۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

با مهندس موسوی؛ "نقطه سر خط"2

روایت دیروز:
درقانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ماده ای است که به جرم سیاسی می پردازد. ومثل اغلب ماده های همین قانون؛ تعریف، جزئیات وچگونگی پیاده شدن آن را به قوانین عادی احاله می دهد. یادم مانده که دردولت آقای خاتمی ومجلس ششم چند صباحی هم موضوع روز شد ازقوه به فعل درآوردنش؛ وتا آنجایی هم پیش رفت که مجلس وقوۀ قضائیۀ سرشاخ هایی هم شدند. وبالاخره هم راه بجایی نبرد. درهمان موقع من هم خیلی اصرار داشتم که این ماده از قانون اساسی ماده ای بی ربط ومهمل است. چرا که اگر درکشوری بتوان جرم
سیاسی را تعریف کرد وبرای رعایت آن قانون گزاری کرد؛ درآن کشور فرضی امرسیاسی جرم تلقی نمی شود که نیازمند قانون هم باشد. بعبارت دیگر حاکمانی که به جرمی بنام "جرم سیاسی" قائل باشند کسی را به اتهام پرداختن به سیاست تحت تعقیب قرار نمی دهند که درمرحلۀ محاکمۀ چنین فردی نیازمند قانون باشند. خاطرم مانده که درهمان موقع صادق زیبا کلام نازنین هم شرحی با همین استدلال - وقطعاً عالمانه تر-درروزنامۀ همشهری گفته یا نوشته بود.
روایت امروز:
مهندس موسوی عزیزدرآخرین گفتار خود مؤکد کرده اند به گسترش آگاهی درمیان آحاد مردم ازطریق جنبش سبز؛ وتأکید -یا آن چنان پررنگ بوده ویا درکمرنگی همۀ انتظارات ناگفته ازسوی مهندس موسوی؛ بدنۀ تشنه ومستأصل ونگران جنبش سبزآن را پررنگ کرده -تا آنجا مقبول افتاده که از آن بعنوان کشف الکشاف، مرحلۀ بعدی، غایت نهایی، یک گام تاپیروزی، موسوی زلزله /همینه همینه و...تعبیر؛ وبالاخره در صورت بندی ادبیات جدی وعبوس سیاسی، "استراتژی گسترش آگاهی" نام گرفته وشبکۀ مجازی جنبش سبز شروع کرده اند به اجرایی کردن آن. درحالی که چنین بنظر می رسد که این استراتژی بسیار بسیار قدیمی وروشنفکرانه مصداق دیگری از همان مثال تعریف وقانونی کردن جرم سیاسی باشد. به این معنا که درکشور فرضی با وجود آگاهی گسترده هیچگاه نیازی به "جنبش اصلاحات بنیادی وساختاری" نخواهد بود.
افسانۀ پریروز:
این بازی زبانی درکشور ما از موقعی خیلی پررنگ سابقه می گیرد دریادهای نسل ما که دکتر شریعتی خدابیامرز در یکی از اشعارانقلابی ومقفایش گفت: "پیروزی قبل از آگاهی فاجعه است". بعد سید محمد خاتمی آمد وگفت که "آزادی قبل از آگاهی" ممکن نیست.- البته من نتوانستم بپرسم وایشان هم جواب نداد که اگرانتخاب فردی آگاه -به اولویت آگاهی مثل حضرتشان- آگاهی نیست پس چرامردم ایشان را انتخاب کردند!-
اینک مهندس موسوی درنیمه راه یک جنبش مدنی تمام عیار با کلی کشته ومجروح وزندانی ودربدرطلب آگاهی می کند دراولویت. آن هم بعنوان استراتژی. درحالی که قاعدتاً استراتژی قبل از شروع یک جنبش وبرای شروع آن مورد نیاز اولی است؛ ودرادامۀ حرکت مدنی به حرکت درآمده این تاکتیک هاست که اولویت پیدا می کنند و" آگاهی" درمسیر پیش رونده ودور گیرندۀ جنبش است که گسترش می یابد.
موضوع مهم دیگر این است که تصریح نمی فرمایند که اقشار مختلف جامعه را به کدام آگاهی باید رساند. البته از تلویح ایشان می توان استنباط کرد که منظورشان این است که مردم گرفتار درچنبرۀ نان وبیکاری وگرانی ونکبت دروغ وفساد وتبعیض وزندگی باختگی را متقاعد کنیم که اگر می خواهند از شر این چرخۀ معیوب خلاص بشوند، بیایند به میدان شهر وبگویند که ما انتخابات آزاد ومطبوعات آزاد واجرای بدون تنازل قانون اساسی را می خواهیم. والبته چنان هم قرص ومحکم بیایند که از کشته وزندانی شدن پاپس نکشند.- من اگر پیاز داغ ماجرا را زیاد می کنم ببخشید.ولی دراین تنگی جا وکلمات ووقت فرصتی برای تلطیف قضیه نیست-
گزارش همین الان: ده ها دلیل وبی دلیل دست به دست هم می دهند ودریک فرصت تاریخی حرکتی دسته جمعی شروع می شود که خواسته هایی دارد. این حرکت که به جنبش مدنی معنا شده است، ومعنای مفهومی آن این است که توده ای از مردم آگاه "هشیار یا ناهشیار"می خواهند حاکمان بالفعل زندگی کمی وکیفی درخور انسان بطور عام وانسان ایرانی -دربسترتوان بالقزۀ مادی ومعنوی میهنشان- بطورخاص را برایشان مجاز وفراهم کنند؛ تا آنان نیزبتوانند باتکیه بر استعدا های انسانی خودشان کارکنند، درآمد کسب کنند وبدون دغدغه های مدام تشدید شوندۀ روانی ناشی از دخالت های بازدارندۀ عمال حاکم زندگی- شامل جشن وهیجان درعرصۀ عمومی مثل فوتبال وسینما وکارناوال ورقص وبازی وشادی وشادی وشادی و...- کرده وصاحب کرامت وجایگاه انسانی خودشان بشوند.
بعبارت دقیق تر؛ ایرانیان بستوه آمده از نا کارآمدی حاکمیت دینی درسامان بخشی دنیایشان می خواهند "زندگی" به تاراج رفته شان از سوی حاکمانی که سی سال است ایران را چونان "شهری چهل قلندر=هرپاسدار وپاسبانی که صبح زودتر ازخواب بیدارشد قرائت او از اسلام حاکم سرنوشت ملت خواهد بود" اداره کرده اند؛ به خودشان(مردم)بازپس داده شود.
مسایلی مثل دموکراسی، آزادی بیان، انتخابات آزاد و...بطورکلی "امرسیاسی" نه در حیطۀ علاقه ونه درحوزۀ زیست اکثریت قریب به اتفاق توده های اجتماعی- 80 درصد همۀ جوامع انسانی- قابل تعریف ویاددهی با "این همانی" کردن نیست. ولی آیا مهندس موسوی خودش زندگی(آرامش روانی وشادی ودیگرهیچ) باختگی سی سالۀ ایرانیان را قبول کرده است؟
بنظر نگارنده اگرمهندس موسوی این "زندگی خواهی ایرانیان درچهارچوب مدرنیته ومنطبق بر عرف غالب زمانه وجامعۀ ایران هم" را قبول کرده باشد؛ باید بدون درنگ رهبری جنبشی را که به رهبری اودلخوش پاگرفته رسمیت ببخشد- درداخل یا خارج- وبه چگونگی تاکتیک های دردور ماندن قابل لمس ومتظاهرجنبش بیندیشد وقبل از فوت وقت- که بشدت درتنگناست- امید های هواداران جنبش را بازپروری کند.
والا با اعلامیه ها وبیانیه ها ومصاحبه های کم رمق ودیرهنگام وتعارفات اخلاقی وخواسته های -حتی-بدون زمان بندی وتحدیدوتهدید از حاکمان وازاین قبیل نه جنبشی خواهد ماند وبطریق اولی نه آگاهی گسترش خواهد یافت.
این را هم مجدداً یا دآوری کنم که "این توبمیری از آن توبمیری های سی سال گذشته نیست دیگر". آیت الله خامنه ای ودکتر احمدی نژاد درحال "کلون اندازی" دروازه های ایران یکبار برای همیشه هستند. ودرحالی که زمان برای جنبش از اهمیت تهی کرده شده است؛ آنان هرروز حوزه ای جدید از کمترین راه های تنفسی باقی ماندۀ ایرانیان رامسدود می کنند. ول کنیم این "پزهای مهوع روشنفکرانه را که مگر درزمانۀ ابررسانه ها وانفجار اطلاعات می شود راه کسب آگاهی را مسدود کرد!" بلی می شود وخیلی هم خوب می شود. فقط کفایت می کند که شما صاحب "انفال!"ی بنام نفت باشی که چون برگ زر دربازاربه هر کالایی تبدیل می شود. هم می شود آدم ودولت خارجی خرید وهم راحت می شود ابزارمدرن خرید برای مثله کردن مدرنیته.
تمام نمی شوداین غصه! پارادوکس امیدواروخسته! یا...هو

بعد از تحریر:
چون من اعتقاد دارم که پیروزی جنبش سبزدرعقب راندن هجوم جدید تحجرقطعاً پیروزی زندگی برمرگ خواهد بود. لذا فارغ از نوع نگاهم وپیش بینی هایم؛ اگر جنبش سبز تداوم داشته باشد ورهبر وسازمان پیدا بکند؛ باهر خواسته وهدف حداقلی هم مورد حمایت وکوشش من خواهد بود درکسوت یک سرباز: مطیع وامربر!
گویا بزرگی به رادیکالیست ها گفته بود: "مگرما بغیر ازجنبش سبز چه داریم." واین عین واقعیت است. ما بغیراز جنبش سبز هیچ چیز نداریم. وموظف به حفاظت وحمایتش هستیم.

