشاءالله! ما چه بکنیم وآیا طرف یکی را بضرر دیگری بگیریم یا بی خیال باشیم وببینیم چه می شود. من پیشنهاد مشخصم در یک چنین فرضی است که باید پاسخ آری یا نه بگیرد. ومن می گویم ازبین احمدی نژادیسم وروحانییسم بیایید طرف احمدی نژاد را بگیریم. همین. آنهم موردی ونه کل مواضع غیرقابل قبول ایشان را. استدلالم هم این است که روحانیون قطعاً مارا بدبخت کرده اند وبلاتکلیفی را ادامه خواهند داد ولی احمدی نژاد را اگرمراقبت کنیم احتمال هم دارد که مارا دومرتبه ازبازگشت به بی حکومتی قبل ازخودش نجات بدهد. بحث البته بسیار فربه است وجزئیات زیادی برای گفتن است. یا...هو
مارس ۲۴, ۲۰۱۱، ساعت ۱۷:۲۴
حذف

امید گفت...
قربان ممنون از پاسخ گویی.... در مقامی نیستم که ارائه ی طرح و برنامه بدهم ولی شخصن نه انقلاب را چاره می دانم نه توسل به فاشیسم مسلک دون پایه ای چون احمدی نژاد را چاره ساز...من سلطنت طلب شناسنامه دار یا مذهبی معتقد و پای بند ویا چپی آرمان خواه رویاگرای با ریشه را ترجیح می دهم به بی هویت جاه طلب مرگ اندیشی که رای روستایی را به سیب زمینی می خرد و کپر نشین را به سراب مسکن مهر می فریبد و شهرستانی را به وعده ی استان شدن در قبال افزایش نفوس و جنوب شهری خسته از نابرابری ها را به وعده ی مبارزه با فساد و ایران گرای جزم اندیش کمتر دان را به نوازش کوروش و جوانک سادیسمیک توسری خورده را به پدرکشته گی سازش ناپذیر با اسراییل....من حاضر به معامله با آدمی نیستم که دروغ هایش را دیگر خودش نیز باور ندارد... چه معاملتی که همه نفع از او و ضرر از من....
مارس ۲۴, ۲۰۱۱، ساعت ۱۵:۱۸
حذف
Dalghak.Irani  گفت...
واما امید نازنین با سلام دوباره. چقدرشخصیت من با منش ورفتار وگفتار وشخصیت حضرت عالی همپوشانی دارد درزمینۀ "اهمیت هویت بدون ورود به ماهیت" این عالی است ومن عمده دلیل آوارگی ام همین یک کلمه حرف شما بود که: "آدم شناسنامه دار، بی پرسشی دوم ازنوع شناسنامه واسم وفامیل و... ارزش بنیادین دارد" بقول معروف قربون آن دهانت که چنین دقیق می اندیشد. واصلاً بهمین ویژگی و خاطر است که من گفته ام بیایید ازاحمدی نژاد آن هم با احتیاط وموردی حمایت کنیم. زیرا احمدی نژادتنها کسی است که هویتی مشخص ترازهرآنچه و هر آنکس که درعمرجمهوری اسلامی برسرنوشت ایرانیان مسلط بوده اند دارد. خب بعله من هم مثل حضرت عالی خیلی مشتاقم که شخصی یا گروهی یا حزبی پیدا می شد وشناسنامه ومواضعش را مانیفست می کرد ومی داد ما می خواندیم و دست به انتخاب می زدیم. ولی حالا که ما ازاین ایده آل بی نصیب هستیم چه! اینجاست که من می گویم احمدی نژاد پوپولیست ولمپن انتخاب ناگزیر ما باشد. چرا؟ چون -دراصل مقاله هم اشاره کردم ودرسایرنوشته هایم بوفور- ما قبل از احمدی نژاد ازهرکس شناسنامه می خواستیم می گفت: "اسلام" واسلام یک فرهنگ هژمونیک است که بی نهایت برداشت ازآن هست وباید باشد وخواهد بود. وقتی به آقایان اصرار می کردیم که اسلام چیست. حداکثراگرخیلی سعۀ صدرداشتند وتکفیرمان نمی کردند می گفتند قانون اساسی. واگربرمی گشتیم می گفتیم قانون اساسی مقید است به مبانی اسلام! و مبانی اسلام متولی اش کیست. یا حداکثرمی گویند شبهه درارکان نظام می کنی وتو معاندی ویا اگرروشنفکرباشند می گویند ولی فقیه مطلق الاختیار. ولی ما عملاً دیده ایم که دراین بیست ساله حتی یک حکم فقهی راه گشا به زمانه ازسوی ولی فقیه صادرنشده است ودخالت های فراقانونی او حد اکثر درموضوعات جزیی وواردشدن درمسایل کارشناسی وسنگین کردن کفۀ بسوی یکی وضرر دیگری-حالا برعکس- بوده است. ولی احمدی نژاد این عیب ملت سوز وزندگی تلف کن را تاحدودی برطرف کرده است. چون که وقتی همین سؤال را ازایشان می کنیم پاسخ روشن وقابل فهم وقابل شناسایی می دهد. او می گوید: "هرآنچه من احمدی نژاد می گویم" واین برای منی که سی سال است استخوان هایم زیردست بلاتکلیفی آخوند ها خمیرشده است جالب وقابل پذیرش است. چرا که اگرحکومت مدرن داشتیم وهمه چیز ثبت وضبط شده بود خوب هرمشکلی داشتیم مراجعه می کردیم به متون قوانین و مقررات مان وپاسخش را درمی آوردیم ولی حالا که نداریم چه. هرسئوالی که می کنم می گوید اسلام ناب محمدی. نه پیامبردرقیدحیات است ونه امام معصومی درکار. من مانده ام که آیا اسلام ناب محمدی اجازه می دهد با کف زدن برای معلمم یا بچه ام اورا تشویق کنم یا نه. جانشینانش هم که الا ماشاءالله هستند یکی می گوید آره. بلافاصله دومی می گوید نه وسومی جالبتراست که می گوید همه چیز مجازاست بشرطی که ویک شرط کیفی نامتعین را اسم می برد. یا چهارمی که می گوید همه چیز مباح است ولی احتیاط واجب این است که همه چیز مکروه است. دریک چنین شوره زاری است که احمدی نژاد بعنوان یک موجود قابل لمس ودردسترس می گوید سؤال داری بمن بگو چون این ارادۀ من است که حاکم است وهرپاسخی بتو دادم همان درست است وبرو دنبالش واجرا کن. اگرگفتم کف بزن بی خیال. می ایستم ومخالفین کف زدن را تا حجره هایشان عقب می رانم. وشما که فرهیخته ودردآشنایی می دانی که کناررفتن سمبلیک چهارروحانی سرشناس از مقابل اکسیژنی که لازم داریم برای حیات به اندازۀ 4000 منفذ ایجاد می کند برای هوای تازه و... بلکه هم به بهانه ای برگشتیم ومباحثه کردیم. خیلی نازنینی امید که دغدغه های مشترکمان را به اشترک گذاشتی وچقدر ممنونم ازاین گفتگو. یا...هو
مارس ۲۴, ۲۰۱۱، ساعت ۱۸:۰۴
حذف
حذف
ناشناس امید گفت...
از عید دیدنی بازآمده ام به دیدار شما و سلام: تمام راه فکر می کردم که چرا باید کسانی که خردمندند و فرهمندند و دردآشنا گاهی راضی شوند به احمدی نژادسانان بی خرد عملگرا...