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

با مهندس موسوی؛ "نقطه سر خط"


1- آقای مهندس موسوی بعداز تأخیر قابل فهم ولی غیرقابل توجیه؛ درمصاحبه ای بجای "یک بیانیۀ رسمی" مطالبی را عنوان کرده اند؛ وضمن تعارف فروتنانه به "یکی همراه جنبش سبز" نامیدن خودشان محور هایی را بعنوان استراتژی جنبش مردم ایران تلویح به تصریح نموده اند. ازجمله:..!.................................خیلی عصبانی هستم. باید اجازه بدهم بازهم بیشتر رسوب کند این مصاحبه در فهمم. معذرت می خواهم!

2- خوشبختانه "سید علی میرفتاح" بعداز تعطیلی روزنامۀ خبر مجدداً دست به قلم شده ووبلاگش را بروز کرده است. پس من رفتم دفتر های سیاه وسرخ اورا مطالعه کنم برای کمی آرامش که " استراتژی گسترش آگاهی- غیرقابل قبول ازدیدمن- مهندس موسوی" هم محقق شود! قلم شیرین ومحکم وفیلسوفی دارد این تنها "کرگدن" خندان بیشۀ زمین. یا...هو

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

"انفجارنفرت انباشته!"


1- مدت ها بعدازجنبش سبز به این می اندیشیدم که چرا بچه ها به خانه نمی روند این باروحکومت را رها نمی کنند در"بی حکومتی سی ساله"؟ که اگر حکومت نبود بقاعده درهمۀ عمرخویش؛ مستبد وتوتالیتر وامیدکش هم نبود مثال بلوک شرق سابق وفروپاشیده؛ وعقلم عاجزبود ازپاسخ. هرچند حسم قادر بود به احساس.

2- هنوز نه حتی چند سالی! بلکه تنها چند ماهی از انقلاب گذشته بود که دراتوبوس وتاکسی وکوچه خیابان های تهران(نبض واقعی داوری ایرانیان) مردم می گفتند که انقلاب اسلامی "دلخوشی" را ازماگرفته که من آنرا ترجمه کرده بودم به" انقلاب شاد برعلیه شادی". وبی نظمی بود وجنگ بود وهیجان ایثاروفداکاری واستقبال از مرگ برای رسیدن به دلخوشی انتزاعی(بهشت) درغیاب دلخوشی انضمامی(زندگی).

3- این دلخوشی انتزاعی را اینقدر ادامه دادیم که بالا خره بهترین وپاک ترین جوانان مان تمام شدند وبمب اتم هم نداشتیم که بشود چندتا مزدور پشت دکمه هایش نشاند برای نابودی زندگی؛ وگردان گردان جوان لازم داشتیم برای "خرج" کردن در مصاف برای بازپس گیری تپۀ "1357" که نبود.

4- نفیرجنگ درباخاک یکسان شدن آبادیهایی که شروع شده بود- بی کم وکاست درنقشه ها حتی- به گل نشست. ومردم مرجع درتهران این بار مضمون امیدواری را راهی تاکسی وخیابان وکوچه واتوبوس کردند:"اکبرشاه". آنان می گفتند که اکبرشاه می آید و"دلخوشی" را هم می آورد پاورچین پاورچین. وخردحسی مردم قطعاً همیشه دقیق ودرست قضاوت می کند – قابل توجه روشنفکران-. واکبرشاه آمد: وبی انصافی است اگر سه سال اول ریاست هاشمی رفسنجانی راارج ننهیم.- حکایت وزارت اطلاعات را نوشته ام جدا از هردولتی هم وپست خواهم کرد درآینده-

5- شهادت می دهم که برای آمدن خاتمی مردم هیچ مضمونی را کوک نکردند ازبس که شنیده بودند از روشنفکران که شما نمی فهمید. پس عنان خویش رها کردند بدنبال نخبگان وخاتمی آمد. وچه آمدنی! ولی آیا این "چه آمدنی" سیدخندان"دلخوشی"گمشدۀ مردم را هم آورد؟ مردم گفتند نه!: "دلخوشکنک" که دلخوشی نیست.

6- مردم دیگر دل ودماغی هم نداشتند برای کوک کردن مضمون. توی میدان تجریش که هیچگاه قدس نشد وروشنفکران دعوت کننده به میادین شمال تهران درروزنامۀ شرق هیج کدام نیامده بودند وپنج شنبه شب دوم تیرماه 1384 به مردم گفتم که: احمدی نژاد را انتخاب کنید برایمان سه تا حوض کوچک می سازد باسیمان سیاه وخشن بدون حتی یک "ماهی سیاه کوچولو"، هاشمی بیاید یک استخر بزرگ می سازد با کاشی های فیروزه ای وفواره حتی؛ وشما اقیانوس می خواهید که فعلاً پرازآرواره های کریه کوسه هاست!

7- مردم اما حرف فرزند روحانی شهیر شهر را بیشتر باور کردند که به آنان گفته بود: فقط مردی با عرق چین. حالا که شما انواع واقسام"عمامه های سیاه وسفید" پدران من را بی"دلخوشی" گمشده تان زیرپانهاده اید. وبلکه هم راست گفته بود و"دلخوشی" رؤیای نیمی از مردم به صدقه ای از ثروت موروثی شان برای نیم سیری شکم بچه هایشان تقلیل یافته بود!

8- پس عحیب نیست امروز که جوانان! بخانه نمی روند با روی خونین؛ عن قریب است که دروازه های ایران با مردمانی نیم سیرودر محاصرۀ سیاهی وخشونت برای همیشه کلون شود. و کم مردی با عرق چین دیوارهای سرزمین گفتار نیک، پندارنیک، رفتار نیک پیامبران رحمت وعطوفت؛ زرتشت ومحمد را با دروغ ودغل وریا برای همیشه گل بگیرد. ومگر ما می گذاریم. آرام ولی با خون درشقیقه هایمان نمی گذاریم. همه باهم. یا...هو


پای نوشت: عنوان مطلب برگرفته از نقطۀ کلیدی اعترافات زندان اخیر سعید حجاریان است که نه تنها قاتق نان حکومت نشد بلکه قاتل جان آن دوهنرمند عزیزمان(ابطحی وعطریانفر) هم شد! بادرود به هرسه نفرشان.


قبل ازبازانتشار:

معمر قذافی الگوی کشورداری احمدی نژاد افاضه فرموده اند یه "جهاد" برعلیه "سویس".

آیت الله خامنه ای راهنما زده اند به اطیعوالله واطیعوالرسول و..." واولی الامر منکم"ش را فروتنی فرموده اند درمحضر خودشان که مصداق "ولی امر"ند.

دکترمحمود احمدی نژادبه بیرجندی های مرفه بازهم تعهد داده اند در افول عنقریب سرمایه داری غرب و...

اما- واین امامامان همۀ اما های دلقک است-:

احمد احمدی‌منش مدیر کل ارشاد آذربایجان شرقی درباره علل مخالفت و لغوکنسرت همایون شجریان اظهارکرد: "ما ازموسیقی حمایت می کنیم که فاخرباشد وشأن وشئون درآن حفظ شده باشد. این استان از ویژگی خاصی برخوردار است وچون اینجا دارالمومنین است ما نمی توانیم مثل بعضی از استان های دیگر عمل کنیم. از آقای احمدی منش سؤال شد: این دوخانم دراجراهای متعدد درداخل وخارج کشورحضورداشتند. پاسخ داد: "گروه مهم نیست، ما تشخیص می دهیم."

آری برادر جان! آقای احمدی منش[نژاد!] تشخیص می دهند.