عملگرا نه به معنای پراگماتیک _ که به اشتباه این دو را معادل آورده اند - بلکه به معنای عمل کردن بی پشتوانه ای از طرح و برنامه و فکر... ناگهان به یادم آمد آن اقبال بی بدیل توده های عام و تا حد زیادی خاص از هیتلر سوشیوپات دگرآزار... جماعتی که از جدال پایان ناپذیر بی انتفاع راست و چپ به تنگ آمده بودند و داغ تحقیر شکست در جنگ را در دل و ناصیه داشتند و پی آن منجی شکست ناپذیر بودند که قاطعانه از احیای دوباره ی نژاد و آیین و ملک سخن می گفت و شد آن چه که تاریخ دید و نوشت.. اما گاه انسان آزرده تن و خاطر دل به دربند کننده ی خود می بندد و او را تنها منجی و حامی خود می پندارد و به ستایش قدرت وی می نشیند...حالتی که روان شناسان بدان "سندرم استکهلم"نام بخشیده اند و اول بار در دهه ی هشتاد توصیف شد..ضمن احترام فراوان به شما این ایده را درست نمی دانم و بیشتر تصمیمی از سر ناچاری و استیصال ارزیابی اش می کنم... راه های دیگر را باید آزمود با شما که ارباب اندیشه اید اما صحبت و پیشنهادی دارم که بماند برای فرصتی بعد...می خواستم آخرین پاسختان به آن دوست دیگر را نقد کنم که آن هم بماند برای بعد...سخن به درازا کشید...پوزشم را پذیرا باشید
مارس ۲۵, ۲۰۱۱، ساعت ۰:۳۰
حذف
Dalghak.Irani گفت...
امیدجان ممنون وسلام یک کامنت طولانی وخوشحال هم نوشته بودم که هنگام ارسال خورد به وضعیت استثنایی وپرید وکلی حالم گرفته شد. دیگرهم ازنظرروحی توی مودقبلی نیستم وحوصله برای طولانی نوشتن ندارم شاید فردا مجدداً تکمله ای نوشتم. اما لب کلام این است که 1- فاشیست با نخبه ها دنبال توده ها نمی رود بلکه با توده ها نخبه هارا تعقیب می کند تا یا خسته شوند واطاعت کنند یا فرارکنند وازقلمرو فاشیست کوچ کنند. من که بردی ندارم وعددی هم نیستم می خواهم ببینم می توانیم یک پارادایم جدید دربحث های بین نخبگانی ایجاد کنیم برسر واقعیت های ایران امروز یا کماکان نخبه ها برطبل توهم خواهند کوبید تا ایران ویران شود. ودراین راه می گویم یک راه هم بنظرمن این است که نخبگان با احتیاط به دربار فاشیست نزدیک بشوند تا بلکه اگردر بوجودامدنش نتوانستند نقشی ایفا کنند درکنترلش ازراه تزریق تشخص های ترمیمی وازآنجا دررام کردنش وسواری مفید گرفتن ازگرده اش موفق بشوند با توجه به زمانه ای که هیتلرکه سهل است قذافی راهم برنمی تابد. 2- وخودم هم به گسترش سیرکم فکرمی کنم و یک بازی خنده دارجدید برعلیه الیگارشی روحانی که لزوماً به طرفداری ازسیاست وسیاستمداری نخواهدبود. ازجمله احمدی نژاد. ولی بهرصورت توده ها حکومت را انتخاب خواهند کرد بجای بی حکومتی وفاشیسم را گرامی خواهند داشت درمقابل آنارشیسم. وحق با ان هاست. طبع انسان این را می گوید: وضعیت ثابت با لذت اندک تضمین شده بجای وعدۀ لذت زیاد دروضعیتی که سگ صاحبش را نشناسد. البته قول داده ای که ممکن است گزینه های دیگری هم بشود معرفی کرد. بنابراین تیتر مطلبی را که می نوشتم با عنوان "فاشیسم احتمالی یا آنارشیسم قطعی؟ متأسفم رفقا گزینۀ دیگری روی میز سیاست ایران نیست!" نگه می دارم تا کامنت مرحمتی بعدی شما وتکمیلش می کنم اگرهنوزضرورتی برای نوشتنش باقی ماند. یا...هو
مارس ۲۵, ۲۰۱۱، ساعت ۲:۲۲
حذف
 
محسن گفت...
فرموده اید: "واوتنها رییس جمهوری است که نوروز را نه تنها آزادکرده است بلکه در جهانی شدن آن هم اهتمام کرده است " کاش قرینه ی این ادعای خودتون رو بیان می کردید.کافی ست به ظاهر و سبک زندگی این رییس جمهور و بیت شون که دایم سر در چاه جمکران دارند نظری می انداختید و مدعی شادزیستن و شادی خواهی برای مردم توسط ایشون نمی شدید. اگر خاتمی و حتا بیت خمینی نزد هواداران اصلاحات موجه و حالا شاید محبوب هستند این است که مثل آدم زندگی می کنند و اتفاقن شاد
مارس ۲۵, ۲۰۱۱، ساعت ۱:۵۰
حذف
Blogger 
Dalghak.Irani گفت...
ومحسن جان با همۀ خستگی به احترام تشریف فرمایی تان جمله ای هم درپاسخ بشما بنویسم. آقای خاتمی وبیت حضرت امام خدابیامرز شادی ازنوع نزول خوارهای بازار (خاستگاه اقتصادی روحانیت) می کنند که رفتن ازحجره به خانه والبته ازاین خانه به ان خانه. واگرهم گاهی خودشان شیطنت می کنند برای تودۀ مردم فقط آزادی شرعی را تجویز می کنند: "رفتن به خانۀ حلال وازیک حلال به دومی ویا هرچقدروسعش می رسید." ولی بچه های ما شیطنت ازجنس خیابانی می خواهند ودوست دارند جلو چشم همه وبرای شادی وباهم بودن وموسیقی شنیدن وبازی کردن وجفتک انداختن وخندیدن با هم وریسه رفتن ودست هم را گرفتن وترانه خواندن و... ونه جماع قطعی! چاه جمکران یک اعتقاد مذهبی وفرهنگ است وبسیاری دکترمهندس های مدرن وخوش پوش هم جمکران نوردی یا سایر زیارتگاه ها را دارند وارتباطی این همانی بین زندگی فردی یک مسئول با سیاست های درقدرت او نمی توان برقرار کرد هرچند عرف جهان بریک هارمونی دراین زمینه شهادت بدهد. قرینه ازمن خواسته ای من چه بگویم که شما راضی بشوی من که مثال درمقاله ام اورده ام وازجمله شادی نوروز امسال دروطن که کسی نمی تواند منکرشود که مردم زیادتری می خندیدند ومواظب سرک کشیدن گزمه محله ازپنجره های اتاق خواب هایشان نبودند. یا...هو
مارس ۲۵, ۲۰۱۱، ساعت ۲:۴۶
ناشناسامید گفت...
سلام این آخرین پاسخ شما به محسن عزیز هیچ تناسبی با منطق خاص و نگاه نازک بین شما نداشت... آن که دست در کاسه ی بازار دارد شاید روحانی باشد اما خاتمی نیست چرا باید به خاطر بغض نسبت به یک طبقه تمام افراد آن را شبیه به هم بدانیم؟...خاتمی مثل هر آدمی ایرادهایی دارد اما این یکی را ندارد ... در ثانی چرا بازار را منشا و منزلگاه نزول خواری بدانیم؟ .. این اصطلاح بیشتر ساخته ی قشر سنتی برای مسدود کردن راه گردش سرمایه است ندیدم در قشر تحصیل کرده ی روشنفکر کسی چنین غلیظ استفاده اش کند...اتفاقن همین دولت اخیر است که با چنین استدلالی از گردش کار بانک ها جلوگیری می کند و انحصار اقتصادی در تجارت و واردات ایجاد نموده.تولید را هم که خودتان بهتر می دانید. این خاتمی نبود که برای شادی حد و حریم تعیین کرد بلکه شریعتمداری و کیهانش کارناوال عصر عاشورا ساختند ... نمی دانم از کدام شادی در ایران امروز خبر می دهید...نه در خیابان نه در تلویزیون نه در خانه ها من چنین چیزی ندیدم...شاید حوالی ما غم باریده باشد اما همین که می شنوم از شادمانه گی در برخی نقاط خبر می دهید خوش حالم.... دوست من شماانسان فرهیخته ای هستید شکی ندارم...اما دلیل این پافشاری در اثبات این آخرین نظرتان را نمی دانم...اتفاقا پیشنهاد من به شما نه ارائه ی راه حل و جست وجوی گزینه ی دیگر بلکه این بار کنکاش در فرهنگ و باورهای توده ای و بررسی نیروها و لایه های اجتماعی امروز است....شاید بهتر باشد همه ی ما کمی هم به تاریخ و روان شناسی احتماعی و جامعه شناسی روی بیاوریم و بازیگران سیاسی را به حال خود بگذاریم...من گمشده ی امروز را تولید اندیشه و باز تعریف بسیاری از معیارها و ارزش ها می دانم....مثلا چرا نباید راجع به همین واژه ی نزول خواری تعریف دقیقی بدهیم؟....چرا نباید راجع به مدرنیته،مدنیت،دین،اخلاق وبسیار موضوعات دیگر بحث کنیم؟ آسیب شناسی این جامعه و تاریخش بر عهده ی کیست؟... همین است که تا حرکتی شکل می گیرد ناگهان تقاضاها به شکل سرطانی رشد می کند:خارج نشین به چیزی غیر از براندازی و ایجاد یک فضای کاملا آزاد راضی نمی شود و داخلی ها را عقب مانده و بزدل می خواند،روستایی شهری را بی بند و بار و بی ناموس می خواند و باتوم به دست می گیرد(همه ی باتوم داران مزدور نیستند)وتحصیلکرده به عامی فحش می دهد که گداگشنه است و دغدغه ی مملکت ندارد.. من جنگ امروز را بین لایه های اجتماع می بینم و حکومت را ناظر و بهره بردار این جریان و به طور قطع تشدید کننده ی آن... حرف بسیار دارم و فرصت من و شما اندک... اندیشه تان زایا