تشحیص می دهند گروهی با چنین نوازندگان شاخص درشرایطی که بهترین پیشنهادات وشرایط دربرترین سالن های خارج ازاین مرز وبوم رادارند، درسرزمین خودشان وبرای هم میهن خودشان برنامه اجرا نکنند.-برگرفته از خبرآنلاین-

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

القاعده؛ جندالله و...همۀ داستان!


نوشته ای که در زیر می آید یکی از نوشته های من است که درهنگامۀ اوج گیری جنگ صعده بین دولت یمن وعربستان برعلیه شورشیان الحوثی منتشر شده است. مناسب دیدم که نوع نگاهم را به ماجرای جندالله والقاعده واسلام بنیاد گرا و...مجدداً ثبت کنم. البته که من همۀ جمهوری اسلامی مبتنی بر تفکر آیت الله خامنه ای وصحابه اش را دریک روح سرگردان مسموم کننده که مثل یک گاز بی رنگ وبو درفضای تنفسی داخل وخارج ایران راه "زندگی" را مسدود کرده ومبلغ مرگ ونابودی است می دانم ومی شناسم؛ که متأسفانه بدلیل "غیرقابل لمس بودن عینی وبا آدرس مشخص برای تحلیل گران کلاسیک والبته سیاسی"نادیده گرفته شده است.

جنگ صعده!


1- نفرت منجر به نزاع وجنگ وخونریزی دربین مذاهب منشعب از یک دین حتی فجیع تر است از همین ستیز ونبرد بین دودین مختلف.- بروایت مطلق تاریخ والبته به تأیید منطق نیز-

2- ایران تنها کشوری است که حکومت مذهبی تشکیل داده وبخودش لقب "ام القرای" اسلامی داده است.

3- ایران تنها کشوری در بین مسلمانان است که اکثریت مطلق شیعی دارد. وشیعه تنها مذهب عمده ای دربین مسلمانان است که اقلیت مطلق است.

4- عربستان سعودی سرزمین وحی وزادگاه وخاستگاه حضرت محمد(ص) پیامبر مسلمانان است وبدیهی است که لقب "ام القرای اسلام" را فقط وفقط حق مذهب خود بداند وهر ادعای"کشور ومذهب دیگری"؛ مسلمانان سنی ووهابی مذهب را تحریک کند وآشفته سازد.

5- عربستان سعودی کشوری با عقبۀ مستقل تاریخی ضعیفی است و"خضرت محمد" پررنگ ترین وشاخص ترین نماد "هویت" تاریخیش است. وبطور بدیهی حاضر به اجازۀ مصادرۀ تنها هویتش "محمدامین" نباشد.

5- راه حل فقط یکی است: یا باید ایران از ادعای اسلامی بودن حکومت خود دست بشوید- ترتیبش مهم نیست.بهرطریق- یا سنی های وهابی باید بتوانند در یکی از کشورهای عمده اسلامی مثل پاکستان، افغانستان و...حکومت اسلامی بروایت"مذهب وهابی" تشکیل بدهند. وهویت بسرقت رفته شان از طرف شیعیان ایران را بازپس یگیرند.

6- هروقت حکومت در ایران بسوی عرفی شدن رفته روابط با اعراب هم بسرعت بهبود یافته وهرزمان شعارهای رژیم ایران مذهبی ورادیکال شده؛ بلافاصله اعراب را نگران وآشفته کرده است. فارغ از تحریکات عملی شیعیان ازسوی حکومت ایران حتی.

7- تروریسم القاعده، تفکرطالبانی، دعوا برسر نام ها ومالکیتهای ارضی مثل خلیج فارس وخلیج عربی، تنب ها وابوموسی، اروندرود وشط العرب- وحتی مصادرۀ ملای رومی وفارابی واین سینا و...- وهر آنچه می تواند تحت عنوان کلی "مصادرۀ هویت ها"خلاصه شود راه حلی ندارد غیراز اینکه ایران باید ازادعای " تنها حکومت رسمی بنام "محمدامین" عرب" دست بردارد.- هم پول زیاد است نزد عرب ها وهم "طالب" دربین مسلمان ها-

8- البته که این مشکل بیشترنرم افزاری وناپیدااینک در اقدامات سخت افزاری طرفین ابعادی هول انگیز جهانی یافته ونخواهد توانست بسرعتی که سی سال پیش می توانست مؤثر باشد نوشدارویی عمل کند. ولی چون تنها راه ممکن است باید روزی اتفاق بیفتد. جنگ ولشکر کشی وسرکوب سخت افزاری قطعاً پاسخی نخواهد گرفت.

9- واین طنز نیست که بگویم: زمانی که پرزیدنت کارتر در مجمعی از ضعیف ترین هیئت حاکمه های طول تاریخ مدرن درغرب مثل جمیز کالاگان بریتانیایی وژیسکاردستن فرانسوی و...وبا سیاست های مذبذب ومتزلزل وبلاتکلیف – طرفه اینکه درهمین لحظۀ تاریخی هم غرب دچاروضعیتی کاملاً مشابه زمان کارتر است- با خوشحالی از فروپاشی رژیم شاه ایران استقبال می کردند باید می دانستند که خدای ایرانیان! فقط آنان را با پرتاب شدن ایران به اعماق تاریک تاریخ پاداش! نخواهد داد؛ بلکه با تغییر نقشۀ خاورمیانه وتظاهرات مسلمانان سلفی درکوچه خیابانهای نیویورک ولندن وپاریس و...هم آنان را عقوبت خواهد کرد.

10- وختم کلام با یک حس ناگزیر: آیا دنیا تقاص "آه" ایرانیان گیرافتاده درپیشا تاریخ حاکمیت بالفعل ایران را نمی دهد!؟ یا...هو

پای نوشت:

این یک تیتر نویسی از یک تاریخ سی ساله است؛ و برای پرکردن همۀ صفحات سفید نوشته هایش مجالی نیست.

اینکه چرا القاعده بجای تهران در نیویورک ولندن می جنگد هم به این دلیل بدیهی است که وهابیون غرب را مقصر ایران امروز می دانند. ایران نام اسلام دارد وتوده های عرب قادربه هضم رویارویی مستقیم با مسلمانان نیستند وشهرت وهویت ایران با مبارزه با" امریکا" فریبا شده است.


وتوضیح همیشگی ونهایی اینکه:

من از علت تامه می گویم وهمۀ دلایل دیگر می تواند معتبر باشد؛ مشروط به اینکه درنفی وانکار وتضعیف این علت تامۀ روانی نباشد.

واین توضیح ضروری که پروژۀ شورش عبدالمالک ها علاوه برتبعیت وارتباط با "علت تامه" به دلیل بسیار مهم محرومیت های قومی ومنطقه ای ونادیده گرفته شدن حق شهروندی سنی مذهبان ایرانی هم مجهز است.

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

کمبود بازیکن؟ نه! کمبود تماشاگر؟ آری!


1- می دانم روزهای سختی است برای همه؛ بویژه برای میر حسین موسوی ومهدی کروبی بی یار ویاور نزدیک مشاور. ولی اخطار می کنم به آقایان که: دارد دیر می شود اعلام موضع وتصمیم. اصولاً مگر غیر از این است که ما به دلیل بلاتکلیفی وبلا تصمیمی رهبران وسیاستمداران وروشنفکران مان درهمۀ بیست سال گذشته است که به این نکبت امروز دچار آمده ایم؟

2- دکتر احمدی نژاد با سه کارت برنده! بازی را ازما برده تاکنون، که دوفقرۀ از این سه کارت ویژگی های شخصی وهوشی وی است، وسه دیگر امداد غیبی پول نفت زیاد. ویژگی اول وشخصی احمدی نژاد کاریزمای او در ارتباط با توده های محروم وخاصه های "حرف مرد یکی است"(دیکتاتور) دوست است.

خصوصیت فهمی وهوشی احمدی نژاد این است که درست تشخیص داد که درامروافع؛ "تصمیم" مقدم است برنوع یا درستی ونادرستی وراست ودروغ "تصمیم". اگر تا پیش از او همۀ ریز ودرشت جمهوری اسلامی همۀ فرصت های ملت را درتودرتوهای تصمیم سازی هدر می دادند؛ احمدی نژاد تصمیم گیری را مقدم کرد بر تصمیم سازی ویک تنه شب تصمیم ساخت وروزبعد تصمیم گرفت وهمۀ ارکان واجزاء همیشه منفعل جمهوری اسلامی را با "مرداست وتصمیمش" پشت سرش بسیج کرد. خوشبخت هم بود که پول نفت به اوج خود رسید وتصمیم های اقتصاد صدقه ایش را پشتیبانی کرد.