مارس ۲۵, ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۲۰
حذف
Blogger 
Dalghak.Irani گفت...
با سلام به امید. ازتعریف وتأییدتان نسبت بخودم "امید"وار وازجدا شدن راهمان دربلافاصله نا "امید" شدم. ازتخصص ودانش جناب عالی بسیار آموختم. ولذا ازیک تجربه اموخته ام درحوزۀ ادبیات شروع می کنم: 1- نثرهرنویسنده ای چونان شناسنامۀ اوست لذا شناختن این شناسنامه برای ارتباط با نوشته های او ملزومی قطعی است. من کاریکاتوریزه می نویسم وبغیرازاینکه جوردیگری بلد نیستم بنویسم این عمد را هم دارم که کاریکاتور تفکربرانگیز و درگیرکننده است. لذا اگر دماغ آقای خاتمی را بزرگتر نشان داده ام یا گوش های سیدحسن آقا را ریزتر نشانه ای از بی احترامی ام نسبت به بزرگواران نیست کمااینکه درسرتاسروبلاگم تعرضی ازاین دست یافت می نشود ودرهمین جا هم با نوشتن خدابیامرز پشت نام امام خمینی خواسته ام این آدرس منتقل شود. 2- درمورد نزولخواری وشرخروحاجی بازاری وزندگی حجره ای و ازاین قبیل هم من قصد استفادۀ ضرب المثلی ونمونه شناسی داشتم وقبل ازاصرار برتطابق مصداق ها عین به عین. می خواستم دوتیپ تفکرمدرن وسنتی را نشان بدهم که یکی سنتی است وانسان را بیشتر باوجه عقل وانسان بودن او مورد هدف قرار می دهد ونگاه مدرن که انسان را ازوجه حیوان بودنش مهم می داند. بعبارت نزدیک تر می خواستم تفکر غالبی را نشان بدهم که نگاهی ممنوعه وحریمی وچهاردیواری اختیاری ومحیط بسته دارد درمقابل انسانی که حریمی بغیراز "حریم دیگری" برای انسان قایل نیست واورا چونان حیوانات درطبیعت وجنگل آزاد تعریف می کند. دراینجاست که من مرتب اصرار می کنم که عرصۀ عمومی شهر(مدرنیته) لاجرم باید دراختیار شهروندان باشد ونه حاکمان. 3- دروجه سوم اما من ازشخص آقای خاتمی که محبوبترین برای من بودند هنگام تاانتخاب دوم حتی. گله وشکایتی گنده دارم که چرا درحالیکه او جزیی از الیگارشی ایدئولوگ نبود ودرآن رده محلی ازاعراب نداشت آمد وگفت قرائت رحمانی می کنم ازدین تا شما رستگارشوید. او شاگردبودنش درحوزۀ فتوای دینی محل تردید بود ولی خودش را درنقش مجتهد جامع الشرایط تعریف کرد والبته کمترین مقاومتی هم نکرد. ومارا بخاک سیاه نشاند. البته که بحث زیاد است ودست روی دلم نگذار. 4- درمورد پیشنهاده تان برای راه حل که ازآن جز همان "آگاهی توده تنها راه رهایی توده"ی مهندس موسوی استنباط نمی شود کاملاً مخالفم. چرا که آموزش تئوریک توده یک نعل وارونۀ گنده است وازبداهت غلط بودن نیازی به بحث ندارد. توده ها فقط هنگامی ازنظر ذهنی ومحتوایی تغییر می کنند که قبلاً ازنظرعینی وشکلی درعرف جامعه تغییری رخ داده باشد-بحث بسیارمفصل است- واین تغییرات عینی وشکلی نیز فقط هنگامی قابل اتفاق افتادن است که هیئت حاکمۀ کشور؛ نرم افزارمدرنیته (دنیا تغییر کرده است) را پذیرفته باشند. تا بتوانند دریک پروسۀ نسبتاً طولانی وبا تغییرات تدریجی درفرهنگ عامه از جهت قالب ها ولذت های جدید، توده را راضی به ترک عادات قدیمی وبسیار سخت جان خودشان بکند. 5- همۀ کشورهای مسلمان وراه طی شده نمونه های خوبی است که ببینیم با وجود داشتن هیئت حاکمۀ مدرن تراز فرهنگ غالب جوامع خود با چه کندی وزحمت ومرارتی مواجه هستند درعبوردادن توده ها به یک گام به پیش توده. تاچه رسد بما که مؤثرترین الیگارک ایدئولوژی حاکم آیت الله صافی وعلوی وخامنه ای وجنتی ومصباح و...هستند که هنوز درانسان بودن زن شک دارند چه رسد به انسان ِحیوان بودنِ ِانسان ِمدرن. یا...هو
مارس ۲۵, ۲۰۱۱، ساعت ۱۶:۵۳
حذف

۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

آیا باید ازمحمود احمدی نژاد حمایت کرد!؟

Jadeite Cabbage





1- سیاست کلان درکشورما ایران وتحت سیطرۀ جمهوری ناقص الخلقۀ اسلامی ودر ابعادکلان مثل آزادی های سیاسی ودموکراسی وحقوق بشربا هرسازوکاری وتحت حاکمیت هرفرد وگروه وحزبی که وفاداربه قانون اساسی موجود باشد امکان عملی ندارد. زیرا که قانون اساسی موجود ایران همۀ مواد قانونی خودرا به مخل "مبانی اسلام" نبودن قید زده است. و تعیین مصادیق "مبانی اسلام" را نیز بطورقطع تعیین نکرده است. البته مقام رهبری وشورای نگهبان ومراجع تقلید وازاین قبیل بخشی از این مسئولیت ووظایف را بعهده دارند ولی عملاً قادربه تعیین مصادیق واعلام آن در موضوعات مختلف نشده اند وثانیاً درمواردی هم که می خواهند چنین کاری را بکنند چون مورداجماع همۀ دست اندرکاران نیست عملاً راه بجایی نبرده اند ونخواهند برد. قصه وغصه ای پرآب چشم بدرازای عمرجمهوری اسلامی است ومن نمی خواهم تصدیع وقت کنم. لذا هرنوع تغییر بنیادی ومطابق معیارهای حکومت مدرن مثل هر جای دیگردرروی کرۀ زمین امروزی وبرای میهنمان ایران جزازراه انقلابِ منجربه تغییررژیم سیاسی ممکن نیست. وپرواضح است که ما درحال حاضردارای کمترین شانسی برای راه انداختن انقلاب توده ای نیستیم. فارغ ازاینکه انقلاب مفید یا مضر باشد.



2- بنابراین ما یا باید دست روی دست بگذاریم وحداکثر به این دلخوش کنیم که آگاهی را دربین توده ها گسترش خواهیم داد  تا آنها با فهمیدن اینکه چقدربدبخت هستند! بما بپیوندند وانقلاب کنیم وکلک رژیم جمهوری اسلامی را بکنیم. این راه حل اگریک لطیفه نباشد حداکثرکاربردش دربراه انداختن انقلاب درسایت های مجازی واجتماعی خواهد بود وایجاد سرگرمی برای تعدادی ازکاربران اینترنتی.


3- پس چکاردومی امکان اجرایی دارد: تنها راه باقی مانده برای ما اینست که ایرانیان فرهیخته بیایند وازشکاف های غیرقابل ترمیم وهمیشگی سرگردانی هیئت حاکمۀ ایران درمورد "اسلامی چیست" یا همان معضل کلان "مبانی اسلام" استفاده بکنند وبا حمایت های موردی ازحاکمان وشخصیت های عملاً حاکم وتأثیرگذار در جمهوری اسلامی فعلی که اعمال ورفتارشان بیشتر باخواست زندگی مدرن درایران هماهنگ وکمک کننده است استفاده کننند وبازی را یک قدم به سمت پیروزی پیش برانند. اینجاست که هرکدام ازما به یک گروه ودسته وشخصیتی می رسیم. تعداد زیاد واغلبی ازما اینک به مهندس موسوی وجنبش سبزدلبسته ایم. وتعدادمعدود دیگری که حقیردلقک هم جزو آنان است محموداحمدی نژادرا یاریگرترین شخصیت درحال حاضر می دانیم. چرا که معتقدیم راه حل کلان جنبش سبز برای دموکراتیزه کردن حکومت درایران پروژه ای قبلاً شکست خورده است چرا که بدون پرداختن به حل مشکل "مخل بمبانی اسلام نباشد" درقانون اساسی که خود آن هم غیرازحذف راه حل دومی ندارد وما عملاً تجربه کرده ایم ممکن نیست. وچون هیچ گروه ودسته وجنبشی هم نه قادراست ونه حاضراست این نقص وعیب کلان را بپذیرد لذا بازی به امید اصلاح طلبان مذهبی بازی برسرهیچ است. تازه این درموقعیتی است که کسی اعتقاد به جاری بودن جنبش سبز دارد هنوز! البته دلایل رد بازی درزمین خاتمی  وسایر اصلاح طلبان مذهبی ازشماره خارج است وچون درحال حاضرهم راهی به داخل هیئت حاکمۀ فعلی ندارند؛ لذا شمردن آن دلایل هم منتفی است. فقط یادمان نرود که اینان 27 سال درحاکمیت بودند وما اینجاییم.


4- ولی چرا محموداحمدی نژاد بهترین گزینه است. بهتراست کمی عمیق تربیندیشیم ودرتاریخ جستجوکنیم که عامل پیشرفت بشر کدام بوده است. بدون تردید من می گویم لذت جویی وشادخواری انسان.-منظورم ازشادخواری عرق خوری نیست البته- که اگر شما شادی ولذت جویی را تنها عامل ندانید نمی توانید هم درقوت تأثیرگذاری آن استدلالی قابل اتکاء بیاورید. پس ما بیاییم سرنخ شادی را بگیریم وبرگردیم به تاریخ میهن مان.