نکتۀ ظریف این است که همۀ تصمیمات- اگر تصمیمی دیر هنگام وبازور وبدبختی ومن بمیرم توبمیری گرفته می شد- نصفه نیمه؛ چند پهلو وآش شله قلمکاردولت های قبل از خودش؛ نهایتآ چیز دندان گیری نصیب سفره های مردم نمی کرد ونکرده بود؛ که حالا ما هی زور بزنیم که: ای مردم این دیکتاتور کوچک دارد خانه(ثروت) را می فروشد وبرای شما اسباب بازی(درآمد) می خرد.

مرد عامی گفت: خود شما که هم ثروت(خانه) را می فروختید وهم درآمد(اسباب بازی) برای من نمی خریدید چه!

گفتم که گفته باشم: اگر قرار بر جنبشی است وحرکتی؛ "سرعت درتصمیم گیری" کم اهمیت تر از" دقت در تصمیم گیری" نیست.


این برای داخل. ونیم دیگر برای خارج:


1-- پرسپولیس مقاومت سپاسی را درشیراز شکست داد- تبریک- وبرای پنجمین بار متوالی پیروز شد. یک سر قضیه برمی گردد به اینکه علی آقای دایی یک مرد همیشه برنده است از نظر ذهنی- نکتۀ خیلی مهم- ومن که دایی را اسطورۀ مدرن ایران می دانم دراولین فرصت راجع به این مردباخدا وبسیار بسیار نازنین خواهم نوشت انشاء الله. ولی برد های پیاپی پرسپولیس بعد ازشکست سنگین درمقابل شاهین بوشهر سویه ای جالب تروعلتی محکم تر هم دارد:

عادل فردوسی پور بعمد یا طبق روال وبعداز شکست پرسپولیس دربوشهرمسابقۀ پیام کوتاه برنامه اش را اختصاص داد به پر طرفدارترین تیم فوتبال ایران؛ وطبق پیش بینی، پرسپولیسی ها بازی را بردند. این روحیۀ مجازی، انگیزه داد به تماشاگران پرسپولیس که هفتۀ بعدازشکست سنگین بروند وورزشگاه آزادی را پر کنند. بازیکنان پرسپولیس که درمقابل یک چنین روحیۀ قدردان وزلالی ازسوی هوادارانشان شوکه شده بودند فرصت این را یافتند که به جان بزنند درتمرین ومسابقه های بعدی. خوب معلوم است که انگیزه قطعاً پیروزی می سازد ازشکست.

2- ایرانیان خارج از کشور مرتب حرف می زنند واصرار دارند که "چو ایران نباشد تن من مباد" ومی گویند چه بکنید. حالا اگر این خیل انبوه هموطنان بیایند وعوض گفتن چه بکنید بپرسند "چه بکنیم"؛ راه حل ساده می شود وما خارجی ها هم به یک درد داخلی ها می خوریم.

3- ما باید خودمان را ذیل جنبش مردم ایران درداخل تعریف کنیم-شرط اصلی- بعد هم یک زیر جنبش راه بیندازیم برای حمایت از جنبش مردم ایران درداخل کشور. وبدون کاستن وافزدنی بر خواسته های جنبشی که حالا باید حتماً رهبر داشته باشد- قابل توجه موسوی- هفته ای دوساعت از کیبوردها وقلم هایمان فاصله بگیریم وبرویم درمیدان شهر- هر شهری که هستیم- وشعار بدهیم برای بازیکنان داخل میدان ایران که دوست شان داریم واز جنبش شان باهرهدفی به تشخیص خود ورهبرشان حمایت می کنیم. وبه دولت ها ومردمان وطن دوم یا محل مهاجرت یا اقامت مان هم بگوییم که ما بیشماریم رانده شدگان.

البته این پیش نهاده به شرط وشروط دیگری هم مجهز می شود ولی شک ندارم که خیلی سریع گسترش می یابد واگر نه همۀ ایرانیان حداقل 60 الی 70 درصد ایرانیان غیرسیاسی خارج از کشور را به صحنه می آورد.

محاسبات من نشان می دهد که اگر هر ایرانی خارج از کشوری فقط دوساعت از وقت یک سال- درست است یک سال- خودش را در این زیر جنبش بگذراند ما قادر خواهیم بود هرهفته تظاهرات حمایتی چند هزار نفری در کشور های مهم محل اقامت ایرانیان داشته باشیم. وچنین انگیزه ای حتی "استقلال" را هم به میدان می آورد برنده! یا...هو

پی نوشت:

اگر"اتود" پیشنهاده ام توجه میهن پرستی را جلب کرد. درهمین جا اعلان کند تا بر سناریوی آماده وکاملش متمرکز شویم وشروع کنیم. وقت نداریم آقای مهندس موسوی. زودباش. خواهش می کنم.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

دلقک درصحنه! برداشت اول.

Delete

دیباچه:

من کامنت ها ی زیر را درماه سپتامبربا کامنت گزارنازنین دیگری بنام برزوودروبلاگ مسعود بهنود گفتگو کرده ام. اینک به دلایل زیر دراینجا مجدداً منتشر می کنم:

1- حاوی نکاتی است که هم نوع نگرش مرا توضیح می دهد وهم برخی نکات سخت خوان نوشته هایم در اینجا را توضیح می دهد.

2- علاقه مندم دوستانی که منت برسرمن می گذارند وازاین پنجره بازدید می کنند بیشتر با قلم من وسیر فکری من آشنا بشوند.

3- بویژه متوجه شده ام که بزرگانی از اهل قلم وتفکر هم گاهی به من سر می زنند والبته که دوست دارم بازخورد نحوۀ تحلیل هایم را دربین بزرگان ارزیابی کنم.

4- والبته به این دلیل بدیهی که به شناخت این روز های ما هم کمک می کند.

توضیح اینکه اولین مقاله را از آرشیو خودم برداشتم ولی ادامۀ گفتگو را عیناً از وبلاگ بهنود کپی پیست کرده ام. والبته کمی اگر طولانی است پوزش می خواهم.




برشی ازسخنرانی های یک لال

پیش فرض ناگزیر: هرچند"این همان"ی کردن رویدادهای تاریخ بشری می تواند دقیق نباشد وحتی گاهی به آدرس عوضی منجر شود؛ درسوی دیگر اما برای تحلیل وتفسیر وفهم همین رویدادها نیزگریزی ازاستفاده از این قیاس تاریخی نیست.

1- تاریخ بی رحم ایستاده است وشهادت می دهد که هیچ انقلابی نتوانسته است بدون استفاده از یک یاچند دوره حکومت استبدادی واسطه به حکومتی دموکراتیک تبدیل شود. انقلاب فرانسه بعنوان تنها انقلاب آزادی خواه تاریخ پس ازپشت سرنهادن چهار جمهوری انقلابی واستبدادی؛ تازه درجمهوری چهارم به بعد است که بارقه هایی ازدموکراسی را ثبت وضبط می کند. انقلاب شوروی سابق فقط بعداز مرگ استالین است که شروع به جایگزینی حکومت با انقلاب می کند وبعداز یک زایمان استبداد سخت و40 ساله به یک دموکراسی نیم بند رضایت می دهد. انقلاب چین نیز فقط بعد از مرگ مائوتسه دون می تواند انقلاب خودش را با یک حکومت استبدادی جایگزین کند ومنتظر دموکراسی در آینده راه بیافتد. تنها استثناء می تواند انقلاب! نیکاراگوئه باشد که خیلی زود فروپاشید ورژیمی با حداقل معیارهای دموکراتیک جایگزینش شد.- که البته چه در مورد انقلاب بودن تغییرات در نیکاراگوئه وچه درموردچرایی ها وچگونگی های حوادث دهۀ 80 میلادی این کشورحرف وحدیث مستند بسیاری می توان شاهد آورد که بی اهمیت بودن خود" موضوع بررسی" مجالی به این نوشته نمی دهد-

2- در مورد ایران عزیز وانقلاب دینی اما دوگروه نظریۀ تمیز دهنده است: گروه اول و کثیری باور دارند که ایران بعدازپیروزی انقلاب اسلامی بلافاصله صاحب حکومتی مستبد، توتالیتر،الیگارشیک، تئوکراتیک و...شد. وگروه دوم واقلیتی نیز مدعیند که ایران سی سال جمهوری اسلامی وبه دلیل عدم توفیق روحانیون ارشد شیعه در ترجمۀ"هژمونی فرهنگ دین رسمی=علت موجدۀ پیروزی انقلاب 57 " به" ایدئولوژی دارای حداقل مانیفست تکالیف اجتماعی= علت موجدۀ حکومت به ماهو حکومت"؛ نتوانست از مرحلۀ "هژمونیک" وارد مرحلۀ"ایدئولوژیک"َ شده وحکومت تشکیل بدهد.