5- امربدیهی مورداتفاق وتأیید همگان براین است که فرهنگ ما ازدو جزء ایرانیت قبل ازاسلام واسلامیت بعد ازاسلام دوپارۀ درهم جوشیده است. نکتۀ اساسی وکلیدی همین جاست. واین گردنۀ آمیختگی اسلام با ایران تعیین کننده ترین نشانه های شادی و عبوسی مارا هم آدرس می دهد. بعبارت دیگر اسلام عبوس ذاتی خاستگاه خویش در ریگزارهای حجازهنگامی به ایران چیره می شود که دربارساسانیان یکی از شادترین و موسیقیایی ترین سلسله حکومت های کل تاریخ ایران را اداره می کرده اند. بعبارت دقیق ترایرانیان با غلبه یافتن اسلام عبوس برسرنوشت شان تنها عامل محرک بشر (شادی) را ازایرانیت قبل ازاسلام خود وبا هرزحمت ومرارتی هم بود آوردند و حفظ کردند تا دراثرغلبۀ تام عبوسی اسلام فلج نشوند وزیست شان یکسره تباه نشود.


6- حالا موضوع کمی ساده ترشد: جمهوری اسلامی ایران وبعدازغلبه یافتن بر سرنوشت شوم ما بطوردفعی این بخش شاد فرهنگ مارا قیچی کرد ودورانداخت. چون پی آمد قهری انقلاب اسلامی با یک جنگ بسیارطولانی وپرهزینه گره خورد؛ ما تتمۀ شادی های انفرادی خودمان را نیز درعبوسی وخشونت جنگ باختیم. جنگ که تمام شد هاشمی رفسنجانی ودردولت سازندگی خواست که بدون رسمیت دادن بشادی وبا حفظ الیگارشی بسیارعبوس روحانی دررأس قدرت کمی شادی مأخوذ ازایرانیت وملی گرایی زیرجلدی را درایران راه بیندازد. تشخیص هاشمی درست بود ولی شاخک های عبوسی هم که اوخودش نیز یکی ازنمایندگان آن بود تیزتربود وبلافاصله عکس العمل نشان داد وهاشمی عقب نشینی کرد. نوبت به خاتمی رسید واونیزتلاش کرد در شاخه ای جدید وبا شیوۀ "اسمش را نیاورولی خودش را بیاور" به شادی ایرانی ایرانیان کمی میدان بدهد وداد. ولی اوهم پایمرد این عرصه نبود زیرا که بمحض واکنش منفی همپالکی های خودش درالیگارشی دین عبوس سررشته را رها کرد وشد نالان ترین وبیهوده ترین رییس جمهورایران. خواهش می کنم خوب به این نکته توجه کنید: "هاشمی یا خاتمی یا هرروحانی ومکلای شریک درالیگارشی روحانیون ضمن اینکه می دانند بدون "انسان شاد وبهره ور" هرگونه پیشرفتی محال ممکن است خواستند این عنصرحیات بخش را احیاء کنند ولی چون خودشان را مشروط به رضایت اسلام وروحانیان ارشد وقانون اساسی می دانستند وزنجیرکرده بودند- وکماکان کرده اند- نمی توانستند برای شادی مردم ازروحانیت ودین عبوس عدول وعبورکنند. لذا همپالکی هایشان نیز با هرنام وعنوان وشعاری هم قادربه چنین عدول وعبوری نیستند.


7- اما درسوی دیگر محمود احمدی نژاد نشانه های آشکاری را معلوم کرده است که حاضراست تمام اراده وتصمیم وتوانش را بکاربگیرد که این عنصرنجات بخش (شادی انسان= بخش ایرانیت فرهنگ ایرانی) را به صحنه دعوت وازنقش آن مراقبت کند. احمدی نژاد تنها مسئول بلند پایۀ رژیم جمهوری اسلامی بوده است که نه زیر جلدی وبا چراغ های خاموش بلکه با صدای بلند وروی صحنه ازعنصر شاد ایرانیت فرهنگ ما دفاع می کند. او اولین بوده است که بزنان پست های مدیریتی درجه یک داده است. اوتنها کسی بوده است که رفتن بانوان به استادیوم های فوتبال را مجاز اعلام کرده است. تنها وتنها درریاست جمهوری اوبوده است که روحانیان ارشد دو گردهمایی مهم و رسمی را بدلیل وجود سازوموسیقی ترک کرده اند واو عقب ننشسته است (یکی درهنگام نواخته شدن سمفونی انرژی هسته ای دراولین یادومین سال ریاست جمهوری دورۀ اول ریاست جمهوری اش ودو دیگر همین یک ماه پیش در حافظیۀ شیراز). اوتنها رییس جمهوری است که درپیام نوروزی خودش ودراوج مخالفت با ایرانیت توسط الیگارشی روحانی ازعنصرایرانی فرهنگ ما دفاع ونام برده است واوتنها رییس جمهوری است که نوروز را نه تنها آزادکرده است بلکه در جهانی شدن آن هم اهتمام کرده است و...صدها مثال مستند دیگر.


8- بلی من هم باشما هم نظرم که دردورۀ خاتمی ودریک فضای گیجی الیگارشی روحانی ویلگی موقت جامعۀ ایران هم برخی علایم پررنگی ازشادی ایرانی بروز وظهوریافت. ولی بحث برسر آگاهانه ومصمم بودن رییس جمهوراست اولاً ونتیجه ای که بدست آمده است ثانیاً. دیدگاه خاتمی وعملکردش می تواند در دکتر عطاءالله مهاجرانی وزیرفرهنگ پیشرواش نشان داده شود که هنوزهم درلندن بریتانیا از کراوات وموسیقی وسایرمظاهرشادی همگانی ومدرن مثل جن ازبسم الله می ترسد و آن مواضع سیاسی آشفته وگیج خودش وهمپالکی هایش است.


9- البته بسیاری ازشما درمدرن ترین شهرها وکشورهای فرنگ زندگی می کنید و هنوز هم عوض نتیجه های یک اقدام به انگیزه های اقدام کننده می پردازید واین تأسف بارترین کمدی دوران امروزایران است. لذا می فرمایید که احمدی نژادفریب کاراست واین کارهارا جهت جلب آرای انتخاباتی می کند. من نه می گویم چنین است و نه می گویم چنین نیست. چون انگیزه های انسان را جزخوداوهیچکس دیگر نمی داند و نمی تواند توضیح بدهد واصلاً فایده ای هم ندارد. انسان مدرن فقط به نتیجه هاست که متمرکزمی شود. ولی بیاییم ودراین یک مورد خاص نظر شمارا صد درصد تأیید کنیم که احمدی نژاد برای جلب رأی طبقۀ متوسط ومدرن ایران، ایرانی گری را تبلیغ می کند. دراین صورت عیب این کار درکجاست؟ مگرنه اینکه سیاستمدارخوب باید شامه ای قوی داشته باشد وبتواند با تکیه برخواست عدۀ بیشتری ازمردم برای خودش هواداردست وپا کند. واگراینطوراست؛ که است. چرا باید این وسط بین احمدی نژادوسیاستمدارمحبوب شما فرق بگذاریم.


10- خلاصه اینکه بیایید ازترشی نقد استفاده کنیم وذائقه ای تازه کنیم برای ایران مان والا آن حلوایی که نسیه است وتازه شما به شیرین بودنش هم مطمئن نیستید- وهمیشه گفته اید انشاءالله هم حلواست وهم شیرین است- را به امید واهی به مردم ایران نفروشیم. البته که مردم عاقل ترازمن وشما هستند وچنین معامله ای را نمی کنند. نتیجۀ اصرارما جزتلخ کامی خودمان وبعقب انداختن موسم نوروزوشاد ایران حاصلی نخواهد داد.

11- این نوشته خلاصه ای ازیک رسالۀ بلند من است که خود آن فشرده ای ازچندین وچندجلد کتاب می تواند باشد. لذا خواهش می کنم برای لحظه ای هم شده عشق و نفرت به سیاستمداران واسم ها را بگذارید کنار وبا یک ذهن کمی بی طرف والبته با عمق کامل به حرف هایم بیندیدشید وآنرا با حس خودتان وحس توده وواقعیتی که امروزدرجامعۀ ما جریان دارد منطبق کنید. بلکه هم ما داشته ایم نعل وارونه می زده ایم تاکنون. وبتعبیرصحیح ترما با رقبای مان دست همدیگررا بازی کرده ایم. احمدی نژاد وتودۀ مردم درحال تغییر این جمهوری اسلامی هستند وما با موسوی وخاتمی و... می خواهیم نگذاریم بدبختی 27 ساله ای که غیرازاحمدی نژاد ودرپیش ازاو برای ما ساخته بودند به پایان برسد. خوشحال می شوم که نکات مبهم وموردسؤال و نظرتان را بفرستید تا بحث را ریزترکنیم وبه روشنایی لازم برسیم. یا...هو