3- معتقدان به نظریۀ " جمهوری اسلامی به مثابه یک حکومت" به جنبش سبز جوانان زیست خواه ایرانی با خوش بینی نگاه می کنند وباور دارند که این جنبش – با همۀ اما واگر هایی که هرکسی از ظن خویش شد یارآن - آخرین مرحلۀ "پیش دموکراسی" درایران است؛ وباید اگرهم باده ها را ننوشید حداقل آماده نگه داشت برای جشن عنقریب!

4- اما اقلیت معتقدان به" جمهوری اسلامی به مثابه یک انقلاب مدام" قبل از اینکه امید هایشان را به جنبش سبز بدوزند به سویۀ دیگر ماجرا خوشبین هستند. به سویه ای که حاکمان بالفعل قرار دارند وبا سبعیتی تمام در حال عبور از انقلاب به یک حکومت قرون وسطایی تمام عیار هستند. اینان که دلقک نیزجزو این دسته ثبت نام شده ام باور دارند که اگر انقلاب ایران بتواند از سزارین خونریز وپرمشقت جدید عبور کند وحکومت به ماهو حکومت تشکیل بشود؛ آن دورۀ واسط استبداد سخت برای عبور از انقلاب به دموکراسی شروع خواهد شد. واین کم دست آوردی نیست درطول سی سال بلاتکلیفی همگانی. ممکن است این دورۀ لازم وواسط استبداد خشن 80 درصد جمعیت کشور راراضی نکند ولیکن از نارضایتی صددرصدی مردم در همۀ عمر جمهوری اسلامی تا اینجا یک گام به جلو است. وناامید نباشیم اگر این دورۀ گذار در فرانسه چهار جمهوری طول کشیده یا در شوروی 50 سال. ما می توانیم با لحاظ دورۀ تاریخی اکنونمان این دوره رازودتر بپایان ببریم.

5- متأسفم برای هزینۀ جانهای جانانمان در این معرکۀ مضحکه. ولی همین که بالاخره بعد از سی سال به احمدی نژادی رسیده ایم که می تواند"تصمیم به ماهو تصمیم" بگیرد. دست آورد بسیار بزرگی است. ولادت حکومت در ایران مبارک است. حتی امارت اسلامی!

6- وزیاد هم بدبین نباشیم به اقدامات احمدی نژاد چرا که او نه یک اسلام گرای بنیاد گرا که بیشتر یک پیغمبر سکولار است. اوتا اینجای کار توانسته است باند بسیارمخوف حسین شریعتمداری را باخود همراه کند وروحانیان ارشد عامل اصلی بلاتکلیفی 30 سالۀ مردم را به حاشیه براند. او دوستی به نازنینی اسفندیار رحیم مشایی دارد که حرفهای نابی می زند ودر فناتیک زدایی از دین گام های مهمی برمی دارد.

7- باور کنیم این اعتراف رهبر جمهوری اسلامی را که خودش را تحت هدایت احمدی نژاد خرسند یافته وبه مجید مجیدی می گوید برای دیدن بهشت او نیز چنین کند ومجیدی گریه می کند!

8- من در گفتار خویش کاملاً جدی هستم. احمدی نژاد یک پیامبر مدرن وسکولار است. او نه تنها فوتبال را هم قبول وهم دوست دارد؛ بلکه خودش هم فوتبال بازی کرده است. روزی بچه ام از من راه حل مشکلات ایران را خواست. گفتم اگر به روزی رسیدی- چون به عمر من قد نمی دهد- ودیدی که حضرت آیت الله مشکینی- هنوز زنده بودند زنده یاد- رفته اند استادیوم آزادی وبعد از گل زدن همولایتی اش علی دایی از جایش بلند شده واز هیجان ناشی از پیروزی تیم ملی دستارش را یک متر به هوا پرتاب کرده است؛ مطمئن باش که از فردا صبحش ایران هم می شود یکی از 200 کشور جهان که گیجی مضاعف نداشته باشد.

9- سروران روشن فکروسیاستمدار- دوقطبی قدرت خواهان همیشۀ تاریخ- هم رضایت بدهند به کمی لیبرالیسم اجتماعی برای دلخوشی جوانان تا فرصتی بهتربرای این دموکراسی لعنتی با آن نتیجۀ نامعلوم!

10- بالاخره مسعود بهنود هم یک حرف بدرد بخور زد بعداز پیروزی انقلاب سی ساله: آنجایی که در پست قبلی رضایت داد به کمی موسیقی وسینما و"حلالیت هیجان در عرصۀ عمومی" برای جوانان ومن قیدمی زنم که در همان حد شبهای قبل از فاجعۀ رأی گیری در تهران ونه خدای ناکرده آن لیبرالیسم مخوفی که آقای خاتمی این قدر ازش می ترسید ومی ترسد -حتی بیش تر از امام جمعۀ محترم مشهد- که حتی نتوانست فاطمۀ رجبی را وزیر کند. ما که از او وزارت گوگوش را نخواسته بودیم. خواسته بودیم رفقا!؟ یا...هو



Anonymous said...

دلقک جان، هر چند همه حرفهایت را نتوانستم بفهمم ولی تحلیل جالبی ارائه کرده اید که من به سهم خودم تشکر میکنم، اما کاش کمی واضحتر و یا بهتر بگویم ساده تر بنویسی، مثلأ جمله «علت موجده حکومت به ماهو حکومت » بالاتر از سواد من و شاید بعضیها باشد. لطفا ادامه بدهید. برزو غریب

September 22, 2009 12:53 PM

BloggerDalghak.Irani said...

برزوجان " آشنا "!
خیلی ممنون که تشویقم کردی اولاً وپاسخ سؤال مشخصت این که: " منظورم از موجده یعنی بوجود آورنده، ومنظورم از حکومت به ماهو حکومت یعنی " حکومت" بدون توجه به خوب وبد بودن آن، صورت بندی آن، حقانی یا غیر حقانی بودن و... است" ثانیاً؛ ودر مورد توصیه ات به ساده نویسی اینکه کار سختی است ولی تلاشم را می کنم. ولی مشخصاً در این پست باید از شاهکار توکا نیستانی در نوشتن یک تاریخ دریک طرح تبعیت می کردم. واز بهنود متشکرم که راه داد به نوشته ام واینکه شاهکار توکا را نجات داد برای چشمان همیشه خیس من از گم شدن سایت توکای مقدس. دعا می کنم که توکا ماناهم باشد ولی نه مثل " مانا"ی غریب! برزو که خودش غریب است می داند "هنرمند؛ ماهی اقیانوس وطن است" ودر سراب غربت می میرد؛ ثالثاً. یا...هو

Anonymous said...

دلقک عزیز، باید اقرار کنم به اینکه با دوباره خوانی مکرر تحلیل زیبای شما هر بار با حیرت بیشتری از ان بهره بردم، شنیدن ایده و افکاری که بر ذهن گذشته ولی از فرمول بندی ان عاجز بوده ایم از شخص ثالثی و انهم با این نثر حتی لذت بخشتر از ان است که خود به ان نایل میشدیم! سالهاست که نیاز مبرم به سایتی ازاد و بی طرف جهت تلاقی افکار، فارغ از کینه های حزبی و قومی، و تنها در مسیر یافتن راهی که راه باشد و نه تکرار خطای مکرر، و جمع اوری دگر اندیشان بی غش در ان ما ایرانیان را بخود مشغول داشته داشته و هر تلاشی تا به امروز در نیمه ي راه عقیم مانده است. شاید نیاز به این باشد که بزرگانی چون استاد بهنود بانی و یا ناظر چنین خیری شوند
اما درباب دوره گذار از انقلاب به حکومت حقیر پیشتر بر این گمان بوده ام که در دوره اقای خاتمی این چرخش هرچند بشکلی ناقص اغاز شده است. ناقص بدلیل ناتوانی ایشان از همراه کردن نیروهای مطرح درون نظام با خود و یا لااقل در تقابل قرار نگرفتن با انان، و همینطور بدلیل نخواستن و یا ناتوانی در مبارزه با فساد اقتصادی و رانت خواری و حقوق اقازادگی!
دولت اقای احمدی نژاد در ادامه متفاوت دوره ي گذار این دو ضعف را پر میکنند. حقیر به سلامت اقتصادی بعنوان پیش شرط رسیدن به دمکراسی معتقدم، لذا فکرمیکنم دولت فعلی با هدفمند کردن یارانه ها و مبارزه با فساد اقتصادی ای

مشکل را رفع میکند. ضمن انکه با با اقدامات محروم زدایی که منجر به ارتقای فرهنگی این فشر از جامعه نیز میشود، در رفع مانع دیگری که فقر فرهنگی است نقش میافریند!

در اینجا بسیار مایلم که بدانم : به چه دلیل/دلایلی دولت اقای خاتمی را اغاز این دوره ي گذار نمیدانید؟ ضمنأ
برداشت و نظر شما و اقای بهنود در مورد کار توکا برایم بسیار جالب خواهد بود، زیرا که عقل ناقص من و نظرات دوستان تا بحال راه بجایی نبرده اند. البته اقرار میکنم کار زیبایی است.
با تشکر برزو

September 23, 2009 2:42 PM



BloggerDalghak.Irani said...


1- اولاً این که همۀ نوابغ رفتارها، گفتارهاوکردارهای ابلهانۀ زیادی هم دارند. واین مختص احمدی نژاد نبی نیست. چرا که نبوغ وبلاهت مثل عشق ونفرت مرزی لغزنده دارند.
2- ماجرا از نماز جمعه ای شروع شد که هاشمی رفسنجانی آمد وگفت:" چه کسی گفته است اسلام با جمال(زیبایی)، رفاه، مصرف ،...ودنیا سرناسازگاری دارد. پس برخیزید موهایتان را شانه کنید، این اورکت های مندرس خاکی را از تن بدر کنید ودرحد وسعتان به زندگی ومصرف نعمت های حلال خدا بپردازید تا خطوط تولید راه بیفتد وکار ایجادشود ورشد اقتصادی محقق گردد تا از قبل آن توسعه راه باز کند." خب مثل همیشه حدیث کم نیامد وقم این حدیث را پست کرد برای رفسنجانی: آنجایی که رفاه از در بیاید داخل دین رسمی(شناسنامه ای) از پنجره فرار می کند." ویک بندی هم از شرایط اجتهاد روز اضافه کردند که: ای هاشمی -حالا دیگر ملعون- داری چکار می کنی؟! اگربرویم به سمت الگوی شمال تهران تکلیف مرجع ومقلد، مرید ومراد وعالم ودانی چه می شود. پس مخالفت با هاشمی شد یکی از اصول دین. البته که من هم با هاشمی مخالفم چون که ایشان خودش هم با خودش مخالف است. رفتارش را دراین بیست سال وبویژه در جریانات اخیر ببینید.
3- وملت پی برد که تا دین از سیاست جدا نشود گذر از دورۀ معیشت به دورۀ رفاه ممکن نخواهد شد. وملت چقدر غصه خوردند که امام خمینی(ره) نبود تا باهمان شجاعت وصلابت ذاتی اش اعتراف کند که بارسلطان بر گردۀ فقه وفقیه زیادی گران است وبا عذرخواهی از ملت وچند دشنام آبدار به تحجر! آب رفتۀ حکومت را بربستر زلال عرف غالب جامعه- که دین مهمترین عنصر مؤثر وتعیین کنندۀ آن است- برگرداند.
4- ولی خدا مهربان بود واستغاثه های ایرانیان مسلمان را شنیده بود که:" ای خدای مهربان متولیان دینت ترا ازبرکت سفره های ما گرفتند وبردند گذاشتندت درسر کوچه وخیابان وچهارراه تا به بچه های ما گیر بدهی. خدایا تورا از اتاق خواب های حلال وعاشقانۀ ما بیرون کردند وگذاشتندت پشت پنجره های اتاق خواب هایمان تا تو عوض خندیدن وتشویق ما به عشق بازی؛ واداربشوی باچشمان هیزت مواظب جماع ما با حلالمان باشی، وما از آنروز به زنان در کابینمان تجاوز می کنیم و...گریه می کردند وخدا گریه می کرد به این تراژدی خلیفة الله." وسید محمد خاتمی آمد: درست در جایی که باید می آمد وبا همان حرفهایی که ما تصمیم گرفته بودیم: " اگر همه چیزبرای آخرت است پس چرا خدا دنیا را آفرید ورنگ را وپرنده را وعشق را وعقل را وزن را وزن را وزن را! خاتمی جز از عقل وآزادی ودنیا وزیبایی با ما سخن نگفت.وتو درست میگویی دوست عزیز که حکومت در ایران می خواست با محمد خاتمی شروع شود وشد هم تا 18 تیر 78. ولی خاتمی وقتی آخرین جسارتش را خرج پالایش وزارت اطلاعات کرد تمام شد. او نه ماه فرصت داشت – از آذر77 تاتیر78 که از سرگیجۀ خفیه نویسان لاشخوراستفاده کند وحوزۀ سرکوب گروگان گیران رابرای همیشه وبنفع ملت مصادره کند؛ ولی نکرد. واطلاعات موازی ومخوفی دیگر در بدنۀ شریف ترین وپاک ترین فرزندان ملت(سپاه پاسداران نازنین) تعبیه شد. وخاتمی مجبور شد به جوانان رأی اولیش بگوید" ولنگار". وتو خوب می دانی که ولنگار حرفی به مراتب توهین آمیزتراست از "خس وخاشاک"! چرا که بار ناموسی دارد.

6- من ناچاریک آدرس جدید هم می دهم در تمیز حاکمیت انقلابی(گروگان گیری) با"حکومت" تا اگر راه کسی جدید کج شد به این نوشته بداند آدرس را. ساده ترین راه تمیز گروگان گیری با حکومت این است که در گروگان گیری امنیت فیزیکی حداکثر است وامنیت روانی هیچ؛ ولی در حکومت امنیت روانی حداکثر است وامنیت فیزیکی متعارف.- معلوم است که منظورم جمعیت غیر سیاسی است-


7- احمدی نژاد با ارادۀ تصمیم گیری که با خودش آورده بخشی از امنیت روانی نابود شده در صددرصد جمعیت ایران راترمیم کرده. آن بخشی را که از زندگی بیشتر از گیاهان وحیوانات توقعی نمی شناسند- نه اینکه ندارند- ودر مقابل بخش دیگری از جامعه را بشدت ناامن روانی کرده. وبه همین خاطر است که دوقطبی جدید این قدرخشن ونا شکیبا بروز کرده است. اغلب طبقۀ متوسط وشهری ایران دوقطبی سیال سنت ومدرن حاکمیت انقلابی را به این دلیل تحمل می کردند که مطمئن بودند دیر یا زود حکومت تشکیل خواهد شد وقطعی می دانستند که این حکومت در آینده مدرن خواهد بود. واینک که می بینند احمدی نژاد دارد حکومت تشکیل می دهد ولی نه با معیار های مورد انتظار آنان؛ دیوانه شده اند.


8- قصه به درازای غصه طولانی است تابعد انشاء الله. فقط دونکته:
الف- من در مورد عدالت اقتصادی به مثابه پیش فرض دموکراسی موافق نیستم. هرچند که رشد اقتصادتولیدی را لازمۀ دموکراسی نافاجعه ؛ قطعی می دانم. ومهمتر اینکه من به چیزی بنام عدالت باور ندارم وآن راسمی از دنیای قدیم به دنیای جدید می دانم مثل واژۀ نفرت انگیز" دلسوزی". درمورد مبارزه با فساد اقتصادی احمدی نژاد نبز باور منفی دارم. هرچند که هدفمند کردن فساد را قبول دارم. اینک دیگرهر غیر خودی هم نمی تواند از دلارهای نفتی فربه شود.ابلاغ جدید اینست: دلار نفتی می خواهی؟ اگر ادعای ژنرالی داری ژنرال امربرماباش! والا پیاده نظامی وبه معیشت قانع باش. ودر مورد ارتقای فرهنگی صدقه بگیرها با شما موافقم. یا...هو

September 25, 2009 2:03 AM

AnonymousAnonymous said...

دلقک محترم ایرانی، حالا که استاد در باغ سبز را باز گذاشته وشما هم سفره سخاوتتان پهن،میخواهم جسارت کرده و بحث را به مجادله دوستانه بکشانم: در مورد نکات اول، سوم، چهارم و پنجمتان زیباتر از تعاریفی که شما داده اید برایم قابل تصور نیست.
در مورد دوم اما حقیر بر این عقیده ام که گرایش رفسنجانی به رفاه، مصرف و ... زمانی شکل گرفت که اقازاده ها دیگر مونوپولی واردات را هم به دست گرفته بودند و داستان بیشتر به نفع شخصی ربط داشت.درواقع تفاوت استبداد عاشقانه ي احمدینژاد با استبداد عاشقانه ي رفسنجانی در انستکه اولی از نوع اتاتورکی و رضا خانی است (مذهبی اش) ، و دومی از نوع گاو مش حسنی! یعنی به شیر گاوه بستگی دارد.در موردهفتم سئوال اینستکه ایا امنیت روانی شامل دغدغه معاش هم میشود؟ در مورد هشتم فکر میکنم دوباره بازمیگردد به عجز حقیر در بیان مقصود،فکر میکنم که عدالت اقتصادی معنای بس وسیعتری نسبت به سلامت اقتصادی دارد بنابراین موافقم که عدالت اقتصادی پیش شرط رسیدن به دمکراسی نیست اما اصرار دارم که فساد اقتصادی سد راه انست، چرا که فساد اقتصادی از دیکتاتور و مهره های اطرافیانش همانند دومینو به اقشار پاینتر منتقل شده و در برابر دمکراسی دو مانع ایجاد میکند : اولی عدم رشد و توسعه اقتصادی (و در نتیجه فرهنگی) که بر اثر عدم سرمایه گذاریها بخاطر نا امنی اقتصادی اتفاق میافتد، و دومی همان حکایت گر حکم شود که مست گیرند ... میشود. در نتیجه صداقتی نیست در جنبش(های) نا کار امدی که براه میافتند.
اما به ان جماعت ساکن مناطق محروم بمدت چهل سال سوبسید بنزین تعلق میگرفته که چون گاهأ حتی جاده هم نداشته اند، من بجایشان گاز داده ام و به افتخارشان بوق زده ام ، حالا اگر از فردا حقشان را به ایشان بدهیم (یا بهتر بگویم، بدهند) و بگوییم صدقه است زیاد منصفانه نیست.
در مورد فساد اقتصادی در دستگاه احمدی نژاد هم کمی از شما خوشبین ترم! از خودش مطمئن است وگر نه جرات مبارزه با فساد اقتصادی و فرستادن لایحه« ازکجا اورده ای» را بخود نمیداد.
امیدوارم درمورد هر نکته ای که موافق نیستید بنده را حفیظ فرمایید. خیر پیش.
برزو

September 25, 2009 2:20 PM

BloggerDalghak.Irani said...

برزوی نازنین
1- اشتباه از من بوده است که سلامت اقتصادی شما را عدالت اقتصادی خوانده ام ومعذرت می خواهم. علت هم این بوده است که من با واژۀ"سلامت اقتصادی" ارتباط نمی گیرم.سلامت نسبی اقتصادی فقط در جامعه ای پیش رفته ودموکراتیک متصور است آن هم با هزار اما واگر. ودرجوامع پیرامونی به قول ما آذری ها: "او که هچ". دست های پاک مورد تبلیغ جناب توکلی سابق! ومورد اجرای احمدی نژاد لاحق قصه ایست از روستایی در پیشا تاریخ باچندده نفر عمواغلی وبی بی اغلی وخاله اوغلی بعنوان مثلاً جمعیت!
2- من یک "راست کیش"م وچنین پیداست که شما یک آرمان گرایید. وما باهم تفاوت نگاه مبنایی داریم.
3- گرایش شما به احمدی نژاد از حب علی است درحالی که علاقۀ من به حضرت شان از بغض معاویه است.
4- من در انتخاب 84 طرفدار قالی باف بودم بخاطربنز های الگانسی که برای پاسبانهایش وارد کرد تا احساس شخصیت بکنند وجوانان را نگیرند یا کتک بزنند یا...هر سه کار باهم. من دنبال ایران"پز" گم کرده ام آخر!
5- من هاشمی را بخاطر مترو تهران در آن فلاکت بی پولی و"محسن"ش دوست دارم وبا او بخاطر فسادش مخالف نیستم چون که او فاسد نیست درمعیار جهان سوم. گفتم که من با هاشمی به این دلیل مخالفم که خودش باخودش وعفت خانم همسر محترمش هم با او مخالف است.
6- با مسعود بهنود سر آشتی ندارم برسررضا شاه ولی این ربطی ندارد به این که رضاشاه هم از نظر مایملک فاسد نبود. چون که بود. آتاتورک را هم نمی شناسم ولی اردوغان را چرا که امروز توی اجلاس گروه 20 کشور قوی جهان سخنرانی کرد. ومن وقتی در دهۀ پنجاه برای بروز کردن مدل اتوموبیلم می رفتم آلمان واز جاده ترانزیت پرقوی بازرگان وارد ترکیه می شدم ازناامنی ودست انداز ذله می شدم.
7- شما هم موافقت من با "هدفمند کردن فساد اقتصادی" توسط احمدی نژاد را به مخالفت من با هدفمند کردن یارانه ها تعبیر کرده ای ومن چنین چیزی نگفته ام. ومنظورم از صدقه بگیرها خودم نبودم که جزو یارانه بگیرهای حرفه ای هستم. منظورم اقتصاد در لیفۀ شلوارعهد حضرت آدم است که به بچۀ هابیل" اوکی"می دهد با شصتش وبه بابای قابیل"بیلاخ".وکشور را هابیل وقابیل باید بیل بزنند بقصدتوسعه. وکار می خواهند بی صدقه!
8- وبا شما هم ادامه نخواهم داد چون در توانم نیست. واعضای سایت بهنود عزیزشاکی می شوند. ومن تحلیل گر ونویسندۀ کارکشته نیستم که وسط کارکم نیاورم وعصبانی نشوم ورفاقتم را با شما بهم نزنم واصلاً این سیاست به کثافتی سیاست در ایران امروز می ارزد که دوتا آدم به ماهوآدم دعوا کنند بخاطرش. ومن که اصلاً به قصد اجتماع خندان – فقط- بخودم تنفس مصنوعی می دهم چکار دارم به حرف های گنده گنده. گله ام از مسعود هم همین است که چرا لبخند نمی زند به بچه ها! بچه ها شما مهمید پس به هر زوری شده خنده برلبتان را مستدام کنید. تنها سلاح کارگر برمرگ زندگی است. وزندگی با خنده شروع می شود.یا...هو

September 26, 2009 4:03 AM

Delete

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

تأملی بر هویت جنبش مردم ایران



قصه به اندازۀ سی سال بدل ازسی قرن درزمان ماضی دراز است. من چگونه بنویسمش دریک پست وبلاگ درب وداغان آخر! پس سعی می کنم ازیک "حس" بنویسم. وشما هم سعی کنید با "حس مشترک" بخوانید. لذا ازکمر شروع می کنم:

1- جمهوری اسلامی درسه حوزۀ علمی "انرژی هسته ای"، "نانوتکنولوژی" و "پزشکی" پیشرفت های خوب ودرجه اولی کرده است. این سه حوزه از صدها حوزۀ علم وتکنولوژی جزو عبوس ترین بخش های دانش بشری است. این هرسه حوزه با "مرگ" بازتعریف می شوند. برخی مثل انرژی هسته ای تقدم مرگ رابه ذهن شنونده اش می هراساند ودودیگرتأخرمرگ را- پزشکی کمی صبور باشد با بی رحمیم. می دانم که بخشی ازتوجه روحانیت به پزشکی میانگین عمرهای غیرمتعارف خودشان است!-. ولی دقیق باشیم که تأخر مرگ؛ به معنای زندگی نیست. چون زندگی یک کمیت نیست. بلکه زندگی یک کیفیت است دربازتعریف دنیای جدید. ودانش بشری درمقابل این چند "های تکنولوژی" عبوس وبسیار پرهزینه؛ هزاران حوزۀ شنگول وفان دارد که زندگی بیشترین آدم های سالم- درمقابل اقلیت مریض!- را راحت، لذت بخش وباکیفیت می کند. چرا چنین است؟ بدیهی است؛ چون روح منبعث از"بدبخت زنده باشیم که خوشبخت بمیریم" اصالت را به مرگ می دهد ونه زندگی. ویک سؤال کلیدی: "چرا باید آیت الله العظمی "هرکی"فتوایی بدهد یا سیاستی اجرا کند که نه تنها جنوب تهران بلکه جغرافیای انسانی ایران بشوند مثل شمال تهران!؟"

2- من یک حرف بیشتر ندارم برای از اینجا تا ابدیت جمهوری اسلامی: "جمهوری اسلامی درسی سال گذشته یک حکومت بماهو حکومت نبوده است. بلکه یک انقلاب بوده است که به گروگان گیری انجامیده است. چرا چنین شده است؟ بخاطر اینکه؛ دین اسلام بعنوان یک فرهنگ، فقط قادربوده است یک هژمونی(چیرگی ونفوذ فرهنگی) تولید کند ونه یک ایدئولوژی با منشور ومانیفست مشخص و3،2،1،...گذاری شده که زیرنیاز تشکیل هرنوع حکومتی است. نه اینکه روحانیان کوتاهی کرده باشند واگرروشنفکران دینی متولی بودند یا بشوند می توانند این کاستی را برطرف کنند؛ نه! بلکه بافت دین وذات دین چنین مجوزی را به هیچ مجتهد ومفسروفقیه ومتکلمی نمی دهد. چون اگر چنین کند دین ازدینیت خودتهی وخارج می شود. نتیجه اینکه بدلیل عدم مجوزدین برای ترجمه شدن از هژمونی به ایدئولوژی حکومت دینی قابل تشکیل دادن نیست.

3- این موضوع را من کشف نکرده ام. این موضوع را قبل ازمن وهمه با هم وبا تقدم و تأخراز1358تا 1370 حس کرده ایم. ولی- واین ولی مادر همۀ ولی هاست- روشنفکران ما بجای ترجمۀ این "حس مشترک"توده رفته اند دنبال آدرس های عوضی: مثل اقتصاد راچه بکنیم واجتماع را چه والاماشاء الله! وتوده های مردم چون درد حس کردنی شان را اززبان وقلم وواژۀ اهل معرفت شان نشنیده اند؛ سرگردان وحیران شده اند به دنبال یک گمشده که چون از جنس حس است! نه قابل بیان است برای مردعامی، ونه قابل نشان دادن به بغل دستی. وگفتم که روشنفکران! هم درکاردگربودند وهستند. این سرگردانی وحیرانی ناشکافته وبیان نشده بزبان توده؛ مثل خوره روح مردم را خورده وچنان عدم امنیت روانی را درجامعه مستولی کرده است که همۀ مردم شده اند مصداق "قاچ زین را بچسب سواری پیش کش". وچنین است که همۀ مردم ما فیلسوف شده اند وتوده ای که باید بهره ورکارکند، با شوق عشفبازی کند، با لذت مهربانی کند، با امید به پیشرفت به وجد بیاید، دراداره جدی ودرمنزل شوخی باشد- برعکس این یکی را درخودتان بیازمایید همین الان: دراداره ودانشگاه ومدرسه وکارخانه ومزرعه و... مسخره ودرمنزل دعوا وعبوسی وترشرویی- و...مفهومی بنام زندگی را گم کرده است. وحاکمان که خود نیز حس مشترکی با مردم دارند وخودشان قبل از همه وبا علم واطلاع هم فهمیده اند که امکان تشکیل حکومت دینی نیست؛ با خدای مصادره شده از سرسفره های مردم، ازاتاق خواب های عشق بازی های مردم، از مهر ولبخند کودکان مردم، ازسرخوشی وجشن وزندگی مردم، از فوتبال وموسیقی ورقص وشادی وتفریح مردم و...به عرصۀ عمومی آمده واین "غول- خدا"ی جدید را درعرصۀ عمومی مستقر کرده اند ومشتی خداپرست ساده لوح را با انبوهی از خفیه نویسان لاشخوربه جان ومال وناموس مردم مستولی کرده اند.

4- جنبش سبز یعنی همین:بخشی ازمردمی بجان آمده که بدلیل نوع زیست وبرخورداری هایشان مترصد بازپس گرفتن خدایشان ازدست غاصبان بودند وآن آزادی های غیر منتظره چندروزۀ قبل از انتخابات- عمدتاً درتهران- مزۀ هیجان درعرصۀ عمومی را بیادشان آورده بود؛ از یک اتفاق غیرمنتظره سود بردند که :"مادیگر حاضر به بازگشت به تاریکی وسیاهی وپستوها نیستیم." ودرخیابان ها ماندند. آن ها می خواستند ومی خواهند زندگی شان(خدایشان) را پس بگیرند. هرحرف اصافه ای براین؛ مزخرفات روشنفکران وسیاستمداران است. حتی همان حزب اللهی های اصیل هوادارموسوی جز این چیز دیگری نمی خواهند: "بابا ولمان کنید بگذارید مثل همۀ ایناء بشر باهررنگ وقیافه وپوشش ودین ومذهب وسلیقه وذائقه و... که داریم، با هم زندگی کنیم، میهن مان را آباد کنیم، بچه هایمان را بزرگ کنیم، یک شکم سیر با همسران درکابینمان عشق بازی بکنیم، باهم سرود بخوانیم، خندیدن نه تنها برای خودمان بلکه برای کودکان نوباوه مان آزاد باشد وگناهان وثواب هایمان را با خدای خود معامله کنیم... ورود جاری باشد وباران لطیف باشد تا لهو(بیهودگی) از کنار لعب(بازی) زدوده شود برای همیشه و...گریه می کنم.

5- پس اعتقاد راسخ دارم که جنبش مردم ایران یک جنبش مدنی واجتماعی خالص است وخواستۀ اصلی وبنیادینش "تغییرپارادایم حاکمان از مرگ اندیشی به زندگی دوستی است . والسلام." نه تغییر حکومت، نه تغییر حاکم، نه دموکراسی، نه حقوق بشر، نه چه کسی حکومت کند، نه چطوری حکومت کند ونه هیچ گزارۀ ایجابی وسلبی دیگرمشخصۀ جنبش سبز نیست. البته که محتمل است که برخی از این مفاهیم سیاسی بعنوان بهترین ظرف وبرخی دیکر بعنوان بهترین مظروف حاصل قهری این تغییر پارادایم باشد که خواهد بود وآیت الله خامنه ای بهتر از همه این را می داند. اما- واین اما مهم است- عصارۀ خواست جنبش سبزبازپس گیری زندگی است. حتی به مقدارکم هم قانع می شوند بس که زندگی شان حرام شده است. ولی به هیچ چیز! نه انشاءالله. البته که اگر شعاری ازجوانان میانسال وبعضاً بسیار پیر جنبش سبز وبرعلیه ساختاری یا اشخاصی داده می شود فقط به این دلیل قطعی است که مردم مطمئن می شوند که باوجود آن ساختار یا آن شخص "تغییر پارادایم حاکمیت" ناممکن است. والا دریک فرض محال اگر آیت الله خامنه ای بهر دلیلی از خواب نما شدن تا تابیدن نورالله برقلبش فردا بیاید وبگوید: "از امروز درایران زندگی وفوتبال وجشن وزن ورنگ وپرنده وچهچهه وقهقهه و...آزاد است." ایمان یقینی دارم که مردمان جنبش سبزبا دکتراها وفوق لیسانس ها ومدرک اجتهاد ها و...آویخته بگردن تا بهشت دنیوی نیزازاو حمایت می کنند.

6- در مورد چه باید کرد هم نظرم این است که آقای مهندس موسوی بدون فوت وقت رهبری جنبش را بعهده بگیرد- درداخل یا درخارج- وجنبش را باهر هدف حداقلی که خودشان ایمان دارند وتشخیص می دهند سازماندهی ورهبری کنند ونگذارند جنبش نه تنها ازدوربیفتد بلکه زبانم لال ازبین برود. واعتقاد راسخ دارم که پیروزی جنبش با هر هدف حداقلی هم متضمن "تغییر پارادایم" حاکمیت خواهد شد وما نباید از قیاس مع الفارق برخی ها با انقلاب 57 بیم داشته باشیم. چرا که تکرار می کنم این جنبش ازمبدأ دانشگاه به یک مقصد مدرن اتفاق افتاده است. ونه مثل انقلاب 57 که نهضتی با مبدأ حوزه وبا مقصد دین بود. والبته بدون رهبری مهندس موسوی این جنبش می تواند پرش های هیجانی مقطعی- درکوتاه مدت- داشته باشد. ولی شکست خواهد خورد.

7- آنانی که با قلمم آشنایی دارند می دانند که من همواره قصدم برگفتن از "علت تامه" است. ولذا همۀ دلایل ریز ودرشت دیگر که متفکران بازگو می کنند وتوده حس می کند کماکان موضوعیت دارد. ودودیگر اینکه چرا این خواست واین تضاد با احمدی نژاد گره خورد واینکه آیا اگر احمدی نژاد وبویژه مشایی سردمدار چنین تغییر پارادایمی باشند ملت می پذیرند یانه. پاسخم منفی است. ودلایل آنرا قبلاً هم نوشته ام ولی بزودی که خبری از تصمیم مهندس موسوی اعلام شد انشاءالله ومن هم کمی آرامش یافتم مجدداً خواهم نوشت. یا...هو

بعدازتقدیر!:

همه را گفتم به عشق این تقدیر:

دیروز کارناوال معروف ریو بود دربرزیل داسیلوا. من تنها آرزویم ایجاد یک روز "دلقک" برای ایران است. جشنی با جنس کارناوال ریو با معیارهای عرف غالب میهنم. تا در سالی بسیار دیر تر از شروع امروزش جشنی چنان تناور شود درسرزمین مقدس که هیچ ترشرو ومرگ اندیش وزندگی ستانی توان برچیدنش را نداشته باشد. ومطئنم که در آن روز ما هم جام جهانی را برگزار خواهیم کرد وهم المپیک را. درست مثل برزیل. دعا کنید به آرزویم برسم. چون مرگ بمن نزدیک است هم بسن هم بتصادف. (بچه هام ناراحت نشند! گفتم مثلاً)